شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
"ان شخص سحوري به روز مي زد بر در خانه اي ، ان شخص را شب روز شده بود ، ان يكي گفت درين خانه كسي نيست ، اين سحوري براي كه مي زني ؟ گفت : خاموش ! مردمان خانقاهها و كاروانسراها مي كنند براي خدا ، من نيز براي خدا چيزي مي زنم . من براي خدا مي گويم ، تو سوال چون مي كني ، مثال تو ومن ، همچون ان ناي زن است كه ناي مي زد ...
![]() |