شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
هشتم مهر ماه هر سال كه به مناسبت تولد مولانا ، روز جهاني مولوي از سوي يونسكو نامگذاري شده است ، يادآور خاطرات دلنشيني است از مجالس و مراسمي كه به اين مناسبت در محا فل خصوصي و عمومي برگذار مي شد . امسال و چندي قبل كه به بهانه نود مين سال روز تولد جناب استاد دكتر محمد علي موحد از سوي شهر كتاب، نشست پربار و دل انگيزي برگذار شد و سخنها و حرفهايي به همراه تقدير و تشكر از ايشان بعمل آمد و دوستان و هوادارن و هواخواهان او ، از ريز و درشت ، از غريبه و آشنا ، از همراه و فاميل ، از همكار و رقيب ، در اين بزرگداشت جمع شدند ؛ كتاب " جشن نامه استاد دكتر محمد علي موحد " نيز در معرض فروش و ابتياع عام گذاشته شده بود . استاد هم نسخ در دست خريداران را به پاس بزرگي و مهر درون، قلمي مي كرد . اين مختصر يادداشت، حاصل مطالعه كتاب و نتيجه احترام دلانه به اين بزرگوار روزگار سخت است . باشد كه در اين خجسته روز حضرت خداوندگاري مولانا ي عزيز ، يادگاري بر اين گنبد خضراي جان عاشقان اش باد . تا باد چنين بادا .
" شمسِ ِدل و دين ، محمد علي ِبن يوسفِ بن موحد ِتبريزي "
" چهره سنگي و استخواني اش نشان آرامشي دروني است . گرچه صورتهاي چاق هميشه آرام ترند ، شايد . مثل بودا . او عارفانه و آرام به زندگي نگاه مي كند . كم حرف است و در سكوت به همه كس و همه چيز نگاه مي كند . حرف كه مي زند دلت مي خواهد بشنوي كه چه مي گويد . صدايش بلند نيست ، گوش تيز مي خواهد . واژهها را گلچين مي كند ، هدر نمي دهد . از بس حساب و كتاب واژهها را مي فهمد و مي داند . " ( از مقاله " موحد روي كاغذ " / نوشته هوشنگ مرادي كرماني - ص 323 )
متن بالا بخشي از مقاله اي از كتاب " جشن نامه استاد دكتر محمد علي موحد " از انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسي است كه در سال 1386 چاپ و نشر يافته است ، زير نظر دكتر حسن حبيبي . ياد نامهء ياد شده داراي يك مقدمه و يك گفتگوي جذاب و خواندني استاد فرهيخته دكتر موحد و سيروس علي نژاد به انضمام بيست و چهار نوشتار از استادان و ياران و دوستداران اوست با مطالب و مضامين گوناگون جالب و متنوع . از شعرگويي به ياد و خاطر او تا رياست و حكومت در قرون ابتدايي ظهور اسلام ، از حافظ و شمس تبريزي تا ابن عربي ، از زبان فارسي تا اخلاق و عدالت فلسفي ، از زيارت نامه قبهء خضراء تا ادبيات بودايي ، از فلسفه سكوت تا نيايش بامدادي .
تو مَرا جان و جهاني ، چه كنم؟ جان و جهان را
تو مَرا گنج ِروانيْ ، چه كنم ؟ سُود و زيان را
اولين بار كه استاد موحد را از نزديك و به سخن ديدم ، حدود ده سال پيش در فرودگاه مهرآباد تهران و هنگام سفر به قونيه به قصد زيارت مزار مولانا بود ، با برادرش دكتر صمد موحد كه همچون استاد ارام و ساكت و متفكر در انبوهي هيا هوي ياران همسفر ديار عشق ، بر روي صندلي هاي سالن انتظار نشسته بودند . از آن روزان و شبان طلايي خاطره انگيز و دلنشين ، با عطر ياد گشت و گذار در خيابانهاي اطراف گنبد خضراء ، چه خاطرات به ياد ماندني و ناگفته كه من و همسرم نداريم . استاد بود كه مي گفت : " الان مي فهمم كه چرا حضرت مولانا مريض شد و سرما خورد و سينه پهلو كرد و مرد ! از بس كه اين هواي قونيه سوز جانسوزي دارد . " كه زمستان سرد و يخبنداني بيرحم بود آن سال در شهر قونيه و سوز سردي تا اعماق وجود آدمي نفوذ مي كرد . پيرمرد و برادرش لرزان و بيمناك بودند از سرما خوردگي و مريض شدن ، كه خوشبختانه شبهاي دورهمي عاشقان آتش دل بيقرار شيدا ، نگذاشت كه ديو سرد بيروني بر فرشته گرم اندروني چيره شود .
اكنون كه سالها از آن دوران آشنايي اوليه مي گذرد و استاد را وقت و بي وقت در مجالس خصوصي و عمومي و يا در محافل رسمي و غير رسمي ، با خانواده يا بي خانواده مي بينم و هر بار از درياي معرفت و گشايش باطن با معناي اين شمس دل و دين كسب فيض مي كنم ، خدا را شاكرم كه اتفاقا و تصادفا ( اگر اتفاق و تصادفي در كار جهان هستي نگاشته شده باشد !) او را ديدم ، كه به قول حضرتش به ديدار يار مي رفتيم و مي شتافتيم و چه مي دانستيم كه معشوق كسي ديگر است و عشق از عشق خيزد در جهان و كار از كار . خداي را سپاس كه هم نفسي و هم جواري با يكي از ياران سالك حق جويش را ، هر چند اندك و گاه گاهي ، بر من ارزاني داشته است تا همنشيني با چوناني چون او، عبادتي باشد صفاي دل تشنه را .
ره ِآسمان ْدَروْن است ، پَرِ ِعشقْ را بجنبان
پر ِعشقْ چُونْ قوي شد ، َغم ِنردبانْ نماند
فرهنگستان زبان و ادب فارسي كاري بس نيكو و شايسته كرده است كه يادنامه و جشن نامه اي به مناسبت بزرگداشت يكي از مفاخر ملي اين مرز و بوم كهن را در حدود 450 صفحه به زيبايي و متانت تامي تهيه و تنظيم نموده است . هر يك از همكاران استاد دکترموحد در همان فرهنگستان به قدر توان و دانش ِخود مقاله اي نوشته و تقديم او كرده اند . گستردگي مضامين ِنوشتارها از سويي، نشان از گستردگي و وسعت ِپهنهء اطلاعات و دانش اين بزرگوار داشته و از سويي ديگر گوناگوني ارتباطات دوستانه و رفاقت آميز او را با افراد گوناگون و با سلايق ِمختلف بيان مي كند .
دكتر موحد كه هم اكنون پا به آستانه نود سالگي گذاشته است و اخيرا هم در مركز فرهنگي شهر كتاب ، جشن مهماني دوستانه و با شكوهي به اين مناسبت برگذار شد و حضور بزرگان عرصهء ادب و فلسفه و هنر و عرفان در اين مجلس بر شكوه آن افزود ، همچنان استوار ومحكم در كار پژوهش و تحقيق بر روي متون قديم و جديد ، جديٌت وافر دارد . به قول دكتر ضياء موحد از سخنرانان آن مراسمِ به ياد ماندني ، " هر وقت كه ايشان را ديدم و پرسيدم كه چه كار مي كنيد ؟ گفتند : هيچ كار . چندي بعد كاري تحقيقي يا تاليفي يا ترجمه اي متين و يكتا از ايشان چاپ شده دیدیم. اگر اين كارها هيچكار است ، پس كار چه خواهد بود ؟!"
گستردگي تاليفات و تصنيفات استاد كه از ترجمه سفر نامه ابن بطوطه گرفته تا چهار مقاله از آيزيا برلين ، از خواب آشفته نفت تا مقالات گوهربار شمس تبريزي ، از ترجمه متن بسيار عميق دين هندويسم به نام بهگود گيتا تا عدالت و انرژي ايوان ايليچ ، از كارهاي تاليفي در زمينه هاي حقوقي و نفت تا كتاب خزران آرتور كستلر و فصوص ابن عربي ، همه و همه به قول خودش " حكايت تكاپوي مدام آدمي زادگان است به عشق حق و به عشق عدالت ؛ تكاپويي كه از انديشه حقوق طبيعي و عدالت فردي نزد فيلسوفان يونان از دوهزار و پانصد سال پيش آغاز شده است و تا مباحث گستردهء حقوق بشر و آرمان عدالت اجتماعي در زمان ما ادامه پيدا كرده است . " ( از مقاله كارنامه موحد / گفتگو با سيروس علي نژاد - ص 41 )
وَه ! چه بيرنگ و بي نشان كه منم
كِي بِبينمْ مرا ؟ چٌنان كه منم
استاد دكتر موحد ذوق شعر و شاعري هم دارند و به قول خودشان از كلاس چهارم يا پنجم ابتدايي در دبستان تدين تبريز با رفيقي دلپذير نام ، كتاب شعر دفترچه گونه اي تهيه مي كردند . رساله منظومي هم به نام " پيرايه هاي اسلام " در سال 1321 به چاپ رسانده است ، يعني هنگامي كه نوزده سال داشته است . او متولد دوم خرداد 1302 است ، روز جمعه اي در ماه شوال به نوشته پدرش بر پشت قران . در محيط مذهبي تبريز آن دوران بزرگ شده و نوجواني اش را در روزگار هولناكي سكوت سياسي فضاي كشور رضا خان پهلوي طي كرده و با افكار و انديشه هاي احمد كسروي كه در پي " اسلام راستين " بوده است از طريق مجله پيمان در جواني اش آشنا شده است .
از زمان وقايع سوم شهريور 1320 تا ملي شدن نفت كه ده سال طول كشيد ، استاد در تهران و تبريز به كار آزاد مشغول شده بود تا وقتي كه شركت نفت و اداره انتشارات و اطلاعات آن با تنوع افراد حاضر در آن موجب جهت گيري سير فكري و كاري اش تاكنون شد . ابوالقاسم حالت ، ابراهيم گلستان ، نجف دريا بندري ، منوچهر بزرگمهر ، فواد روحاني ، علي اميني ، محمد حسن لطفي ، صادق چوبك ، عباس زرياب خويي ، احسان يار شاطر ، جمالزاده ، مينوي ، شرف الدين خراساني و ديگراني كه از بزرگانِ عرصه ِسياست و ادب و تحقيق و هنر اند ، از ياران نزديك و مصاحبان ِاستاد بوده اند از ايام ِشور و شيدايي جواني او به واسطه كار و زمينه كاري مشترك از شركت ملي نفت ايران ِروزگار ِدكتر مصدق ِآزاديخواه .
كيستم ؟ جوينده اي فرسوده پاي زاد ِراهم شوق و اميد و نياز
آشنايي نيْ و مقصدْ نا پديد فرصتيْ كوتاه و راهي بس دراز
رَهروم ، رَه مي سپارم، سالهاست كار ِمن، جز رفتن پيوسته نيست
گر چه از اين رنج، ناكامم هنوز جز دلي پُرتاب و پايي خسته نيست
با قافله شوق و نياز، از سر اخلاص بر مركب اميد، منازل ببريديم
بسيار، درِ شوق زديم از پي ِديدار صد پرده دريديم ، ولي هيچ نديديم
بر دانش ِكم مايه ، متاعي نفزوديم وز كوشش ِبيهوده ، به جايي نرسيديم
( اشعار از استاد دكتر موحد )
" بهترين و پرثمرترين كاري كه در زمينهء تصحيح متون انجام داده ام ، چاپ انتقادي مقالات شمس تبريزي است . شخصيت شمس پيش از چاپ و نشر مقالات در هاله اي از رمز و ابهام فروپيچيده بود .برخي اصلا وجود خارجي براي او قائل نبودند و او را مولود خيال مولانا مي پنداشتند و ايران شناسان بزرگي چون ادوارد براون و رينولد نيكلسون كه واقعيت تاريخي وجود او را قبول داشتند ، او را پيري صاحبدل ولي بي سواد مي دانستند ... شمس تبريزي اگر چه يك سطر هم در قالب شعر معمول نپيوسته باشد به لحاظ جوهر شعري كه در گفتارش پيداست ، من او را حتي شاعرتر از مولانا مي دانم !" (از مقاله كارنامه موحد / گفتگو با سيروس علي نژاد - ص 35 )
كار سترگ تصحيح مقالات شمس تبريزي و رساله در زندگي نامه و افكار او به نام " شمس تبريزي " و بعدها هم گلچيني از اين گوهر ناياب عرصه عرفان و ادب به نام " خمي از شراب رباني " و گفتارها و نوشتارها و سخنراني ها در اين باب در چند سال اخير از سوي استاد ، نشانه تلاش و سعي ِحداقل پنجاه سال تحقيق و تفحص و كوشش ِدكتر موحد است بر شناساندن نابترين انديشه هاي يك عارف ِتقريبا گمنام ِكاملا ايراني و محققا تبريزي با مشرب ِخراساني در قرن هفتم هجري ؛ پايان دوران شكوفايي تمدن اسلامي – ايراني كه در معرض انقراض با هجوم مغولان ِصحرا نشين قرار داشته است . عدم ِسكوت ِاستاد دكتر موحد و شيفتگي صاحبدلانه او به اين همشهري ِعزيزش ، بر خلاف ِخلق و خوي ِساكت و آرام ِهميشگي اش ، نشانگر ِشدت علاقه و حدت ِاشتياق دروني اش است .
مقاله " چراغ روشن خاموشي " با عنوان فرعي " فلسفه سكوت در مثنوي معنوي مولوي " به قلم متين و منطقي و هميشه استوار ِاستاد مصطفي ملكيان كه به پيشگاه ِدكتر موحد با صفت ، جلوه گاه ِفرهنگ و فرزانگي ، تقديم شده است ، يكي از پربارترين و با محتواترين مقالات جشن نامه است . ستايش مولانا از محاسن خاموشي و ارج گذاري او به اين مقام و داد سخن در باب فضيلت ِسكوت در سه مرتبه " زبان – ذهن – اراده " بهانه اي شده است تا به درستي ، گفتارهاي ِعميق و زبان شناسانه در اين باب قلم زده شود . مقاله اي پر نغز كه خواندن آن بر هر دوستدار ِمولانا و عاشق ِعرفان و ادب ِمملكت واجب الوجب است !
بسْ بُوَد اي ناطق ِجان ، چند از اينْ گفتِ زبان
چند زنيْ طبل ِبيان ، بي دَمُ و گفتار بيا
استاد دكتر موحد لاغر است و تكيده . بلند بالاست با نگاهي نافذ و شوخ . نوشتارش بسيار بر گفتارش به لهجهء شيرين آذري مي چربد .به گفته ِخودش، سخنور نيست . مرد نوشتار است تا گفتار . سخنور كه نيست بماند ، اصلا كم سخن مي گويد ، اما حساب شده و كوتاه . سكوت را بيشتر دوست مي دارد و موسيقي را . لذت مي برد از گوش كردن به ترنم خوانندهء خوش ذوق و خوشدل كه از سرِ جان نغمه پردازي مي كند .جدي است ودر عين حال نكته سنج وبذله گو هنگام ِسرخوشي . اگرچه پدرش خوش اخلاق نبوده است و زودرنج ، ولي او اخلاق خوش و سعهء صدري كافي دارد . ماجراهايي از سر گذرانده است در طول عمر پربارش كه حكايتي است غريب، اگر سر سخن بگشايد به مناسبتي و بخواهد كه بگويد .اما كمتر از خودش مي گويد . در واقع خجالتي است و محجوب . برادرش كه از خودش هم خجالتي تر است و ساكت تر . انسان عجيبي است و مخلوق پيچيده اي، در عين سادگي و بي پيرايگي ظاهري . انساني است به تمام معنا . آدمي دوست دارد كه در جوارش باشد و لذت همنشيني با او را تجربه كند ، اگر چه اندكي هم با ترس و لرز باشد ! اشكالي ندارد .
نعمتي است غريب، در اين وانفساي روزگار بي پير . پيري است نادر، در اين دهر ناجوانمرد گون . جوانمردي است بي نظير، در اين ديار بي ادبي . اديبي است يگانه ، در اين وطن بي گانه با دوست . دوستي است يگانه ، و يگانه اي است موحد . موحدي كه شمس الدين تبريزي عصر حاضر است . شمس ِدل و دينْ محمد علي موحدِ ديلمقاني ِتبريزي ! باشد كه سايه اشْ مُستدام ما َند و آفتاب ِانديشه اشْ تابان .
َتِبريزْ ، عَهدْ كَردمْ ، كه چُوْ شمْس الدين بيايد
ِبنهَم به شُكْر اين سَر ، كه به غِير ِسَر ندارم!
سي ام مرداد ماه 1۳91
محمدرضا جوانروح
![]() |