شمس ِ مولانا
 
 
دغدغه های یک روح
 

این خانه که پیوسته در او بانگ چَغانه‌ست

از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه‌ست؟

 

این صورت بت چیست ؟ اگر خانه کعبه‌ست

وین نور خدا چیست ؟  اگر دیر مُغانه‌ست

...

...


برچسب‌ها: مولانا, عشق, خانه, خدا
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۱ساعت 8:42  توسط رضا جوانروح  | 

"  تا خود را به چيزي ندادي به كليت، آن چيز صعب و دشوار مي نمايد، چون خود را به كلي به چيزي دادي. ديگر دشواري نماند. "

(مقالات شمس، دفتر اول/ص 85سطر 20)

    شروع هر كاري دشوار و سخت است . هراس آور است هر نوآوري و نو خواهي . آدمي در پي حفظ وضعيت موجود و شرايط از قبل تعيين شده است ، چون قاعده بازي در اين ميدان از پيش امتحان شده را مي داند و...


برچسب‌ها: مولانا, شمس, کار, عشق
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۱ساعت 7:51  توسط رضا جوانروح  | 

بياييد ،  بیایید ،  که گلزار دمیده‌ست

بیایید ،  بیایید ،  که دلدار رسیده‌ست

 ...

...


برچسب‌ها: غزل, مولانا, جان, يار
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 19:44  توسط رضا جوانروح  | 

 بهار آمد، بهار آمد، بهار خوش عُذار آمد

بهار آمد ، بهار آمد، بهار آمد

...


برچسب‌ها: بهار, مولانا, شعر, عيد
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۰ساعت 12:57  توسط رضا جوانروح  | 

بار دگر آن دلبر عیار مرا یافت

سرمست همی‌گشت به بازار مرا یافت

 

پنهان شدم از نرگس مخمور،  مرا دید

بگریختم از خانه خمار،  مرا یافت

...

...


برچسب‌ها: غزل, مولانا, شمس, عرفان
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۰ساعت 14:52  توسط رضا جوانروح  | 

ببستی چشم ،  یعنی ، وقت خواب است

نه خوابست آن ، حریفان را جواب است !

 

تو می‌دانی که ما چندان نپاییم

ولیکن چشم مستت را شتاب است

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰ساعت 8:6  توسط رضا جوانروح  | 

"ز آغاز عهدی کرده ام کاین جان فدای شه کنم

                            بشکسته بادا پشت جان گر عهد و پیمان بشکنم"

 

این روزها باز،  هوای ِعطر ِکوچه های ِقونیه در سر ِسرْمَستان ِخدا می پیچد .

 این روزها باز ، عده ای ...


برچسب‌ها: مولانا, شمس, قونیه, عرفان
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۰ساعت 7:30  توسط رضا جوانروح  | 

" عيب  و هنر  "

 

   " عيبي باشد در آدمي كه هزار هُنر را بپوشاند ، و يك هُنر باشد كه هزار عيب را بپوشاند .آن يكي را همه عيبها نبُودْ اِلاٌ كينه دار بود ، هنرهاشْ را پوشانيد ؛ و سرانجامش چه شد ؟ و اِنً عَليك اللْعَنه ...


برچسب‌ها: قصه, مولانا, شمس, عرفان
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۰ساعت 8:38  توسط رضا جوانروح  | 
 

      در تاریخ عرفان ایرانی، نَه تاریخ تولد و نَه تاریخ مرگ شمس تبريزي به تحقیق مشخص است، لیکن تاریخ آشنایی و رودررویی شمس با مولانا در قونیه به تحقیق و قطعاً مشخص است (26جمادی الاخر سال 642 هجری قمری، برابر 29 نوامبر سال 1244 میلادی، برابر 8 آذر ماه سال 622 هجری شمسی)  ...


برچسب‌ها: مولانا, شمس, عرفان, قونیه
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۷ آذر ۱۳۹۰ساعت 6:55  توسط رضا جوانروح  | 

آن خواجه را، از نیم شب،  بیماریی پیدا شده‌ست

تا روز، بر دیوار ما، بی‌خویشتن،  سر می‌زده‌ست

 

چرخ و زمین،  گریان شده، وز ناله‌اش نالان شده

دم‌های او، سوزان شده ، گویی که در آتشکده‌ست

...

...


برچسب‌ها: مولانا, شمس, غزل, عرفان
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۲ آذر ۱۳۹۰ساعت 17:10  توسط رضا جوانروح  | 

 

"آن كس كه به صحبت من ره يافت، علامتش آن است كه صحبت ديگران بر او سرد شود و تلخ شود .نه چنان كه سرد شود و همچنين صحبت مي كند، بلكه چنان كه نتواند با ايشان صحبت كردن".

( مقالات شمس تبریزی، دفتر اول /ص74 سطر7)

...


برچسب‌ها: شمس, متون, عرفان, مولانا
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۰ساعت 7:35  توسط رضا جوانروح  | 

آن نفسی که باخودی،   یار چو خار آیدت

وان نفسی که بیخودی،  یار چه کار آیدت

 

آن نفسی که باخودی،  خود تو شکار پشه‌ای

وان نفسی که بیخودی،  پیل شکار آیدت

...

....


برچسب‌ها: مولانا, شمس, غزل, عرفان
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۰ساعت 7:23  توسط رضا جوانروح  | 
 

     امروز صبح (پنجشنبه دوم مهر ۸۸) رفتم تالار وحدت . کمی دیر رسیدم . شلوغ بود . تعدادی از دوستان و اشنایان این سنخ و گروه را دیدم . سلامی و احوالپرسی . حسین علیزاده ٬ پیر نیاکان ٬ درویشی ٬ ... حرفی گفتند و سخنی . که کنایه بود و گله از دوران و مدیران زمانه !...


برچسب‌ها: ادبیات, مرگ, تاریخ, قونیه
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۲ مهر ۱۳۹۰ساعت 7:48  توسط رضا جوانروح  | 
 

 

    " ابراهيم ادهم پيش از آنكه ملك بلخ بگذارد ، درين هوس مالها بذل كردي و به تن طاعتها كردي ، و گفتي چه كنم ؟ و اين چگونه است كه گشايش نمي شود ؟

    تا شبي بر تخت خفته بود ، خفتهء بيدار ؛ و پاسبانها چوبكها و طبلها  و نايها و بانگها مي زدند ...


برچسب‌ها: متون, قصه, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۰ساعت 20:0  توسط رضا جوانروح  | 

آمده‌ام که تا به خود، گوش کشان کشانمت

بی دل و بیخودت کنم، در دل و جان نشانمت

 

آمده‌ام، بهار خوش،  پیش ِتو ایْ درخت ُگل

تا که کنار گیرمت، خُوشْ خُوشْ و می‌فشانمت

...

...


برچسب‌ها: مولانا, شمس, غزل, عرفان
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۰ساعت 7:45  توسط رضا جوانروح  | 

 

مهمان توام ای جان، زنهار مخسب امشب

ای جان و دل مهمان، زنهار مخسب امشب

 

روی تو چو بدر آمد ، امشب شب قدر آمد

ای شاه همه خوبان ،  زنهار مخسب امشب

...

...


برچسب‌ها: مولانا, شمس, غزل, عشق
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۰ساعت 7:50  توسط رضا جوانروح  | 
 

    "يكي گفت كه مولانا همه لطف است، و مولانا شمس الدين را هم صفت لطف است و هم صفت قهر است... او مرا موصوف مي كرد به اوصاف خدا، كه هم قهر دارد و هم لطف.

    آن سخن او نبود و قران نبود و احاديث نبود. آن سخن من بود كه به زبان او مي رفت...


برچسب‌ها: متون, مولانا, قصه, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۰ساعت 8:20  توسط رضا جوانروح  | 

هین! که منم بر در، در برگشا!

بستن در، نیست نشان رضا

 

در دل هر ذره تو را، درگهیست

تا نگشایی بود آن،  در خفا

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰ساعت 7:41  توسط رضا جوانروح  | 

 ای که به هنگام ِدَرْد، راحتِ جانی مرا

وی که به تلخی ِفقر،  گنج ِروانی مرا

 

آن چه نَبُردسْت وَهْم ،عقلْ نَدیدست و فهم

از تو به جانم رسید،  قبله ازآنی مرا

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۰ساعت 7:44  توسط رضا جوانروح  | 

در هوایت بی‌قرارم،  روز و شب

سر ز پایت برندارم،  روز و شب

 

روز و شب را، همچو خود مجنون کنم

روز و شب را کی گذارم،  روز و شب

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰ساعت 8:19  توسط رضا جوانروح  | 

باده دِه آن یار ِقدح باره را

یار ِتُرُش رُوی ِشِکرپاره را

 

دست تو می‌مالد بیچاره وار

نه به کَفَش چارهِ بیچاره را

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۰ساعت 8:22  توسط رضا جوانروح  | 

     

            پيچيدگي تفكر و پيچيده كردن نوع نگاه و جهان نگري از معضلات هميشگي انسانهاي متفكر و انديشمند بوده است . لذتي كه از بازي با كلام و سخن به آدمي دست مي دهد ، نوعي ارضاء خاطر دروني و رضايت باطني است .  سياليت فهم و عدم قطعيت در دريافتن متن و مطلب ، امروزه از بديهيات عقلي و از اصول هرمنوتيكي است . هر قدر كه ادعاي فهميدن داشته باشيم ، باز هم شايد...


برچسب‌ها: متون, مولانا, قصه, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۰ساعت 9:2  توسط رضا جوانروح  | 

بازآمدم چون عیدِ نو، تا قفل زندان بشکنم

وین چرخِ مردم خوار را، چنگال و دندان بشکنم

 

هفت اخترِ بی‌آب را ،کاینْ خاکیان را می خورند

هم آب بر آتشْ زنم ،هم بادْهاشان بشکنم

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۰ساعت 9:47  توسط رضا جوانروح  | 
 

       مصطفي صلوات الله عليه  ياري را عتاب كرد كه : " تو را خواندم ، چون نيامدي ؟ "   گفت : " به نماز مشغول بودم. "   گفت : " آخر نه منت خواندم ؟ "   گفت : " من بيچاره ام . "  فرمود كه : " نيك است اگر در همه وقت مدام بيچاره باشي؛ در حالت قدرت هم خود را بيچاره بيني ...


برچسب‌ها: متون, مولانا, قصه, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۹ساعت 7:54  توسط رضا جوانروح  | 

هین! که منم بر دَر، دَر برگشا!

بستن در، نیست نشان رضا

 

در دل هر ذره تو را، درگهیست

تا نگشایی بُوَد آن،  در خفا

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۹ساعت 7:55  توسط رضا جوانروح  | 

 

جانَا، قبول گردان، این جست و جوی ما را

بنده و مرید عشقیم، برگیر موی ما را

 

بی ساغر و پیاله، درده میی چو لاله

تا گل سجود آرد ، سیمای روی ما را

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۹ساعت 7:49  توسط رضا جوانروح  | 
 

   "هر كه فاضلتر دورتر از مقصود. هر چند فكرش غامضتر، دورترست. اين كار دل است كار پيشاني نيست.

               قصهء آنكه گنج نامه اي يافت كه به فلان دروازه بيرون روي، قبه اي است؛ پشت بدان قبه كني، وروي به قبله كني و تير بيندازي، هر جا كه تير بيفتد گنجي است . رفت و انداخت، چندان كه عاجز شد؛ نمي يافت...


برچسب‌ها: متون, مولانا, قصه, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۹ساعت 7:22  توسط رضا جوانروح  | 

 

چند گریزی ز ما،  چند رَوی جا به جا ؟

جان تو در دست ماست، همچو گلوی عصا !

 

ای همه خوبی تو را،  پس تو کِرایی کِه را ؟

ای گل در باغ ما ، پس تو کجایی کجا ؟

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۹ساعت 8:38  توسط رضا جوانروح  | 

بشکن سبو و کوزه ! ای میرآب جان‌ها

تا وا شود چو کاسه،  در پیش تو دهان‌ها

 

بر گیجگاه ما زن،  ای گیجی خردها !

تا وارهد به گیجی،  این عقل ز امتحان‌ها !

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹ساعت 14:42  توسط رضا جوانروح  | 

تو مرا جان ِجهانی،  چه کنم جان و جهان را ؟

تو مرا گنج ِروانی ، چه کنم سود و زیان را ؟

 

نفسی یار شَرابم،  نفسی یار کَبابم

چو در این دُورِ خرابم،  چه کنم دُور ِزمان را ؟

 ...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۹ساعت 7:24  توسط رضا جوانروح  | 
مطالب جدیدتر
مطالب قدیمی‌تر
  بالا