|
شمس ِ مولانا
|
||
|
دغدغه های یک روح |
" هر قصه اي را مغزي هست و هر حکایتی را قصدی .
قصه را جهت آن مغز آورده اند بزرگان، نه از بهر دفع ملالت.
به صورت حكايت براي آن آورده اند، تا آن غرض در آن بنمايند."
(شمس تبريزي)
" جانها در پی او "
" ابراهيم ادهم پيش از آنكه ملك بلخ بگذارد ، درين هوس مالها بذل كردي و به تن طاعتها كردي ، و گفتي چه كنم ؟ و اين چگونه است كه گشايش نمي شود ؟
تا شبي بر تخت خفته بود ، خفتهء بيدار ؛ و پاسبانها چوبكها و طبلها و نايها و بانگها مي زدند، او با خود مي گفت كه شما كدام دشمن را باز مي داريد، كه دشمن با من خفته است ! ما محتاج نظر رحمت خدائيم ، از شما چه ايمني آيد كه امان نيست الا در پناه لطف او.
درين انديشه ها دلش را سودا مي ربود ، سر از بالش بر مي داشت باز مي نهاد ؛ عجباٌ للمحب كيف ينام ؟ ( در عجبم كه عاشق چگونه تواند كه بخسبد ؟)
ناگاه غلبه و بانگ قدم نهادن تند بر بام كوشك بدو رسيد ، چنانكه جمعي مي آيند و مي روند و بانگ قدمهاشان مي آيد از كوشك . شاه مي گويد با خود كه اين پاسبانان را چه شد ؟ نمي بينند اينها را كه برين بام مي دوند ؟ باز از آن بانگهاي قدم او را حيرتي و دهشتي عجب مي امد ، چنانكه خود را و سرا را فراموش مي كرد ،و نمي توانست كه بانگ زند و سلاحداران را خبر كند .
درين ميانه يكي از بام كوشك سر فرو كرد . گفت : توكيستي بر اين تخت ؟ گفت : من شاهم ، شما كيستيد بر اين بام ؟ گفت : ما دو سه قطار اشتر گم كرده ايم ، بر اين بام كوشك مي جوييم ! گفت : ديوانه اي ؟ ! گفت : ديوانه تويي . گفت : اشتر را بر بام كوشك گم كرده اي ؟ اينجا جويند اشتر را ؟ گفت : خدا را برتخت ملك جويند ؟ خدا را اينجا جوئي ؟
همان بود ، ديگر كس او را نديد ؛ برفت و جانها در پي او . "
( مقالات شمس تبريزي / دفتر اول ، ص 84 سطر 23 )
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
تعبير متن :
جستجوي خدا به عنوان راز جهان و هستي از دغدغه هاي اساسي بشر از ابتداي تمدن تا كنون بوده است . سرگذشت سالكان و رهروان حقيقت از آموزه هايي است كه در كتب و متون ديني و عرفاني به كرات ذكر شده است . ابراهيم ادهم از اولين عارفان بنام ايراني بوده كه نحوه سرگشتگي و شيدايي او همچون بودا بسيار دلپذير و شنيدني است . رهايي مال و مقام و مكنت و پشت پا زدن به تمامي آنچه كه در زندگي پر از ناز و نعمت داشته است ، او را سرور بي رياي عارفان ساده زيست انساني كرده است .
تاكيد بر اتفاق و تصادف در روي آوري به مسير حقيقت در اين دگرگوني احوال بسيار پر اهميت است . سالك بدون هيچ برنامه ريزي از قبل در طي طريق به يكبارگي دچار تغيير و تحول روحي و دروني مي شود . او با اين ضربه نوع نگاه و نوع زندگيش بكلي عوض مي شود . پاي در راه مي نهد و نمي هراسد . به فكر عاقبت كار نيست . چاره انديشي نمي كند . خود راه است كه به او مي گويد كه چون بايد رفت .
نحوه روايت و داستان گويي شمس تبريزي در اين حكايت بسيار مدرن و موجز است . او با تغيير مخاطب و كوتاه گويي اش در پي بيان نكته اصلي تغيير شخصيت داستاني است . روايت با جملات كوتاه و ايجاد فضاي سورآليستي خواننده را همراه با قهرمان اثر دچار غافلگيري مي كند . پايان بندي قصه تصوير سازي فوق العاده اي است از بيان حس و حال لحظه . برون ريزي احساسات به زيباترين زبان . " برفت و جانها در پي او " چون پروازي دلنشين روح سبكبالي است در ابرهاي هستي .
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
پي نوشت:
كتاب " مقالات شمس " كاري تحقيقي و تصحيحي است از استاد بزرگوار دكتر محمد علي موحد كه بزرگان عصر حاضر و نيك مردان نسل قديم است . مقالات يادداشتها ي ياران نزديك مولانا و شمس تبريزي از گفتارها و سخنان گهربار شمس تبريزي است ، كه در جلسات خصوصي ياران همدل و همراه ويا در جمعهاي گسترده مريدان گفته شده است . اين نوشتارها كه تا پنجاه سال اخير نا مكشوف و نا معروف بوده به همت دكتر موحد جمع آوري و ويرايش گرديده و در ئسترس قرار گرفته است . در يك تقسيم بندي كلي ، گفته هاي در آساي شمس كه در كتاب مقالات درج شده است ، شامل چهار بخش عمده است:
1- قصه ها و حكايات پند آموز.
2- تاويل و تفسير ايات قراني و احاديث رسول خدا.
3- گفتار هاي گهر بار نغز.
4- شرح حال و احوال شخصي در مورد شمس و اطرافيان و محيط پيراموني.
در سلسله نوشتارهايي كه در وبلاگ تحت عنوان باز خواني قصص متوني منبعد خواهد آمد ، از بخش" قصه ها و حكايات پندآموز " ، قصصي كه مناسبتي با جريانات و مسائل جامعه امروزين داشته باشد نقل خواهد شد .
اميد كه تجربيات شخصي اين بزرگواران عرصه آگاهي معنوي چراغ راهي براي انسان جستجوگر بي پناه دردمند عصر مدرن امروز باشد .
|
|