شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
" قهر و لطف "
"يكي گفت كه مولانا همه لطف است، و مولانا شمس الدين را هم صفت لطف است و هم صفت قهر است... او مرا موصوف مي كرد به اوصاف خدا، كه هم قهر دارد و هم لطف.
آن سخن او نبود و قران نبود و احاديث نبود. آن سخن من بود كه به زبان او مي رفت...
مولانا را جمال خوب است و مرا جمالي هست و زشتي هست. جمال مرا مولانا ديده بود ، زشتي مرا نديده بود. اين بار نفاق نمي كنم و زشتي مي كنم تا تمام مرا ببيند، نغزي مرا و زشتي مرا. "
( مقالات شمس تبريزي ؛ دفتر اول / ص ۷۳سطر ۱۱)
آدمي موجودي پيچيده و داراي تناقض ها و تضادهايي در ماهيت وجودي اش است . خوبي تفاوت انسان با ديگر موجودات عالم به همين داشتن صفات متضاد است . اختياركردن ، انتخاب نمودن و آزادي ذاتي كه آدمي دارد تا از دو پديده مخالف هم ، يكي را برگزيند ، شايد به همين دليل باشد .
زشتي و زيبايي ، خوبي و بدي ، لطف و قهر ، من و تو ، ... دو پاره هاي مقابل هم و گاها متضاد و متخالفي هستند كه آدمي در شرايط محيطي خاصي ، چاره اي از برگزيدن يكي از آنها ندارد ؛ و اين گزينش و انتخاب عموما دشوار و طاقت فرساست .ايجاد ديدگاهي كه بتواند مابين اين ضدها آشتي و سازگاري دهد ، تمامي تلاش بزرگان عرصه فهم ومعنا بوده است . فقط در صورتي مي توان از ميدان جنگ اضداد گريخت كه آشتي مابين انها برقرار كرد . انسان كامل و يا در پي كامل شدن در جستجوي راه حلي است تا بتواند كه امر به ظاهر متضاد را در باطن همسو ببيند .
« و حق را دو صفت است ؛ قهر و لطف. انبيا مظهرند هر دو را. مومنان ، مظهر لطف حق اند و كافران مظهر قهر حق . »
(مولانا ؛ فيه ما فيه / ص ۱۷۴)
انتظاري كه آدمي از رفتار ديگران دارد و طالب ثبات و يكنواختي است ، موجب ملاحظه گري و رعايت حال از سوي فرد مقابل، شده و نهايتا رفتاري غير واقعي و پنهان كارانه را ايجاد خواهد كرد . كردار و گفتار انسان ، بسته به شرايط و وضعيتي است كه در آن موقعيت و حال دروني قرار گرفته است . اينكه هميشه و در هر حال، از فردي ، انتظار اعمال يكساني را داشته باشيم بدون آنكه بسنجيم روان و درون او در چه حال و قراري است ، خود خواهي ما را نشان داده و شهادت مي دهد .
آني تو كه در صومعه مستم داري در كعبه نشسته بت پرستم داري
بر نيك و بد توا م مرا دستي نيست در دست توام تا چه دستم داري
(مولانا / رباعي ۱۶۶۵)
ديدن تضادهايي همچون قهر گونه گي و لطف وارگي از فردي ، نه تنها نشانه بي ثباتي رفتاري نيست بلكه شاهدي بر سلامت و كامليت انساني اوست . آدمي كه در درونش لطفي آميخته با قهر و يا قهري پيچيده با لطف نداشته باشد ، ناقص است و كامل نيست ! كمال انساني در بروز همه گونه صفات بشري است ، ليكن بجا و در جاي شايسته خود .
نفاق ورزيدن و خود را در همه حال و همه جا به يك صورت و شكل درآوردن ، همان فريب دادن مردمان است و گول زدن خود . در قبال لطف، آدم عادي لطف ورزيده و در مقابل قهر نيز قهر خواهد كرد .
زين دو هزاران من و ما ، اي عجبا من چه منم ؟
گوش بنه عربده را ، دست منه بر دهنم!
چون كه من از دست شدم ، در ره من شيشه منه
ور بنهي پا بنهم ، هر چه بيابم شكنم
زان كه دلم هر نفسي دنگ خيال تو بود
گر طربي، در طربم؛ گر حزني، در حزنم
تلخ كني، تلخ شوم؛ لطف كني ، لطف شوم
با تو خوش است ، اي صنم لب شكر خوش ذقنم
(غزليات شمس ؛ مولانا / غزل ۱۳۹۷ )
![]() |