شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
پنج داستان كوتاه كتاب " قبرستان سقف ندارد " در يكصد صفحه ، مجموعه داستاني خوشخوان و يكدست را تشكيل داده اند . سامان آزادي با اين اولين كتاب داستانش نشان مي دهد كه لحن و زباني محكم و نيز انديشه اي متمركز براي بيان روايتش از زندگي قهرمانانش برگزيده است ...
آنجلو پولوس رفت . واي ! چقدر دردناك . منتظر ادامه "دشت گريان " ش بوديم كه ناگهان رفت . روايت گر تنهايي ها و قصه گوي رنجهاي بي درمان دروني ها رفت . آدمي را دردهايي است كه به هيچ دارويي درمان نمي شود ، چون دارويي ندارد اين درد بي درمان ! ديدن "گام معلق لك لك " و سكانس بي نظير سينمايي عروسي كنار رودخانه مرزي است كه اندكي از اين درد جانكاه بودن را شايد كاهش دهد ...
مادرم از مرگ میترسید، پس مجبور بود از آن صحبت كند. به همین خاطر است كه رمان دومش كاملا دربارهی مرگ است. مادرم از بازدیدكنندگان همیشگی گورستانها بود. روی طاقچه، پشت میز تحریرش، میان تصاویر نویسندههای مورد علاقهاش، یك جمجمه داشت. یكبار در یادداشتهای روزانهاش نوشت: اگر میدانستم این جمجمهی یك مرد است یا زن، آیا فرقی هم میكرد؟ در سن هفتاد و یک سالگی زمانی که درمییابد به سرطان خون دچار شده ...
مارسل پروست نويسنده فرانسوي و خالق رمان عظيم و شاهكار «درجستجوي زمان از دست رفته» وقتي در سال 1922 سال هاي پس از جنگ جهاني اول از دنيا رفت، تنها شاهد زندگياش در هشت سال آخر عمرش، خدمتكار زن جواني بود كه پروست هميشه او را با عنوان «سلست عزيز» خطاب مي كرد. (سلست در زبان فرانسوي به معناي فرشته آسماني است) ...
امروز صبح (پنجشنبه دوم مهر ۸۸) رفتم تالار وحدت . کمی دیر رسیدم . شلوغ بود . تعدادی از دوستان و اشنایان این سنخ و گروه را دیدم . سلامی و احوالپرسی . حسین علیزاده ٬ پیر نیاکان ٬ درویشی ٬ ... حرفی گفتند و سخنی . که کنایه بود و گله از دوران و مدیران زمانه !...
آخرين فيلم به نمايش درآمده فيلمساز اسپانيايي، ايناريتو، با نام زيبا و با انشاي عمداً غلط كلمه «Biutiful» با پلان بسيار زيبا و تاثيرگذاري شروع مي شود. تصوير دستهايي از آرنج به بالا كه در مورد اصل بودن يك انگشتر الماس نشان صحبت مي كنند. گوهر نايابي كه پدربزرگ قبل از مردن و سفر نهايياش به مادربزرگ حامله داده است. انگشتري كه بعد از آن در دست مادر بوده است. مادري كه ازرشش را نمي دانست و ميگفت كه اصل نيست. چونكه صداي دريا و نداي اقيانوس درون را با امواج خروشان و عمق ترسناك سكوت آميزش نشنيده بود ...
![]() |