شمس ِ مولانا
 
 
دغدغه های یک روح
 

چو با ما ، یار ما،  امروز جفتست

بگویم، آنچه هرگز کس نگفته‌ست!

...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, جان, يار
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲ساعت 13:15  توسط رضا جوانروح  | 

 

طبیب دردِ بی‌درمان کدامست؟

رفیق راه ِبی‌پایان کدامست؟

 

اگر عقلست،  پسْ دیوانگی چیست؟

وگر جانست ،  پسْ جانان کدامست؟

...

...

 


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عقل, عشق
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۲ساعت 13:45  توسط رضا جوانروح  | 
"هر كه من با او باشم از چه غم دارد؟ از همه عالم باك ندارد ."

(مقالات شمس تبريزي ، دفتر اول/ص 76سطر 9)

  همنشيني با بزرگان و  پيران طريق  ادمي را به لحاظ روحي و ذهني اغناء كرده و قدرت روحي به او  مي بخشد . سخن تاثيرگذار و سلوك موثر از كسي كه الگو و راهنماست ان چنان شهامت و شجاعت دروني  ايجاد مي كند كه انسان سالك و جستجوگر ، احساس خوش امنيت و فراخ خاطر ...


برچسب‌ها: شمس تبريزي, مولانا, سخن, متن
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۲ساعت 12:46  توسط رضا جوانروح  | 

مرا چون تا قیامت یار،  این  است

خراب و مست باشم کار ، این است

 

نه عقلی ماند و نی تمیز و نی دل

چه چاره ؟ فعل ِآن دیدار این است

 ...

...


برچسب‌ها: غزل, مولانا, یار, قيامت
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۱ساعت 11:46  توسط رضا جوانروح  | 

 

 

"ز آغازْ عهدی کرده ام، کاینْ جانْ فدای ِشه کنم                    

 

                            بشکسته بادا پُشت ِجانْ گر عهد و پیمانْ بشکنم"

 

این روزها باز،  هوای عطر قونیه در سر عاشقان شيداي شوريده  می پیچد .

اين روزها باز ، عده ای عزم سفر عشق دارند و عده ای سودای ان مي كشند .

...

                                  


برچسب‌ها: مولانا, جان, قونیه, خبر
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۱ساعت 8:6  توسط رضا جوانروح  | 

   "شهر رقصندگان جان "

    چند روزی دیگر در استانه کعبه عاشقان ، شهر قونيه ، و در جوار بارگاه گنبد خضراء مراسم و مجالس سماع بر پاست . چرخندگان درويش و سماع زنان شيدا از سراسر نقاط گيتي در اين ده روزه شبهاي پاسداشت گذر مولانا به جهان باقي ، گرد هم امده و بي تكلف و بي ادعا روزگاري خوش را تجربه مي كنند . سماع اگرچه در طول تاريخ فرقه مولويه داراي آداب و رسومي خاص و پرتكلف شده است ، ولي انچنان كه از سيرت و ميراث مولانا نقل است ...  


برچسب‌ها: غزل, مولانا, سماع, جان
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۱ساعت 9:16  توسط رضا جوانروح  | 

دگربارْ این دلم، آتش گرفته ست!

رها کن! تا بگیرد، خوش گرفته ست

 

بسوز ای دل، در این برق و مَزن دَم !

که عقلم، ابر ِسودا وَشْ گرفته ست

...

...


برچسب‌ها: غزل, مولانا, جان, دل
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۱ساعت 17:35  توسط رضا جوانروح  | 

نان پاره ز من بستان  ، جان پاره نخواهد شد

آواره عشق ما  ، آواره نخواهد شد

 

آن را که منم خرقه،  عریان نشود هرگز

وان را که منم چاره ،  بیچاره نخواهد شد

...

...


برچسب‌ها: مولانا, عشق, خرقه, جان
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۱ساعت 7:17  توسط رضا جوانروح  | 

 

 من در روند مطالعاتم سه واژه را مرتبط با هم یافته ام، واژه جان، واژه خبر و واژه عدم. این سه واژه را درمثنوی معنوی به صورت اورگانیک پیوند خورده یافته‌ام وحالا شرح این یافته خودم را با شما در میان می گزارم... 


برچسب‌ها: مولانا, جان, عدم, خبر
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 19:32  توسط رضا جوانروح  | 

بياييد ،  بیایید ،  که گلزار دمیده‌ست

بیایید ،  بیایید ،  که دلدار رسیده‌ست

 ...

...


برچسب‌ها: غزل, مولانا, جان, يار
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 19:44  توسط رضا جوانروح  | 
  بالا