شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
این خانه که پیوسته در او بانگ چَغانهست
از خواجه بپرسید که این خانه چه خانهست؟
این صورت بت چیست ؟ اگر خانه کعبهست
وین نور خدا چیست ؟ اگر دیر مُغانهست
...
...
" تا خود را به چيزي ندادي به كليت، آن چيز صعب و دشوار مي نمايد، چون خود را به كلي به چيزي دادي. ديگر دشواري نماند. "
(مقالات شمس، دفتر اول/ص 85سطر 20)
شروع هر كاري دشوار و سخت است . هراس آور است هر نوآوري و نو خواهي . آدمي در پي حفظ وضعيت موجود و شرايط از قبل تعيين شده است ، چون قاعده بازي در اين ميدان از پيش امتحان شده را مي داند و...
بياييد ، بیایید ، که گلزار دمیدهست
بیایید ، بیایید ، که دلدار رسیدهست
...
...
بهار آمد، بهار آمد، بهار خوش عُذار آمد
بهار آمد ، بهار آمد، بهار آمد
...
بار دگر آن دلبر عیار مرا یافت
سرمست همیگشت به بازار مرا یافت
پنهان شدم از نرگس مخمور، مرا دید
بگریختم از خانه خمار، مرا یافت
...
...
ببستی چشم ، یعنی ، وقت خواب است
نه خوابست آن ، حریفان را جواب است !
تو میدانی که ما چندان نپاییم
ولیکن چشم مستت را شتاب است
...
...
"ز آغاز عهدی کرده ام کاین جان فدای شه کنم
بشکسته بادا پشت جان گر عهد و پیمان بشکنم"
این روزها باز، هوای ِعطر ِکوچه های ِقونیه در سر ِسرْمَستان ِخدا می پیچد .
این روزها باز ، عده ای ...
" عيب و هنر "
" عيبي باشد در آدمي كه هزار هُنر را بپوشاند ، و يك هُنر باشد كه هزار عيب را بپوشاند .آن يكي را همه عيبها نبُودْ اِلاٌ كينه دار بود ، هنرهاشْ را پوشانيد ؛ و سرانجامش چه شد ؟ و اِنً عَليك اللْعَنه ...
در تاریخ عرفان ایرانی، نَه تاریخ تولد و نَه تاریخ مرگ شمس تبريزي به تحقیق مشخص است، لیکن تاریخ آشنایی و رودررویی شمس با مولانا در قونیه به تحقیق و قطعاً مشخص است (26جمادی الاخر سال 642 هجری قمری، برابر 29 نوامبر سال 1244 میلادی، برابر 8 آذر ماه سال 622 هجری شمسی) ...
آن خواجه را، از نیم شب، بیماریی پیدا شدهست
تا روز، بر دیوار ما، بیخویشتن، سر میزدهست
چرخ و زمین، گریان شده، وز نالهاش نالان شده
دمهای او، سوزان شده ، گویی که در آتشکدهست
...
...
"آن كس كه به صحبت من ره يافت، علامتش آن است كه صحبت ديگران بر او سرد شود و تلخ شود .نه چنان كه سرد شود و همچنين صحبت مي كند، بلكه چنان كه نتواند با ايشان صحبت كردن".
( مقالات شمس تبریزی، دفتر اول /ص74 سطر7)
...
آن نفسی که باخودی، یار چو خار آیدت
وان نفسی که بیخودی، یار چه کار آیدت
آن نفسی که باخودی، خود تو شکار پشهای
وان نفسی که بیخودی، پیل شکار آیدت
...
....
امروز صبح (پنجشنبه دوم مهر ۸۸) رفتم تالار وحدت . کمی دیر رسیدم . شلوغ بود . تعدادی از دوستان و اشنایان این سنخ و گروه را دیدم . سلامی و احوالپرسی . حسین علیزاده ٬ پیر نیاکان ٬ درویشی ٬ ... حرفی گفتند و سخنی . که کنایه بود و گله از دوران و مدیران زمانه !...
" ابراهيم ادهم پيش از آنكه ملك بلخ بگذارد ، درين هوس مالها بذل كردي و به تن طاعتها كردي ، و گفتي چه كنم ؟ و اين چگونه است كه گشايش نمي شود ؟
تا شبي بر تخت خفته بود ، خفتهء بيدار ؛ و پاسبانها چوبكها و طبلها و نايها و بانگها مي زدند ...
آمدهام که تا به خود، گوش کشان کشانمت
بی دل و بیخودت کنم، در دل و جان نشانمت
آمدهام، بهار خوش، پیش ِتو ایْ درخت ُگل
تا که کنار گیرمت، خُوشْ خُوشْ و میفشانمت
...
...
مهمان توام ای جان، زنهار مخسب امشب
ای جان و دل مهمان، زنهار مخسب امشب
روی تو چو بدر آمد ، امشب شب قدر آمد
ای شاه همه خوبان ، زنهار مخسب امشب
...
...
"يكي گفت كه مولانا همه لطف است، و مولانا شمس الدين را هم صفت لطف است و هم صفت قهر است... او مرا موصوف مي كرد به اوصاف خدا، كه هم قهر دارد و هم لطف.
آن سخن او نبود و قران نبود و احاديث نبود. آن سخن من بود كه به زبان او مي رفت...
هین! که منم بر در، در برگشا!
بستن در، نیست نشان رضا
در دل هر ذره تو را، درگهیست
تا نگشایی بود آن، در خفا
...
...
ای که به هنگام ِدَرْد، راحتِ جانی مرا
وی که به تلخی ِفقر، گنج ِروانی مرا
آن چه نَبُردسْت وَهْم ،عقلْ نَدیدست و فهم
از تو به جانم رسید، قبله ازآنی مرا
...
...
در هوایت بیقرارم، روز و شب
سر ز پایت برندارم، روز و شب
روز و شب را، همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم، روز و شب
...
...
باده دِه آن یار ِقدح باره را
یار ِتُرُش رُوی ِشِکرپاره را
دست تو میمالد بیچاره وار
نه به کَفَش چارهِ بیچاره را
...
...
پيچيدگي تفكر و پيچيده كردن نوع نگاه و جهان نگري از معضلات هميشگي انسانهاي متفكر و انديشمند بوده است . لذتي كه از بازي با كلام و سخن به آدمي دست مي دهد ، نوعي ارضاء خاطر دروني و رضايت باطني است . سياليت فهم و عدم قطعيت در دريافتن متن و مطلب ، امروزه از بديهيات عقلي و از اصول هرمنوتيكي است . هر قدر كه ادعاي فهميدن داشته باشيم ، باز هم شايد...
بازآمدم چون عیدِ نو، تا قفل زندان بشکنم
وین چرخِ مردم خوار را، چنگال و دندان بشکنم
هفت اخترِ بیآب را ،کاینْ خاکیان را می خورند
هم آب بر آتشْ زنم ،هم بادْهاشان بشکنم
...
...
مصطفي صلوات الله عليه ياري را عتاب كرد كه : " تو را خواندم ، چون نيامدي ؟ " گفت : " به نماز مشغول بودم. " گفت : " آخر نه منت خواندم ؟ " گفت : " من بيچاره ام . " فرمود كه : " نيك است اگر در همه وقت مدام بيچاره باشي؛ در حالت قدرت هم خود را بيچاره بيني ...
هین! که منم بر دَر، دَر برگشا!
بستن در، نیست نشان رضا
در دل هر ذره تو را، درگهیست
تا نگشایی بُوَد آن، در خفا
...
...
جانَا، قبول گردان، این جست و جوی ما را
بنده و مرید عشقیم، برگیر موی ما را
بی ساغر و پیاله، درده میی چو لاله
تا گل سجود آرد ، سیمای روی ما را
...
...
"هر كه فاضلتر دورتر از مقصود. هر چند فكرش غامضتر، دورترست. اين كار دل است كار پيشاني نيست.
قصهء آنكه گنج نامه اي يافت كه به فلان دروازه بيرون روي، قبه اي است؛ پشت بدان قبه كني، وروي به قبله كني و تير بيندازي، هر جا كه تير بيفتد گنجي است . رفت و انداخت، چندان كه عاجز شد؛ نمي يافت...
چند گریزی ز ما، چند رَوی جا به جا ؟
جان تو در دست ماست، همچو گلوی عصا !
ای همه خوبی تو را، پس تو کِرایی کِه را ؟
ای گل در باغ ما ، پس تو کجایی کجا ؟
...
...
بشکن سبو و کوزه ! ای میرآب جانها
تا وا شود چو کاسه، در پیش تو دهانها
بر گیجگاه ما زن، ای گیجی خردها !
تا وارهد به گیجی، این عقل ز امتحانها !
...
...
![]() |