شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
"سيلاب زندگاني"
جانَا، قبول گردان، این جست و جوی ما را
بنده و مرید ِعشقیم، برگیر موی ما را
بی ساغر و پیاله، دَردِهْ مِیی چو لاله
تا گُل سجود آرد ، سیمای روی ما را
مخمور و مست گردان، امروز چشم ما را
رشک بهشت گردان، امروز کوی ما را
ما کان زَِّر و سیمیم، دشمن کجاست زر را؟
از ما رسد سعادت، یار و عَدوی ما را
شمعِ ِطراز گشتیم، گردنْ دراز گشتیم
فَحل و فراخ کردی، زین مِی گلوی ما را
ای آبِ زندگانی، ما را رُبود سِیْلَت
اکنون حلال بادت، بشکن سبوی ما را!
گر خوی ما ندانی، از لطف باده واجو
همخوی خویش کردست، آن باده خوی ما را
گر بحر ِمی بریزی، ما سیر و پُر نگردیم!
زیرا نگون نهادی، در سر کدوی ما را
بس کن! که تلخ گردد، دنیا بر اهل دنیا
گر بشنوند ناگه، این گفت و گوی ما را
(غزل 193 / مولانا )
-----------------------------------------------------------------------------------
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
شعر هاي مشهور هم وزن : آمد بهار جانها، اي شاخ تر به رقص آ ... / در عشق زنده بايد ، كز مرده هيچ نايد ... / يك خانه پر زمستان، مستان نو رسيدند ... / جز لطف و جزحلاوت خود از شكر چه آيد ... / اي جان جان جان ها، جاني و چيز ديگر ... / سر مست شد نگارم، بنگر به نرگسانش ... / اي توبه ام شكسته ، از تو كجا گريزم ؟ ... / رو سر بنه به بالين ، تنها مرا رها كن ... / اينجا كسي است پنهان ، دامان من گرفته ... / ديدم نگار خود را، مي گشت گرد خانه ... / دي دامنش گرفتم، كاي گوهر عطايي ... / گفتي مرا كه چوني؟ در روي ما نظر كن ... / اي برده اختيارم ، تو اختيار مايي ... /
----------------------------------------------------------------------------------
![]() |