|
شمس ِ مولانا
|
||
|
دغدغه های یک روح |
"مولانا را مستي هست در محبت، اما هشياري در محبت نيست.
اما مرا مستي هست در محبت و هوشياري در محبت هست.
مرا آن نسيان نباشد در مستي. دنيا را چه زهره باشد كه مرا ...
ادعاي صوفي بودن در وضعيت و مقام شامخ و واقعي بي نيازي و رهايي از تمنيات نفساني كم مدعايي نيست . انكه در پي جاه و مقام و شهرتي نباشد و كيسه اي از آز و حرص ندوخته باشد ، صوفي بي غش و صافي است . ابوالحسن خرقاني از بزرگان بي همتاي عرصه عرفان و تصوف بوده و درياي خلوص و دوستي . همچو اويي با اين حال و شوكت و شكوه معنايي درون ، در پاسخ بانگ " كو صوفي صافي ؟ " ...
گفت :" ما را مساله ايست اگر جواب دهي شايسته ء خرقه باشي . "
گفت :" بگوي" ...
"آن كس كه به صحبت من ره يافت، علامتش آن است كه صحبت ديگران بر او سرد شود و تلخ شود .نه چنان كه سرد شود و همچنين صحبت مي كند، بلكه چنان كه نتواند با ايشان صحبت كردن".
( مقالات شمس تبریزی، دفتر اول /ص74 سطر7)
...
" ابراهيم ادهم پيش از آنكه ملك بلخ بگذارد ، درين هوس مالها بذل كردي و به تن طاعتها كردي ، و گفتي چه كنم ؟ و اين چگونه است كه گشايش نمي شود ؟
تا شبي بر تخت خفته بود ، خفتهء بيدار ؛ و پاسبانها چوبكها و طبلها و نايها و بانگها مي زدند ...
"يكي گفت كه مولانا همه لطف است، و مولانا شمس الدين را هم صفت لطف است و هم صفت قهر است... او مرا موصوف مي كرد به اوصاف خدا، كه هم قهر دارد و هم لطف.
آن سخن او نبود و قران نبود و احاديث نبود. آن سخن من بود كه به زبان او مي رفت...
جلالالدين رومي در مثنوي معنوي ، جهان را قرائت ميكند؛ قرائتي داستاني عرفاني. مثنوي وي بيش از هر چيز يك "خواندن" است، خواندن جهان كه شامل انسان هم هست ، به مثابه پديدارهايي كه معناي نهايي همه آنها " خدا " است. سبك اين خواندن " حكايت " است و او يك حكايتكننده است . او از آنچه بر جهان گذشته و ميگذرد و به صورت پديدارها آشكار ميشود حكايت ميكند...
پيچيدگي تفكر و پيچيده كردن نوع نگاه و جهان نگري از معضلات هميشگي انسانهاي متفكر و انديشمند بوده است . لذتي كه از بازي با كلام و سخن به آدمي دست مي دهد ، نوعي ارضاء خاطر دروني و رضايت باطني است . سياليت فهم و عدم قطعيت در دريافتن متن و مطلب ، امروزه از بديهيات عقلي و از اصول هرمنوتيكي است . هر قدر كه ادعاي فهميدن داشته باشيم ، باز هم شايد...
مصطفي صلوات الله عليه ياري را عتاب كرد كه : " تو را خواندم ، چون نيامدي ؟ " گفت : " به نماز مشغول بودم. " گفت : " آخر نه منت خواندم ؟ " گفت : " من بيچاره ام . " فرمود كه : " نيك است اگر در همه وقت مدام بيچاره باشي؛ در حالت قدرت هم خود را بيچاره بيني ...
"هر كه فاضلتر دورتر از مقصود. هر چند فكرش غامضتر، دورترست. اين كار دل است كار پيشاني نيست.
قصهء آنكه گنج نامه اي يافت كه به فلان دروازه بيرون روي، قبه اي است؛ پشت بدان قبه كني، وروي به قبله كني و تير بيندازي، هر جا كه تير بيفتد گنجي است . رفت و انداخت، چندان كه عاجز شد؛ نمي يافت...
عرفا و متصوفه در طول تاريخ ادبيات اين مرز و بوم در تحكيم مباني ادب پارسي نقشي بهسزا داشتند. تا پيش از ورود عرفان به دنياي شعر و ادب، شعر فارسي از حيث معاني بلند بيبهره بود و اغلب به محافل درباري و مدح امرا و وزرا و شاهان صاحب زور تعلق داشت ، اما با ورود افكار عاشقانه ـ زاهدانة عرفاي بزرگ، شعر و ادب فارسي وسيلهاي براي بيان مقاصد والاي عرفاني و اخلاقي قرار گرفت. در اين ميان «حسين بنمنصور حلاج بيضاوي» بهعنوان عارف اهل سكر و شوريدهاي از ديار عاشقان، سبب دگرگوني بسياري در افكار و اقوال شعراي اهل ذوق گرديد؛ به گونهاي كه كمتر...
نقلست كه ؛ شخصي پيش شيخ آمد و گفت :"دستوري ده ، تا خلق را به خداي دعوت كنم ."
گفت :" شيخ ! خلق را به خويشتن دعوت توان كرد ؟ "
...
(انجيل يوحنا - ۱:۱)
تعاليم عيسي مسيح كه از بشارت دهندگان بزرگ تاريخ بشري است ، در عصر وزمانه حاضر مي تواند چراغ راه رهروان حقيقت باشد . غفلت ادمي از ساده ترين اندرزها و راهكارهاي اصولي كه فراموش مي شود ، او را دچار سردرگمي و پريشاني مي نمايد ...
|
|