شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
" ره عشاق "
عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست
هر چه گفت و گوی خلق، آن ره، ره عشاق نیست
شاخ عشق اندر ازل دان، بیخ عشق اندر ابد
این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست
عقل را معزول کردیم و هوا را حد زدیم
کاین جلالت ، لایق این عقل و این اخلاق نیست
تا تو مشتاقی ، بدان کاین اشتیاق تو بتی است
چون شدی معشوق ، از آن پس ، هستیی مشتاق نیست
مرد بحری دایما بر تخته خوف و رجا است
چونک تخته و مرد فانی شد ، جز استغراق نیست
شمس تبریزی ! تویی دریا و هم گوهر تویی
زانک بود تو، سراسر، جز سر خلاق نیست
(غزل 395 / مولانا )
--------------------------------------------------------------------------------------------
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف )
غزليات مشهور هم وزن : اي هوسهاي دلم باري بيا رويي نما ... / پرده ديگر مزن، جز پرده دلدار ما ... / جمله ياران تو سنگ اند و تويي مرجان چرا؟ ... / دوش من پيغام كردم سوي تو استاره را ... / اينك ان جويي كه چرخ سبز را گردان كند ... / مطربا، اين پرده زن، كز ره زنان فرياد و داد ... / عارفان را شمع و شاهد نيست از بيرون خويش ... / اندرآ، اي اصل اصل شادماني، شاد باش ... / اي خوشا روزي كه ما معشوق را مهمان كنيم ... / اي زيان و اي زيان و اي زيان و اي زيان ! ... / خوش خرامان مي روي اي جان جان ، بي من مرو ... / در دو چشم من نشين ، اي آن كه از من من تري ! ... /
----------------------------------------------------------------------------------------
![]() |