شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
باز فرو ریخت عشق از در و دیوار من باز برید بند اشتر کین دار من
باز هم دگر بار اذر ماه رسید از راه . ماه قونیه و خورشید تبریز . روزگاران خوش سرمستی در کوچه های مولانا و باغ های شمس تبریز.
باز هم دگر بار یاران یار رفتند از این دیار . یارکان مست و هوشیار . دلداران سرگشته ء ایام . عاشقان شوریدهء دوران .
باز هم دگر بار ریخت اوای مستان در کوی و برزن ان مکان . جایگاه عشق و بریدن بند عقل و جان .
باز هم دگر بار ... امد صلا که ای دوستان ، هم رهان ، دلدادگان ، شوریده گان ، ... های و های کجایید ... کجا ؟
...
عشق ،اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست
هر چه گفت و گوی خلق، آن ره، ره عشاق نیست
...
...
"مولانا را مستي هست در محبت، اما هشياري در محبت نيست.
اما مرا مستي هست در محبت و هوشياري در محبت هست.
مرا آن نسيان نباشد در مستي. دنيا را چه زهره باشد كه مرا ...
چو با ما ، یار ما، امروز جفتست
بگویم، آنچه هرگز کس نگفتهست!
...
...
این روزها باز، هوای عَطر قونیه در سر عاشقان شيداي شوريده می پیچد .
اين روزها باز ، عده ای عزم سفر ِعشق دارند و عده ای سُودای ان مي كشند .
این روزها باز، شوق دیدار تربت مولانا در فضای حیرت ِدلتنگی ، موج می زند .
این روزها باز ...
ماداميكه به لحاظ كاوشهاي علمي و روشهاي جديد باستانشناسي نتوان به اثبات وجود مدفن شمس تبريزي در پاي منار شهر خوي دست يافت ، با برگذاري همايشها ، نشستها ، گردهمايي ها ، سخنراني ها و ... و استناد كردن به متون تاريخي همچون" مجمل فصيح خوافي" ميرزا محمد خان قزويني يا " شاهد صادق " ميرزا محمد صادق اصفهاني يا "منشات السلاطين " فريدون بيگ يا "بيان منازل سفر عراقين " فصوحي السلاحي نيز نمي شود ، مدعيان و محققان را قانع كرد ...
فقر نگاه تاريخي نسبت به مسائل فلسفي و هنري و ادبي ، عامل اصلي واپس ماندگي ماست و اين خود سرچشمه از نگاه دايره وار ما دارد كه تاريخ را بمانند مغرب زمين ، نمي توانيم به گونه ء خطي مورد نظر قرار دهيم . به همين دليل تصور مي كنيم عرفان بايزيد و عين القضات و شمس تبريزي ، عين عرفان فلان عليشاه دوره قاجار يا دورهء معاصر است...
" سلام است "
تو را در دلبری دستی تمام است
مرا در بیدلی درد و سقام است
...
...
شتر، جواب گفت كه : " من چون بر سر عَقبه برآيم نظر كنم ، تا پايان عَقبه ببينم ؛ زيرا بلندسرم و بلند همتم و...
طبیب دردِ بیدرمان کدامست؟
رفیق راه ِبیپایان کدامست؟
اگر عقلست، پسْ دیوانگی چیست؟
وگر جانست ، پسْ جانان کدامست؟
...
...
روايت گويي شاعران بزرگ كه بر گرفته از سنت و ميراث فرهنگي ، ديني و ادبي بسيار كهن در تاريخ تمدن بشري است ، ريشه در ناخوداگاه جمعي انسان دارد . روايت يك شيوه استدلال و يك روش بازنمايي جهت درك جهان انساني است . مولاناي شاعر عارف با انتخاب سبك روايي خاص خود در مثنوي در پي بيان و تفسير هدفهاي عرفاني و تعليمي مورد نظرش است تا با خلق معاني جديد در قالب روايت مبتني بر تداعي جريان سيال ذهن به اندازه كافي جذابيت براي مخاطب متن را فراهم كند . كتاب "روايت شناسي داستانهاي مثنوي " پايان نامه خانم دكتر سميرا بامشكي ، در همان سال اول برنده و برگزيده اين دوره بوده كه ...
(مقالات شمس تبريزي ، دفتر اول/ص 76سطر 9)
همنشيني با بزرگان و پيران طريق ادمي را به لحاظ روحي و ذهني اغناء كرده و قدرت روحي به او مي بخشد . سخن تاثيرگذار و سلوك موثر از كسي كه الگو و راهنماست ان چنان شهامت و شجاعت دروني ايجاد مي كند كه انسان سالك و جستجوگر ، احساس خوش امنيت و فراخ خاطر ...
تا نقش ِخیال ِدوستْ با ماست
ما را همه عمر، خود تماشاست
آن جا که وصال ِدوستانست
والله که میان خانه ، صحراست
...
...
ادعاي صوفي بودن در وضعيت و مقام شامخ و واقعي بي نيازي و رهايي از تمنيات نفساني كم مدعايي نيست . انكه در پي جاه و مقام و شهرتي نباشد و كيسه اي از آز و حرص ندوخته باشد ، صوفي بي غش و صافي است . ابوالحسن خرقاني از بزرگان بي همتاي عرصه عرفان و تصوف بوده و درياي خلوص و دوستي . همچو اويي با اين حال و شوكت و شكوه معنايي درون ، در پاسخ بانگ " كو صوفي صافي ؟ " ...
ز میخانه دگربار این چه بوی است؟
دگربار این چه شور و گفت و گوی است؟
جهان بگرفت ارواح مجرد
زمین و آسمان پر های و هوی است
...
...
آب زنید راه را، هین ! که نگار میرسد!
مژده دهید باغ را، بوی بهار میرسد!
...
...
چنانكه گفت هارون الرشيد كه اين ليلي را بياوريد تا من ببينمش كه مجنون چنين شوري از عشق او در جهان انداخت ، و از مشرق تا مغرب قصه عشق او را عاشقان آينه خود ساخته اند .
خرج بسيار كردند و حيله بسيار ، و ليلي را بياوردند . به خلوت درآمد خليفه شبانگاه ، شمعها برافروخته ، دراو نظر مي كرد ساعتي ، و ساعتي سر پيش مي انداخت ...
"معني سخن گفتن با كسي همچنين باشد كه پيش چشم تو و دل تو حجابي است همچنين، من آن حجاب را بر مي دارم" .
(مقالات شمس، دفتر اول / ص 249/سطر 20)
سخن و واژگان معنا سازي مي كنند . ارتباط بين الاذهاني مابين انسانها با كلام و حرف امكان پذير است . انتقال مفهومي و منظوري دروني بجز از راه گفتگو ميسر نخواهد بود . چاره اي نيست و گريزي كه ...
بگو ! ای یار همراز این چه شیوه است؟
دگرگون گشتهای باز، این چه شیوه است
دگربار، این چه دامست و چه دانه است
که ما را کشتی از ناز، این چه شیوه است
...
...
ز همراهان جدایی مصلحت نیست
سفر بیروشنایی مصلحت نیست
شما را بیشما میخواند آن یار
شما را این شمایی مصلحت نیست
...
...
"ز آغازْ عهدی کرده ام، کاینْ جانْ فدای ِشه کنم
بشکسته بادا پُشت ِجانْ گر عهد و پیمانْ بشکنم"
این روزها باز، هوای عطر قونیه در سر عاشقان شيداي شوريده می پیچد .
اين روزها باز ، عده ای عزم سفر عشق دارند و عده ای سودای ان مي كشند .
...
"شهر رقصندگان جان "
چند روزی دیگر در استانه کعبه عاشقان ، شهر قونيه ، و در جوار بارگاه گنبد خضراء مراسم و مجالس سماع بر پاست . چرخندگان درويش و سماع زنان شيدا از سراسر نقاط گيتي در اين ده روزه شبهاي پاسداشت گذر مولانا به جهان باقي ، گرد هم امده و بي تكلف و بي ادعا روزگاري خوش را تجربه مي كنند . سماع اگرچه در طول تاريخ فرقه مولويه داراي آداب و رسومي خاص و پرتكلف شده است ، ولي انچنان كه از سيرت و ميراث مولانا نقل است ...
در بيست و ششم (26) جمادي الثاني سال (642) هجري قمري و لحظه ديدار شمس و مولانا (فارغ از هر گونه روايتهاي ساخته و پرداختهء ذهني مريدان) آنچه كه مولانا را دگرگون ساخت و بنيان فكري اش را به هم ريخت و بر شالوده پيشين تفكرش، اطلاعات و معلومات اكتسابي قبلي آن، صورت بندي و ساختار ديگري را شكل داد، تا مولانا ي فقيه و دانشمند به عارفي شاعر و شوريده اي عاشق تغيير يابد، مسلماً بيان و «تكرار انديشه» و معاني قبلي و مفروض موجود نبوده است كه مولانا خود ...
اگر چه تولد مولانا را به تحقیق و اجماع در ۸ مهر ماه سال ۶۰۴ گفته اند ولی این زایش جسمانی حضرتش بسیار توفیر دارد با تولد روحانی اش . مولانای واقعی ، آن مولانايي كه من و شما او را مي شناسيم و دوستش مي داريم ، به تحقيق و يقين در ۸ آذر ماه سال ۶۴۲ قمري يعني در ۳۸ سالگي و در ميان سالگي اش دوباره زائيده شده است . اويي كه از بارها زائيده شدن سخن گفته است ، فقط و فقط يكبار متولد نشده است . " مانند طفلي در بدن ، من پرورش دارم ز خون / يك بار زايد آدمي ، من بارها زائيده ام " ...
دیوان شمس دریاست، آرامش آن زیبا و هیجان آن فتنه انگیز است، مثل دریا پر از موج، پر از كف، پر از باد است. مثل دریا جلوه گاه رنگ های بدیع گوناگون است، سبز است، آبی است، بنفش است، نیلوفری است. مثل دریا آیینه آسمان و ستارگان و محل تجلی اشعة مهر و ماه و آفرینندة نقش های غروب است. مثل دریا از حركت و حیات لبریز است و در زیر ظاهر صیقلی و آرام، دنیایی پر از تپش و پر از تلاش دارد...
دگربارْ این دلم، آتش گرفته ست!
رها کن! تا بگیرد، خوش گرفته ست
بسوز ای دل، در این برق و مَزن دَم !
که عقلم، ابر ِسودا وَشْ گرفته ست
...
...
هشتم مهر ماه هر سال كه به مناسبت تولد مولانا، روز جهاني مولوي از سوي يونسكو نامگذاري شده است ، يادآور خاطرات دلنشيني است از مجالس و مراسمي كه به اين مناسبت در محا فل خصوصي و عمومي برگذار مي شد . امسال و چندي قبل كه به بهانه نود مين سال روز تولد جناب استاد دكتر محمد علي موحد از سوي شهر كتاب ، نشست پربار و دل انگيزي برگذار شد و سخنها و حرفهايي به همراه تقدير و تشكر از ايشان بعمل آمد و دوستان و هوادارن و هواخواهان او ، از ريز و درشت ، از غريبه و آشنا ، از همراه و فاميل ، از همكار و رقيب ، در اين بزرگداشت جمع شدند ؛ كتاب " جشن نامه استاد دكتر محمد علي موحد " نيز...
نان پاره ز من بستان ، جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما ، آواره نخواهد شد
آن را که منم خرقه، عریان نشود هرگز
وان را که منم چاره ، بیچاره نخواهد شد
...
...
![]() |