شمس ِ مولانا
 
 
دغدغه های یک روح
 

باز فرو ریخت عشق از در و دیوار من    باز برید بند اشتر کین دار من

 

باز هم دگر بار اذر ماه رسید از راه . ماه قونیه و  خورشید تبریز . روزگاران خوش سرمستی در کوچه های مولانا و باغ های شمس تبریز.

باز هم دگر بار یاران یار رفتند از این دیار .  یارکان مست و هوشیار . دلداران سرگشته ء ایام . عاشقان شوریدهء دوران .

باز هم دگر بار ریخت اوای مستان  در کوی و برزن ان مکان . جایگاه عشق و بریدن بند عقل و جان .

باز هم دگر بار ...   امد صلا که ای دوستان ، هم رهان ، دلدادگان ، شوریده گان ، ...  های و های کجایید ... کجا ؟

...

                         


برچسب‌ها: مولانا, شمس, قونیه, عشق
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۴ساعت 17:6  توسط رضا جوانروح  | 

عشق ،اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست

هر چه گفت و گوی خلق، آن ره، ره عشاق نیست

...

...


برچسب‌ها: مولانا, شمس, غزل, عشق
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۴ساعت 18:27  توسط رضا جوانروح  | 

این روزها باز،  هوای عَطر قونیه در سر عاشقان شيداي شوريده  می پیچد .

اين روزها باز ، عده ای عزم سفر ِعشق دارند و عده ای سُودای ان مي كشند .

این روزها باز،  شوق دیدار تربت مولانا در فضای حیرت ِدلتنگی ، موج می زند .

این روزها باز ...


برچسب‌ها: مولانا, قونیه, دیدار, عشق
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲ساعت 21:42  توسط رضا جوانروح  | 

 

یکبار زاید آدمی

من بارها زائیده ام !

...

...

 

 


برچسب‌ها: مولانا, عشق, تولد, زایش
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۲ساعت 22:3  توسط رضا جوانروح  | 

" سلام است "

 

تو را در دلبری دستی تمام است

مرا در بی‌دلی درد و سقام است

...

...


برچسب‌ها: غزل, مولانا, عشق, يار
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۲ساعت 12:53  توسط رضا جوانروح  | 

 

طبیب دردِ بی‌درمان کدامست؟

رفیق راه ِبی‌پایان کدامست؟

 

اگر عقلست،  پسْ دیوانگی چیست؟

وگر جانست ،  پسْ جانان کدامست؟

...

...

 


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عقل, عشق
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۲ساعت 13:45  توسط رضا جوانروح  | 

تا نقش ِخیال ِدوستْ با ماست

ما را همه عمر، خود تماشاست

 

آن جا که وصال ِدوستانست

والله که میان خانه ، صحراست

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عشق, عدم
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۸ تیر ۱۳۹۲ساعت 17:43  توسط رضا جوانروح  | 

ز میخانه دگربار این چه بوی  است؟

دگربار این چه شور و گفت و گوی است؟

 

جهان بگرفت ارواح مجرد

زمین و آسمان پر های و هوی ا‌ست

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عشق, سخن
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 10:10  توسط رضا جوانروح  | 

بگو ! ای یار همراز این چه شیوه ا‌ست؟

دگرگون گشته‌ای باز، این چه شیوه‌ است

 

دگربار، این چه دامست و چه دانه‌ است

که ما را کشتی از ناز، این چه شیوه‌ است

...

...


برچسب‌ها: مولانا, عشق, خدا, غزل
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۱ساعت 9:17  توسط رضا جوانروح  | 

ز همراهان جدایی مصلحت نیست

سفر بی‌روشنایی مصلحت نیست

 

شما را بی‌شما می‌خواند آن یار

شما را این شمایی مصلحت نیست

...

...


برچسب‌ها: مولانا, عشق, خدا, غزل
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۱ساعت 8:47  توسط رضا جوانروح  | 

نان پاره ز من بستان  ، جان پاره نخواهد شد

آواره عشق ما  ، آواره نخواهد شد

 

آن را که منم خرقه،  عریان نشود هرگز

وان را که منم چاره ،  بیچاره نخواهد شد

...

...


برچسب‌ها: مولانا, عشق, خرقه, جان
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۱ساعت 7:17  توسط رضا جوانروح  | 
 

      ده داستان اين كتاب كه اكثرا با راوي اول شخص مفرد حكايت مي شوند داراي زباني  محكم و شسته و رفته اند . صلابت و قاطعيت جملات داستاني از نكات قوت اين كتاب است . مولف اثر سبك گويش و لحن خاص خودش را در تمامي قصه ها به خوبي گنجانده است . جملاتي محكم و خوش ساخت كه راوي تنهايي و انزواي قهرمانان حكايتهاست ،  از عشقهايي نافرجام و ناتمام سخن مي گويد .عشقهايي كه سركوب شده و يا نفي مي شود . عشقهايي كه به رنگ نيلي آسمانند و به عظمت و گستردگي آن ...


برچسب‌ها: كتاب, عشق, نقد, داستان
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۱ساعت 18:32  توسط رضا جوانروح  | 

این خانه که پیوسته در او بانگ چَغانه‌ست

از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه‌ست؟

 

این صورت بت چیست ؟ اگر خانه کعبه‌ست

وین نور خدا چیست ؟  اگر دیر مُغانه‌ست

...

...


برچسب‌ها: مولانا, عشق, خانه, خدا
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۱ساعت 8:42  توسط رضا جوانروح  | 

"  تا خود را به چيزي ندادي به كليت، آن چيز صعب و دشوار مي نمايد، چون خود را به كلي به چيزي دادي. ديگر دشواري نماند. "

(مقالات شمس، دفتر اول/ص 85سطر 20)

    شروع هر كاري دشوار و سخت است . هراس آور است هر نوآوري و نو خواهي . آدمي در پي حفظ وضعيت موجود و شرايط از قبل تعيين شده است ، چون قاعده بازي در اين ميدان از پيش امتحان شده را مي داند و...


برچسب‌ها: مولانا, شمس, کار, عشق
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۱ساعت 7:51  توسط رضا جوانروح  | 

    

  به مناسبت روز جهانی مولانا ( ۸ مهر)  برای فراخوان مقاله به کنفرانس " مهر مولانا " نوشتار زیر را آماده و ارسال کردم . باشد که شمیم جان افزای نفس حق مولانا بوی خوش مهر و محبت را بر عاشقانش در سراسر گیتی به ارمغان آرد  ، كه هر كجا جاني عاشق باشد جذب اصل اصل اصل جانها باشد همچون آهني مجذوب آهنربا !

جاني كجا باشد كه او بر اصل جان مفتون نشد      آهن كجا باشد  كه  بر آهن ربا  عاشق نشد؟

اي واي آن ماهي كه او پيوسته بر خشكي فتد       اي واي آن مسي كه او بر كيميا عاشق نشد!

...

...

 


برچسب‌ها: مولانا, شمس, عرفان, عشق
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۶ مهر ۱۳۹۰ساعت 8:9  توسط رضا جوانروح  | 
  در هر سه گونه فلسفه اخلاقي ( فايده گراوظيفه گرافضيلت گرا )  و نيز دو گرايش معيار بندي اخلاقي ( تجربه گراشهود گرا )  هميشه اين مطلب محل بحث و مناقشه بوده است كه ، چرا آدمي عليرغم آگاهي و اطلاع از اخلاق بهنجار باز هم دست به نا بهنجاري اخلاقي مي زند ؟

      اگرچه هر كس با اعتقاد و جهان نگري خودش و رفتار بر گونه اي از اخلاق هاي سه گانه ياد شده  مي داند كه ( دروغ ، دزدي ، خيانت ، غيبت ، ظلم ، زنا ، قتل ، ... )  نادرست و مذموم است ، ليكن در شرايط انساني و موقعيت هاي گوناگون فردي و وضعيت هاي اجتماعي  بر خلاف دانش ذهني و پيشيني اش به نا بهنجاري اخلاقي مستمسك مي شود . چرا میان معرفت اخلاقی و عمل اخلاقی ما اختلاف و تضاد وجود دارد؟...


برچسب‌ها: اخلاق, انسان, جامعه, عشق
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۰ساعت 8:52  توسط رضا جوانروح  | 

آمده‌ام که تا به خود، گوش کشان کشانمت

بی دل و بیخودت کنم، در دل و جان نشانمت

 

آمده‌ام، بهار خوش،  پیش ِتو ایْ درخت ُگل

تا که کنار گیرمت، خُوشْ خُوشْ و می‌فشانمت

...

...


برچسب‌ها: مولانا, شمس, غزل, عرفان
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۰ساعت 7:45  توسط رضا جوانروح  | 

 

مهمان توام ای جان، زنهار مخسب امشب

ای جان و دل مهمان، زنهار مخسب امشب

 

روی تو چو بدر آمد ، امشب شب قدر آمد

ای شاه همه خوبان ،  زنهار مخسب امشب

...

...


برچسب‌ها: مولانا, شمس, غزل, عشق
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۰ساعت 7:50  توسط رضا جوانروح  | 

هین! که منم بر در، در برگشا!

بستن در، نیست نشان رضا

 

در دل هر ذره تو را، درگهیست

تا نگشایی بود آن،  در خفا

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰ساعت 7:41  توسط رضا جوانروح  | 

 ای که به هنگام ِدَرْد، راحتِ جانی مرا

وی که به تلخی ِفقر،  گنج ِروانی مرا

 

آن چه نَبُردسْت وَهْم ،عقلْ نَدیدست و فهم

از تو به جانم رسید،  قبله ازآنی مرا

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۰ساعت 7:44  توسط رضا جوانروح  | 

در هوایت بی‌قرارم،  روز و شب

سر ز پایت برندارم،  روز و شب

 

روز و شب را، همچو خود مجنون کنم

روز و شب را کی گذارم،  روز و شب

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰ساعت 8:19  توسط رضا جوانروح  | 

باده دِه آن یار ِقدح باره را

یار ِتُرُش رُوی ِشِکرپاره را

 

دست تو می‌مالد بیچاره وار

نه به کَفَش چارهِ بیچاره را

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۰ساعت 8:22  توسط رضا جوانروح  | 

 

جانَا، قبول گردان، این جست و جوی ما را

بنده و مرید عشقیم، برگیر موی ما را

 

بی ساغر و پیاله، درده میی چو لاله

تا گل سجود آرد ، سیمای روی ما را

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۹ساعت 7:49  توسط رضا جوانروح  | 

 

چند گریزی ز ما،  چند رَوی جا به جا ؟

جان تو در دست ماست، همچو گلوی عصا !

 

ای همه خوبی تو را،  پس تو کِرایی کِه را ؟

ای گل در باغ ما ، پس تو کجایی کجا ؟

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۹ساعت 8:38  توسط رضا جوانروح  | 

بشکن سبو و کوزه ! ای میرآب جان‌ها

تا وا شود چو کاسه،  در پیش تو دهان‌ها

 

بر گیجگاه ما زن،  ای گیجی خردها !

تا وارهد به گیجی،  این عقل ز امتحان‌ها !

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹ساعت 14:42  توسط رضا جوانروح  | 

تو مرا جان ِجهانی،  چه کنم جان و جهان را ؟

تو مرا گنج ِروانی ، چه کنم سود و زیان را ؟

 

نفسی یار شَرابم،  نفسی یار کَبابم

چو در این دُورِ خرابم،  چه کنم دُور ِزمان را ؟

 ...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۹ساعت 7:24  توسط رضا جوانروح  | 

ای ساقی ِجان، پُر کن، آن ساغرِ ِپیشین را

آن راه زن ِدل را ، آن راه بُر ِدین را

 

زان می که ز ِدل خیزد،  با روح درآمیزد

مَخمور کُند جوشش،  مَر چَشم ِخدابین را

 ...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹ساعت 7:11  توسط رضا جوانروح  | 
  بالا