|
شمس ِ مولانا
|
||
|
دغدغه های یک روح |
" من ، توام "
هین! که منم بر در، در برگشا!
بستن در، نیست نشان رضا
در دل هر ذره تو را، درگهیست
تا نگشایی بود آن، در خفا
فالق اصباحی و رب الفلق
باز کنی صد در و، گویی درآ
نی که منم بر در، بلک تويی!
راه بده! در بگشا !خویش را!
آمد کبریت، بر آتشی
گفت: برون آ، بر من د لبرا!
صورت من ،صورت تو نیست، لیک
جمله توام، صورت من، چون غطا
صورت و معنی تو شوم، چون رسی
محو شود صورت من، در لقا
آتش گفتش: که برون آمدم
از خود خود، روی بپوشم چرا؟
در دل تو جمله منم، سر به سر
سوی دل خویش بیا ، مرحبا
دلبرم و دل برم ، ایرا که هست
جوهر دل، زاده ز دریای ما
نقل کنم، ور نکنم سایه را
سایه من کی بود از من، جدا؟
رو بر ساقی و شنو باقیش
تات بگوید به زبان بقا
(غزل 250 / مولانا )
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مسدس مطوی مکشوف )
غزليات مشهور هم وزن : خيز كه امروز جهان آن ماست ... / شير خدا بند گسستن گرفت ... / مرغ دلم باز پريدن گرفت ... / كيست در اين شهر كه او مست نيست ؟ ... / خانه دل باز كبوتر گرفت ... / باز رسيديم ز ميخانه مست ... / زان ازلي نور كه پرورده اند ... / دوش دل عربده گر با كه بود ؟ ... / شد ز غمت خانه سودا دلم ... / شب كه جهان است پر از لوليان ... / جان مني ، جان مني ، جان من ... / باز رسيد آن بت زيباي من ... / جان و جهان ! دوش كجا بوده اي ؟ ... / اي دل سر مست ، كجا مي پري ؟ ... / در دل من پرده نو مي زني ... /
|
|