شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
" بيماري عشق "
آن خواجه را، از نیم شب، بیماریی پیدا شدهست
تا روز، بر دیوار ما، بیخویشتن، سر میزدهست
چرخ و زمین، گریان شده، وز نالهاش نالان شده
دمهای او، سوزان شده ، گویی که در آتشکدهست
بیماریی دارد عجب، نی درد سر، نی رنج تب
چاره ندارد در زمین، کز آسمانش ، آمدهست
نی خواب او را، نی خورش، از عشق دارد پرورش
کاین عشق، اکنون خواجه را، هم دایه و هم والدهست
گفتم: خدایا رحمتی ! کارآم گیرد، ساعتی
نی خون کس را ریختهست، نی مال کس را بستدهست
آمد جواب از آسمان: کو را رها کن در همان!
کاندر بلای عاشقان ، دارو و درمان بیهده ست
این خواجه را، چاره مجو! بندش منه ،پندش مگو
کان جا که افتادست او، نی مفسقه، نی معبدهست
تو عشق را، چون دیدهای؟ از عاشقان نشنیدهای؟
خاموش کن! افسون مخوان! نی جادوی، نی شعبدهست
ای شمس تبریزی بیا! ای معدن نور و ضیا !
کاین روح باکار و کیا، بیتابش تو، جامد ست
(مولانا - غزل 321 )
-----------------------------------------------------------------------------
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
غزليات مشهور هم وزن : اي دل چه انديشيده اي در عذر آن تقصير ها ... / اي يوسف خوش نام ما، خوش مي روي بر بام ما ... / من از كجا،پند از كجا؟ باده بگردان، ساقيا ... / اي عاشقان ، اي عاشقان، امروز ماييم وشما ... / اي فصل با باران ما ، بر ريز بر ياران ما ... / اي لوليان ، اي لوليان ! يك لوليي ديوانه شد ... / رندان سلامت مي كنند، جان را غلامت مي كنند ... / اين بار من يكبارگي در عاشقي پيچيده ام ... / باز آمدم چون عيد نو، تا قفل زندان بشكنم ... / اي با من و پنهان چو دل، از دل سلامت مي كنم ... / دزديده چون جان مي روي اندر ميان جان من ... / اي دل ، شكايتها مكن، تا نشنود دلدار من ... / حيلت رها كن عاشقا، ديوانه شو، ديوانه شو ... / اي عاشقان، اي عاشقان، ديوانه ام ، كو سلسله؟ ... / اي عاشقان، اي عاشقان ، هنگام كوچ است از جهان ... / اي يوسف خوش نام ما، خوش مي روي بر بام ما ... / اي عاشقان، اي عاشقان، پيمانه را گم كرده ام ... /
------------------------------------------------------------------------------
![]() |