شمس ِ مولانا
 
 
دغدغه های یک روح
 

عشق ،اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست

هر چه گفت و گوی خلق، آن ره، ره عشاق نیست

...

...


برچسب‌ها: مولانا, شمس, غزل, عشق
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۴ساعت 18:27  توسط رضا جوانروح  | 

چو با ما ، یار ما،  امروز جفتست

بگویم، آنچه هرگز کس نگفته‌ست!

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, جان, يار
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲ساعت 13:15  توسط رضا جوانروح  | 

" سلام است "

 

تو را در دلبری دستی تمام است

مرا در بی‌دلی درد و سقام است

...

...


برچسب‌ها: غزل, مولانا, عشق, يار
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۲ساعت 12:53  توسط رضا جوانروح  | 

 

طبیب دردِ بی‌درمان کدامست؟

رفیق راه ِبی‌پایان کدامست؟

 

اگر عقلست،  پسْ دیوانگی چیست؟

وگر جانست ،  پسْ جانان کدامست؟

...

...

 


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عقل, عشق
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۲ساعت 13:45  توسط رضا جوانروح  | 

تا نقش ِخیال ِدوستْ با ماست

ما را همه عمر، خود تماشاست

 

آن جا که وصال ِدوستانست

والله که میان خانه ، صحراست

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عشق, عدم
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۸ تیر ۱۳۹۲ساعت 17:43  توسط رضا جوانروح  | 

ز میخانه دگربار این چه بوی  است؟

دگربار این چه شور و گفت و گوی است؟

 

جهان بگرفت ارواح مجرد

زمین و آسمان پر های و هوی ا‌ست

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عشق, سخن
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 10:10  توسط رضا جوانروح  | 

مرا چون تا قیامت یار،  این  است

خراب و مست باشم کار ، این است

 

نه عقلی ماند و نی تمیز و نی دل

چه چاره ؟ فعل ِآن دیدار این است

 ...

...


برچسب‌ها: غزل, مولانا, یار, قيامت
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۱ساعت 11:46  توسط رضا جوانروح  | 

بگو ! ای یار همراز این چه شیوه ا‌ست؟

دگرگون گشته‌ای باز، این چه شیوه‌ است

 

دگربار، این چه دامست و چه دانه‌ است

که ما را کشتی از ناز، این چه شیوه‌ است

...

...


برچسب‌ها: مولانا, عشق, خدا, غزل
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۱ساعت 9:17  توسط رضا جوانروح  | 

ز همراهان جدایی مصلحت نیست

سفر بی‌روشنایی مصلحت نیست

 

شما را بی‌شما می‌خواند آن یار

شما را این شمایی مصلحت نیست

...

...


برچسب‌ها: مولانا, عشق, خدا, غزل
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۱ساعت 8:47  توسط رضا جوانروح  | 

   "شهر رقصندگان جان "

    چند روزی دیگر در استانه کعبه عاشقان ، شهر قونيه ، و در جوار بارگاه گنبد خضراء مراسم و مجالس سماع بر پاست . چرخندگان درويش و سماع زنان شيدا از سراسر نقاط گيتي در اين ده روزه شبهاي پاسداشت گذر مولانا به جهان باقي ، گرد هم امده و بي تكلف و بي ادعا روزگاري خوش را تجربه مي كنند . سماع اگرچه در طول تاريخ فرقه مولويه داراي آداب و رسومي خاص و پرتكلف شده است ، ولي انچنان كه از سيرت و ميراث مولانا نقل است ...  


برچسب‌ها: غزل, مولانا, سماع, جان
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۱ساعت 9:16  توسط رضا جوانروح  | 

      دیوان شمس دریاست، آرامش آن زیبا و هیجان آن فتنه انگیز است، مثل دریا پر از موج، پر از كف، پر از باد است. مثل دریا جلوه گاه رنگ های بدیع گوناگون است، سبز است، آبی است، بنفش است، نیلوفری است. مثل دریا آیینه آسمان و ستارگان و محل تجلی اشعة مهر و ماه و آفرینندة نقش های غروب است. مثل دریا از حركت و حیات لبریز است و در زیر ظاهر صیقلی و آرام، دنیایی پر از تپش و پر از تلاش دارد...


برچسب‌ها: مولانا, غم, شادي, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۱ساعت 19:32  توسط رضا جوانروح  | 

دگربارْ این دلم، آتش گرفته ست!

رها کن! تا بگیرد، خوش گرفته ست

 

بسوز ای دل، در این برق و مَزن دَم !

که عقلم، ابر ِسودا وَشْ گرفته ست

...

...


برچسب‌ها: غزل, مولانا, جان, دل
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۱ساعت 17:35  توسط رضا جوانروح  | 

نان پاره ز من بستان  ، جان پاره نخواهد شد

آواره عشق ما  ، آواره نخواهد شد

 

آن را که منم خرقه،  عریان نشود هرگز

وان را که منم چاره ،  بیچاره نخواهد شد

...

...


برچسب‌ها: مولانا, عشق, خرقه, جان
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۱ساعت 7:17  توسط رضا جوانروح  | 

این خانه که پیوسته در او بانگ چَغانه‌ست

از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه‌ست؟

 

این صورت بت چیست ؟ اگر خانه کعبه‌ست

وین نور خدا چیست ؟  اگر دیر مُغانه‌ست

...

...


برچسب‌ها: مولانا, عشق, خانه, خدا
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۱ساعت 8:42  توسط رضا جوانروح  | 

بياييد ،  بیایید ،  که گلزار دمیده‌ست

بیایید ،  بیایید ،  که دلدار رسیده‌ست

 ...

...


برچسب‌ها: غزل, مولانا, جان, يار
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 19:44  توسط رضا جوانروح  | 

بار دگر آن دلبر عیار مرا یافت

سرمست همی‌گشت به بازار مرا یافت

 

پنهان شدم از نرگس مخمور،  مرا دید

بگریختم از خانه خمار،  مرا یافت

...

...


برچسب‌ها: غزل, مولانا, شمس, عرفان
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۰ساعت 14:52  توسط رضا جوانروح  | 

ببستی چشم ،  یعنی ، وقت خواب است

نه خوابست آن ، حریفان را جواب است !

 

تو می‌دانی که ما چندان نپاییم

ولیکن چشم مستت را شتاب است

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰ساعت 8:6  توسط رضا جوانروح  | 

آن خواجه را، از نیم شب،  بیماریی پیدا شده‌ست

تا روز، بر دیوار ما، بی‌خویشتن،  سر می‌زده‌ست

 

چرخ و زمین،  گریان شده، وز ناله‌اش نالان شده

دم‌های او، سوزان شده ، گویی که در آتشکده‌ست

...

...


برچسب‌ها: مولانا, شمس, غزل, عرفان
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۲ آذر ۱۳۹۰ساعت 17:10  توسط رضا جوانروح  | 

آن نفسی که باخودی،   یار چو خار آیدت

وان نفسی که بیخودی،  یار چه کار آیدت

 

آن نفسی که باخودی،  خود تو شکار پشه‌ای

وان نفسی که بیخودی،  پیل شکار آیدت

...

....


برچسب‌ها: مولانا, شمس, غزل, عرفان
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۰ساعت 7:23  توسط رضا جوانروح  | 

آمده‌ام که تا به خود، گوش کشان کشانمت

بی دل و بیخودت کنم، در دل و جان نشانمت

 

آمده‌ام، بهار خوش،  پیش ِتو ایْ درخت ُگل

تا که کنار گیرمت، خُوشْ خُوشْ و می‌فشانمت

...

...


برچسب‌ها: مولانا, شمس, غزل, عرفان
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۰ساعت 7:45  توسط رضا جوانروح  | 

 

مهمان توام ای جان، زنهار مخسب امشب

ای جان و دل مهمان، زنهار مخسب امشب

 

روی تو چو بدر آمد ، امشب شب قدر آمد

ای شاه همه خوبان ،  زنهار مخسب امشب

...

...


برچسب‌ها: مولانا, شمس, غزل, عشق
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۰ساعت 7:50  توسط رضا جوانروح  | 

هین! که منم بر در، در برگشا!

بستن در، نیست نشان رضا

 

در دل هر ذره تو را، درگهیست

تا نگشایی بود آن،  در خفا

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰ساعت 7:41  توسط رضا جوانروح  | 

 ای که به هنگام ِدَرْد، راحتِ جانی مرا

وی که به تلخی ِفقر،  گنج ِروانی مرا

 

آن چه نَبُردسْت وَهْم ،عقلْ نَدیدست و فهم

از تو به جانم رسید،  قبله ازآنی مرا

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۰ساعت 7:44  توسط رضا جوانروح  | 

در هوایت بی‌قرارم،  روز و شب

سر ز پایت برندارم،  روز و شب

 

روز و شب را، همچو خود مجنون کنم

روز و شب را کی گذارم،  روز و شب

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰ساعت 8:19  توسط رضا جوانروح  | 

باده دِه آن یار ِقدح باره را

یار ِتُرُش رُوی ِشِکرپاره را

 

دست تو می‌مالد بیچاره وار

نه به کَفَش چارهِ بیچاره را

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۰ساعت 8:22  توسط رضا جوانروح  | 

بازآمدم چون عیدِ نو، تا قفل زندان بشکنم

وین چرخِ مردم خوار را، چنگال و دندان بشکنم

 

هفت اخترِ بی‌آب را ،کاینْ خاکیان را می خورند

هم آب بر آتشْ زنم ،هم بادْهاشان بشکنم

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۰ساعت 9:47  توسط رضا جوانروح  | 

 

باز بنفشه رسید ، جانب سوسن دوتا

باز گل لعل پوش ،  می‌بدراند قبا

 

بازرسیدند شاد،  زان سوی عالم چو باد

مست و خرامان و خوش ،  سبزقبایان ما

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹ساعت 7:24  توسط رضا جوانروح  | 

هین! که منم بر دَر، دَر برگشا!

بستن در، نیست نشان رضا

 

در دل هر ذره تو را، درگهیست

تا نگشایی بُوَد آن،  در خفا

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۹ساعت 7:55  توسط رضا جوانروح  | 

 

جانَا، قبول گردان، این جست و جوی ما را

بنده و مرید عشقیم، برگیر موی ما را

 

بی ساغر و پیاله، درده میی چو لاله

تا گل سجود آرد ، سیمای روی ما را

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۹ساعت 7:49  توسط رضا جوانروح  | 

 

چند گریزی ز ما،  چند رَوی جا به جا ؟

جان تو در دست ماست، همچو گلوی عصا !

 

ای همه خوبی تو را،  پس تو کِرایی کِه را ؟

ای گل در باغ ما ، پس تو کجایی کجا ؟

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۹ساعت 8:38  توسط رضا جوانروح  | 
مطالب قدیمی‌تر
  بالا