شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
26 جمادي الثاني هر سال قمري يادآور يكي از شگفت انگيزترين ملاقاتهاي سرنوشت ساز دو ادمي در طول تاريخ تمدن بشري است ؛ برخورد مولانا و شمس تبريزي . ملاقاتهايي كه انسان ساز بوده و تاثير بسزايي در روند ارتقاء تفكر بشري داشته است ، سقراط با افلاطون ، موسي و فرعون ، محمد رسول الله با عمر ، ابن رشد با ابن عربي و ... همگي موجب تحولي اساسي در آن افراد و اطرافيان آنها شده است ؛ اما هيچ كدام به اندازه ديدار اين دو دوست ، مولانا و شمس ، دگرگون ساز و حيرت آور نبوده است . چند سال پيش بنا به درخواست دوستي روزنامه نگار به مناسبت همين فرخنده روز مقاله اي براي روزنامه شرق نوشتم كه چاپ شد ( روزنامه شرق مورخ ۲۴/۴/۸۶ )، امروز كه باز هواي شوق اين فضاي ديداري و شنيداري در گوشه گوشه هاي جانم مي وزيد ، گفتم كه آن نوشتار را كه هنوز هم تازه گي دارد ، در اين صفحات مجازي بگذارم ؛ باشد كه مقصود از وجود آن همچون مقصود از وجود عالم در بيان آن درويش شوريده سر گردد .
------------------------------------------------------------------------------
" شمس تبريزي يا شمس پرنده / تكرار انديشه يا انديشه تكرار"
"ايام مبارك باد از شما، مبارك شمائيد! ايام ميايد تا به شما مبارك شود!
شب قدر در ناقدر تعبيه كرده است! عارف كلام دگر است، عارف متكلم دگر."
(مقالات شمس تبريزي)
آندره تاركوفسكي كارگردان فقيد روسي در سكانسي از فيلم ايثار، اشاره به نكته مفهومي ظريفي دارد. « پسرم، اگر ميخواهي كه در زندگاني ات رستگار شوي، سعي كن تا هر روز سر ساعت مشخصي كار معيني را تكرار كني، اگر چه آن كار ريختن يك ليوان آب در كاسه توالت هر روز ساعت 7 صبح باشد! » اشاره فيلسوف سينما به تكرار فعل يا تكرار مضمون در اثر بخشي حيات انساني در بستر و زمينه پديدههاي جهان پيراموني، موضوعي است كه در طول تاريخ انديشهء بشري دست آويز مردمان فرهيخته يا مقلد بوده است. تكرار و نظم در زندگاني «كانت» از اصول بديهي و اوليه سيستم فكري اش به شمار مي رفته است، گويي جزيي از اجزاء وجودي اش بوده است.
در سير تاريخ تمدن و فرهنگ اسلامي مخصوصاً از قرون اوليهء حاكميت تفكر اسلامي در جوامع تازه مسلمان شده عرب و ايراني،. «اصل تكرار» در آداب و شعائر، رعايت دقيق و منظم رفتار عبادي و زهد آميزانه بزرگان عرصه عرفان و ادب اسلامي، منشاء رستگاري و فلاح در جان و جهان آنان انگاشته شده و درجه برتري مقام معنوي و تفوق مراتب وجودي سالك راه حق، بستگي به چگونگي رعايت موازين پرهيزانهء كامل از انديشهء پيروي از پير، مخصوصاً حضرت رسول (بعنوان الگوي انسان كامل) بوده است. رعايت مراتب متابعت (پيروي) از سيرهء نبوي آن چنان در زواياي ذهني و جهان نگري عرفا و متصوفهء صدر اسلام نقش بسته بود كه پيروي در ظاهر را شرط پيروي در باطن و متابعت كامل مي انگاشته اند. «با يزيد بسطامي» آن چنان غرق در سلوك ديني و تجربه هاي معنوي خود در راستاي تقليد از رفتار و كردار پيامبر اسلام بوده كه خربزه نمي خورده است، چون نمي دانست كه آيا رسول خدا (ص) خربزه خورده است يا نه؟!
در مسير اين چنيني جريان استنباطي از تكرار افعال و نهايتاً انديشه هاي مظهر انسان كامل در ايدهء رهروان و سالكان و واصلان به حق بوده كه بنيان برپايي فرق دراويشي و شيخوخيت در جهان فرهنگ و تمدن ايراني و اسلامي پايه گذاري گرديده و به منظور حفظ روش و سيستم هاي فكري و عملي، نهادهاي رسمي و غيررسمي پا گرفته و بساط مريدي و مرادي، پير و قطب زماني گسترده شده و جماعتي بدين طريق به دنبال مطامع و غرايز شخصي و ارضاء پنهان ترين خواسته هاي نفساني خود در طبل ادعاي حقانيت و برتريت مرام خود دست كوفته اند.
اوضاع مكاتب عقيدتي و اجتماعي در جهان اسلام قرون ششم و هفتم هجري با اوج گيري تنش هاي سياسي و اقتصادي در بستر تاريخي حكومت سلسله سلجوقيان و خوارزمشاهيان و حمله مغول به ايران، در چنين زمينه ايدئولوژيك و معرفتي قرار داشته است، خانقاهها و زواياي گوناگون در گوشه و كنار مملكت و رونق بازي شيخي و پيري هر فرقه و نحلهء فكري، مشتاقان راه را دچار تشتت و سردرگمي نموده و تصميم گيري سالك راه حق در گردابي پر تلاطم، امري دشوار و تا حدودي غيرممكن و در اكثر مواقع گمراه كننده و عاقبت سوز بوده است.
شمس تبريزي در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم از شهر تبريز كه مامن صوفيان و پيران روزگار بوده است(1)، برخاسته و در پي يافتن گشايش دروني، به «تكرار انديشه» و اعمال گذشتگان و بزرگان قبل از خود برآمده است. در مقالات شمس آمده است كه:
«هركس سخن از شيخ خويش گويد، ما را رسول (ع) در خواب خرقه داد، نه آن خرقه كه بعد از دو روز بدرد و ژنده شود و و در تون افتد و بدان استنجا (طهارت) كنند. بلكه خرقهء صحبت ! صحبتي نه كه در فهم گنجد، صحبتي كه آن را دي و امروز و فردا نيست. عشق را با دي و با امروز و با فردا چه كار؟!» (2)
اين سخن شمس تبريزي كه اشاره اي به اوضاع و بستر فكري و انديشه گي جريانهاي روزگار خود در باب تكرار فرد از سخنان يا اقوال يا اعمال شيخ خود و تفاخر به آداب و رسوم و پاي بندي و تقيد به ظواهر اين گونه تقليدها، از جمله خرقه دادن به سالكان حقيقت دارد. مرسوم بودن شكل و فرم ظاهري در نسبت با مضمون و محتوي، تائيدي بر روند تفكر رايج متداول موجود زمانه عصر خود است، اما آن جا كه خرقه را بعنوان يك سمبل فكري داراي صفت زوال و نيستي و كهنگي و لايق در آتش افتادن مي داند و تعرض به اين نماد مقدس را به صراحت بيان كرده، در مقابل آن چه برابر نهاده اي را قرار ميدهد؟
" صحبت " ؛ آن هم صحبتي كه در فهم و تفكر و تخيل نگنجيده و گذر زمان آنرا كهنه و بي ارزش نمي كند! اين چه صحبتي است؟ آيا «تكرار انديشهء» ماضي است در بياني ديگر يا نه «انديشهء تكرار» است در قالبي ساختار شكن و نو و مدرن نسبت به جهان بيني عصر و زمانهء خود؟
در بيست و ششم (26) جمادي الثاني سال (642) هجري قمري و لحظه ديدار شمس و مولانا (فارغ از هر گونه روايتهاي ساخته و پرداختهء ذهني مريدان) آنچه كه مولانا را دگرگون ساخت و بنيان فكري اش را به هم ريخت و بر شالوده پيشين تفكرش، اطلاعات و معلومات اكتسابي قبلي آن، صورت بندي و ساختار ديگري را شكل داد، تا مولانا ي فقيه و دانشمند به عارفي شاعر و شوريده اي عاشق تغيير يابد، مسلماً بيان و «تكرار انديشه» و معاني قبلي و مفروض موجود نبوده است كه مولانا خود جامع و كامل و دانندهء علوم و فنون و حكمت و فلسفهء زمان خود بوده است و ظرايف كار و مسيرهاي سلوك پيشنيان را به جد و سعي تمام ميدانسته است و در بازي مريدي و مرادي وارد نشده و فراتر از جهان انديشهء حاكم بر زمانهء عصر خويش به تربيت شاگردان علم جوي خود مشغول بوده است.
"من مريد نگيرم، مرا بسيار در پيچ كردند كه مريد شويم و خرقه بده، گريختم. در عقبم آمدند منزلي و آنچه آوردند آنجا ريختند و فايده نبود و نرفتم. من مريد نگيرم، من شيخ مي گيرم، آنگاه نه هر شيخ، شيخ كامل!" (3)
شمس پرنده در پي پرواز جان انديشناك خود از قيد و بندهاي پوچ و بي معناي حب و جاه و كيش شخصيتي بوده است و نه در پي بر پايي دم و دستگاهي مريدساز و مريد پرور و مقلد پرشور متعصب. گذشتهء شخصي و تاريخچهء فكري و زندگي شمس كه امروز به مدد تحقيقات گرانقدر و ارزشمند اساتيدي همچون استاد فروزانفر، دكتر محمدعلي موحد و دكتر محمدامين رياحي، وضوح يافته و تا حدودي پردههاي راز و رمز افسانه گي از پيرامون اين انسان فرهيخته و جوياي حق كه سرگشتهء حقيقت در وادي شادي دروني بوده است، بركناري رفته است، مويد نو جويي و نو طلبي و نوخواهي و رهايي از سنت موجود و شكستن ساختارهاي قابل قبول متداول عصر او بوده است.
مسلماً گفتاري اين چنيني از زبان او موجب حيرت و تامل مولانا شده است:
«هر فسادي كه در عالم افتاد، ازين افتاد كه يكي، يكي را معتقد شد به تقليد، يا منكر شد به تقليد! تقليد گردان باشد، ساعتي گرم و ساعتي سرد، كي روا باشد، مقلد را مسلمان داشتن!» (4)
تكرار مفاهيم قبلي مسلماً منظور يا تاويل (5) شمس از گفتارهاي يادشده نبوده است، بلكه هدف، شكستن تابوهاي ذهني مخاطب از باورهاي پيشين و بازسازي مفاهيم و انديشه هاي نوين در قالب تكرار منظم مفهومي متن مي باشد. در اين راستا عارف حق كه به نور يقين وصل شده است، در مرتبه اي از سلوك قرار مي گيرد كه هدف و مقصود اوليه اش گسستن زنجيرهاي اعتقادي پيشين و از تنگناي فكري و محدوديت تفكري عادتي بيرون آمدن است. كلام سحرانگيز و جادويي شمس كه همچون ضرباتي آهنگين و منظم جان شيفتهء مولانا را صيقل ميداده است، در برش هايي كوتاه و نغز، داراي آن چنان بار هنري و معنايي است كه گويي خود نيز كلام خود را نمي توانسته است مهار نموده و يا درك نمايد، تا چه رسد به گوش و ديدهء غير از خود كه در سحر و افسون جذبه بر انگيزش لحظه به لحظه مدهوش شده و فرياد بر ميآورد:
"شمس الحق تبريزم جز با تو نياميزم
مي افتم و مي خيزم من خانه نمي دانم
من عاشق و مشتاقم ؛ من شهره آفاقم
رحم آر و مكن طاقم، من خانه نمي دانم" (6)
انديشهء اساسي و كليدي در گفتار و كلام شمس به زعم اينجانب، دعوت به رهايي انسان از باورها و اعتقادات پيشين كه بدون پذيرش در جهان دروني آدمي و فقط بر سبيل عادت و بعنوان هنجارهاي قابل قبول اجتماعي يا معرفتي مورد قبول متعصبانه قرار گرفته است، مي باشد. تكرار انديشه، تكرار فعل، تكرار كلام، همچون گذشته موجب محنت و خستگي شده و بار غم دروني در روح و جان انسان را افزايش ميدهد. بي تابي و اضطراب انسان در جهان معاصر ناشي از تكرار و يكنواختي اين تكرار در ساحت هاي مختلف فكري و فلسفي و معرفتي مي باشد. نياز آدمي در فراتر رفتن از محدودهء فضاي بستهء زندگي اجتماعي و شخصي، رضايت دروني از بودن با هستي خويش، موقعي عملكرد مثبت و كارآيي مثمرثمري خواهد داشت كه «انديشهء تكرار» پديده ها و موضوعات پيراموني بعنوان يك اصل طبيعي و قانون لا تغيير هستي پذيرفته شده و با نوآوري و تحول در فرم و محتوا، شادي عميق خلق كردن، آدمي را در درياي بيكرانگي و پيچيدگي جان معرفت انديش غوطه ور نمايد. سخن تازه گفتن، جهاني را تازه كردن در صورتي ميسر و ممكن مي باشد كه سخن و كلام در زمانه و عصر خود گنجايش و ظرفيت پذيرش را نداشته باشد!
"هين سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وا رهد از حد جهان بي حد و اندازه شود."
خلاقيتي كه مولانا در كلام خود بدست آورده است، ناشي از آگاهي دروني به اين اصل اساسي بوده است كه در كلام شمس چون گهر وارهاي مي درخشد، «عارف كلام» شدن.
مي فرمايد: «عارفان قرآن، خود سخت در تنگنااند، آن كس كه اول عارف كلام شد او را خود خبر نيست كه در جهان قرآني هست. بعد از آن كه عارف كلام شد بر قرآن گذري كرد، او در تنگنا نباشد، زيرا كه پيش از قرآن يافتن او فراخنا يافت، او داند شرح قرآن كردن» (7)
هر اثر هنري (متن) از لحظه اي كه ارائه مي شود، خاصيت ارتباطي مي يابد و مستقل از خواست يا ارادهء مولف خواهد بود. در هر اثر هنري (متن) جوهري دروني و دست نيافتني وجود دارد كه كاملاً از مولف و مخاطب متن پنهان است.(8) شرح و تفسير(9) متن يا كلام شمس در گفتار يادشده، ناظر بر خلاقيت و آفرينندگي انسان آگاه و عارف به ساحت كلام در مواجهه با بديهيهات و اصول اوليهء پيش فرض شدهء اعتقادي است. عدم محدوديت در زمينه موضوع، موجب بروز نوآوري در عرصه هنري خواهدشد. جوهرهء هنري متن با اسارت در قالبهاي پيشگفته، نوآوري خود را از دست داده و ايجاد تحرك و تحولي در مخاطب متن نخواهد كرد.
"شمس پرنده" در فكر و جهان انديشه كه پرواز را به ياد دارد و نه پرنده را، جهان هستي را مجموعهء درگيري و آميزش تضادها مي بيند و تحول در انديشه و نهايتاً تحول در عمل را ناشي از برخورد اين دو جزء لازم و ملزوم پديده ها مي انگارد و در اين راستا نيت صدق و اخلاص عمل را، عمل دل و بندگي دل ميداند، همچون آن عارف شوريده خراساني كه فرمود:
"درويشي گفت: او را كجا جويم؟ گفت: كجاش جستي كه نيافتي؟ اگر قدمي به صدق دل در راه طلب نهي، در هر چه نگري او را بيني!" (10)
اين نوع نگاه به هستي و جهان آدمي كه كل اجزاء را هماهنگ با هم و در مسير تعالي و تكامل مي انگارد، اگر چه سابقه طولاني داشته و دارد، ليكن در كلام شمس و سخن محسوركننده او مزه اي ديگر مي يابد:
"مبالغه مي كنند كه فلان كس، همه لطف است، لطف محض است.
پندارند كه كمال در آن است، نيست!
آنكه همه لطف باشد، ناقص است!
هرگز روا نباشد بر خدا اين صفت، كه همه لطف محض باشد،
سلب كني صفت قهر را؟!
بلكه هم لطف مي بايد و هم قهر، ليكن به موضع خويش!
نادان را هم قهر و لطف باشد، الا به غير موضع، از سر جهل و هوا!" (11)
در تعبير (12) از اين سخن بوده است كه جهان نگري مولانا در جهان هستي و به لحاظ هستي شناسي و معرفت شناسي و انسان شناسي، تضاد دروني در پديدههاي دروني و بيروني و جان آدمي را بعنوان يك «انديشهء تكرار شونده» و نوآور مطرح كرده است و در مثنوي معنوي منشاء حركت در جهان هستي را وجود اين ضديت كه به نظر ما ضدند (همچون روز و شب - بدي و نيكي) بر مي شمارد. «انديشهء تكرار» در مفاهيم ازلي و ابدي از اينگونه، كه از كلام شمس و حلقوم شاعرانهء مولانا جاري شده است، امري نو و جذاب براي انسان در طول تاريخ بوده است. جان آدمي كه خود مايه اي از هستي جهان در او نهفته است پذيرش كلام حقيقي و حقيقت كلام را در مي يابد. تكرار اين برخورد و تضارب آراء و مفاهيم كه هماهنگ با ذات معرفتي جهان معني است، هر لحظه صورت و شكل نويي به خود مي گيرد و تنوع و تكثر در پديدهها از اين امر ناشي مي شود.
مولانا مي فرمايد: «جمله اضداد نسبت به ما ضد مي نمايند، نسبت به حكيم همه يك كار مي كنند و ضد نيستند. در عالم بنما كدام بد است كه در ضمن آن نيكي نيست و كدام نيكي است كه در ضمن آن بدي نيست؟! بدي و نيكي يك چيزند غير متجزي...... همهء اضداد چنينند. شب اگر چه ضد روز است اما ياريگر اوست و يك كار مي كنند. اگر هميشه شب بودي هيچ كاري حاصل نشدي و برنيامدي و اگر هميشه روز بودي، چشم و سر و دماغ خيره ماندندي و ديوانه شدندي و معطل». (13)
فرانكلين دين لوئيس در كتاب «مولانا، ديروز تا امروز، شرق تا غرب» اظهار مي دارد شمس، جمال جان خود را در آئينهء وجود مولانا منعكس مي ديد و مولانا متبحرترين و بصيرترين دانشمند اهل دلي بود كه شمس به عمر خود ملاقات كرده بود، اما شمس با سرزنشها و با ستايشهايش حقيقت منحصر به فرد پيوند خود با مولانا را آشكارا مي سازد.(14)
"حقيقت منحصر به فردي" كه در شخصيت شمس از قول نويسنده كتاب در قالب و فرم عتاب و دلجويي رخ مي نمايد، يكي از جوهره هاي ديگر كلام دگر انديش شمس تبريزي يا شمس الدين محمدبن علي بن ملك داد تبريزي و به قول مولانا «خداوند خداوندان اسرار» و «سلطان سلطانان جان» است، همانگونه كه فرياد رساي او در طول تاريخ عرفان ايراني، تكرار تطور تفكر متعالي و «انديشهء تكرار شوندگي» در كل عالم معناست، تولد و مرگ او نيز اگر چه همچون طلوع و غروب خورشيد عالمتاب قطعي است، اما به لحاظ تكرار گمنامي اولياء خدا (15) و پنهان شدگي انوار آفتاب جان بندگان مشهور غايب نامعلوم است. ليكن تاريخ ملاقات او با مولانا دقيقاً ضبط شده است و مشخص است. بنابراين «زاد روز شمس» كه نه روز دقيق تولدش را مي دانيم و نه مرگش را، براي عاشقان راهش همان تاريخي است كه وي به قونيه آمده است (26 جمادي الاخر سال 642 قمري برابر 29 نوامبر سال 1244ميلادي و برابر 8 آذر سال 622 شمسي)(16)
بروز اين تقابل در مبهم بودن تولد و مرگ و مشخص شدن زمان ملاقات با مولانا از طرفي نمايانگر «حقيقت منحصر به فرد» شخصيتي است عظيم كه نحوهء زندگاني اش جلوه اي از معناي انديشهء تكرار گونه اش بوده است. اگر چه غناي معنايي كلام شمس كه مولانا و ياران او را مجذوب و شيفته خود ساخته بود، در راستاي «انديشه تكرار پذيري» و مكرر شدن صداي سخن عشق در گلبانگ اوليه هستي بوده است، ليكن لذت كلام و جادوي كلمات و عشقبازي هاي شمس با واژه ها و ميدانداري او در عرصه بلاغت و فصاحت (تقابل فرم و معنا) موجب جذب و جذابيت سخن او بعد از هشتصدسال و تمايز مشرب عرفاني او با ديگر مشايخ و عرفاي فرهنگ عرفاني ايراني گرديده است.
سرزنش هاي شمس به مولانا و درشتي هاي او در ابتداي كار و ملاقات با مولانا، تكرار داستان پير آزموده و بينايي است با مريدي خام و ناپخته.
«مولانا را مي بيني؟ چون آن مني و فرعوني هست سر فرو انداخته است ... اين ذوفنون عالم كه در فقه و اصول و فروع متبحر است. اينها هيچ تعلق ندارد به راه خدا و راه انبياء. بل پوشاننده است او را. اول از همه اينها بيزار مي بايد شدن... او را پيري و مريدي راست است و راه وراي پيري و مريدي است...» (17)
ستايش هاي شمس از مولانا در انتهاي كار آن دو نيز يكبار ديگر تكرار پختگي سالك و رهروي است كه جان فارغ از غم و سيمايي روشن و دلي فراخ به فراخناي هستي بيكران يافته است و در دشتهايي اينگونه فراخ به قلل كوههاي بلند جان عالمتاب نظر دارد.
«اين مولانا مهتاب است، به آفتاب وجود من ديده در نرسد، الا به ماه در رسد ... روي آفتاب به مولاناست، زيرا روي مولانا به آفتاب است... ولله كه من در شناخت مولانا قاصرم، درين سخن هيچ نفاق و تكلف نيست و تاويلي نيز ... مولانا را بهترك از اين دريابيد، كسي را كه آرزوست نبي مرسل را ببيند، مولانا را ببيند بي تكلف!» (18)
آيا اين گونه ملامتها و ستايش ها در مقابل هم نشاني از رندي و مكاري در انديشه و عمل شمس نيست؟ كه اين خود به قول مولانا:
"حق تعالي مكار است! صورتهاي خوب نمايد و در شكم آن صورتهاي بد باشد تا آدمي مغرور نشود كه مرا خوب راي و خوب كاري مصور شد و رو نمود. اگر هر چه رو نمودي آنچنان بودي، پيغامبر با آن چنان نظر تيز منوﱠر و منوﱢر فرياد نكردي كه ارني الاشياء كما هي. خوب مي نمايي و در حقيقت آن زشت است. زشت مينمايي و در حقيقت آن نغز است. پس به ما هر چيز را چنان نما كه هست، تا در دام نيفتيم و پيوسته گمراه نباشيم." (19)
و نيز اين سخن شمس در انتهاي گفتار گوياي رفتار و انديشهء ساختار شكنانه اش در مقولهء تعليم و تربيت، بيان تكرار سلوك و مسير پر سنگلاخ رهروي است كه پاي در راه نهاده است و ميان خون با سر مي رود، كه :
«جماعتي شاگردان داشتم، از روي مهر و نصيحت، ايشان را جفائي مي گفتم. مي گفتند كه آن وقت كه كودك بوديم پيش او، ازين دشنامها نمي داد، مگر سودايي شده است، مهرها را مي شكستم!» (20)
و يا «اكنون همه جفا با آن كس كنم كه دوستش دارم، اما چندان نباشد جفاي من، نيك باشد و سهل. در دعوت قهر است و لطف، اما در خلوت همه لطف است!» (21)
اينگونه است كه نفس گرم شمس و آتشي كه وي در جان مولانا برافروخت موجب آشفتگي و سپس فريفتگي و بعد، شكل گيري دوبارهء ساختار كلامي در جان مولانايي شد كه ابتدا جز خطابه و وعظ سخني نمي گفت، ليكن در انتها بيت و غزل و ترانه و سماع بر آفتاب جمال جان او جاري شد. طغيان و انفجار عظيم در جهان نگري مولانا جز نوع نگاه تكرار آميز در جان انديشه شمس تبريزي يا شمس پرنده بوده است؟ كه به توصيف دكتر محمدعلي موحد در كتاب «خمي از شراب رباني» سيماي ظاهري و سيرت باطني اين پيرمرد اينگونه است : «ريش اندك، تني لاغر و به ظاهر ضعيف ولي چالاك و پر طاقت، با نفسي گرم و كلامي نافذ، مردي كه سخت به خود متكي و در عين حال بر خود حاكم است. اعتقاد و اعتماد تمام به موضع خود دارد، در بند آداب و رسوم نيست. بسيار بلند همت و منيع الطبع و تودار و درونگر است اما پر هيجان و ناآرام و تند و پرخاشگر و صريح اللهجه، مردي كه مي تواند ساعتها خاموش بنشيند و گوش كند، اما اگر به سخن برخاست كسي را اجازه چون و چرا نمي دهد. علوم رسمي را ارج مينهد، ليكن آنها را در راه كشف حقيقت بي فايده و بلكه مزاحم تلقي مي كند. با مراسم و شعائر خانقاه نشينان مانند موي بريدن و خرقه دادن و تعليم ذكر و به چله نشاندن مريدان ميانه خوبي ندارد اما سلوك در جادهء طريقت را نيازمند رهبري و دستگيري پير مي داند. در برابر بيگانه تحمل و بردباري و مدارا و ادب به خرج مي دهد اما از دوست جزبه تسليم مطلق راضي نميشود.» (22)
با اين كلام كه نهايت سخن شمس تبريزي از انديشه ورزي در جهان واژهها و سخن ورزي در جهان معنا و بازگشايي آن اندرون بشارت آميز براي بشريت است تا سخنش بعد از هزاران سال به گوش آن كس كه او بخواهد برسد،
"چون گفتني باشد و همه عالم از ريش من درآويزند كه مگو، بگويم. هر آينه اگر چه بعد هزاران سال باشد، اين سخن بدان كس برسد كه من خواسته باشم." (23)
سخن را به پايان مي بريم، با نيت و آرزويي تكرار شونده:
"در اندرون من بشارتي هست، عجبم مي آيد از اين مردمان كه بي آن بشارت چگونه شادند. ما را آن گشاد اندرون مي بايد. كاشكي اين چه داريم همه بستندندي و آنچه آن ماست به حقيقت به ما دادندي ... ما آنيم كه زندان را برخود بوستان گردانيم!" (24)
باشد كه آن بشارت ناشي از گشايش دروني تكرار گردد. آميـــــن!
--------------------------------------------------------------------------------------------
محمدرضا جوانروح گيوي
تابستان 1386
--------------------------------------------------------------------------------------------
منابع و مراجع :
1- نگاه كنيد به كتاب شمس تبريزي، دكتر محمدعلي موحد – صفحات 11 تا 36
2- مقالات شمس تبريزي ، دكتر محمدعلي موحد – دفتر اول – ص 133 سطر 23
3- مقالات شمس تبريزي ، دكتر محمد علي موحد – دفتر اول – ص 226 سطر 18
4- مقالات شمس تبريزي ، دكتر محمد علي موحد – دفتر اول – ص 161 سطر 10
5- تاويل از اول ميايد، يعني " هدف و مقصود و منظور اوليه پديدآورنده متن، كه ناظر به نظر مولف مي باشد ". نگاه كنيد به موضوع تاويل متن از بابك احمدي در كتاب (هر منوتيك و تاويل متن)
6- ديوان شمس تبريزي، فروزانفر – غزل 1465
7- مقالات شمس تبريزي، دكتر محمد علي موحد – دفتر اول – ص 95 سطر 3
8- حقيقت و زيبايي، بابك احمدي
9- تفسير از فسر به معني شرح و بيان و توضيح متن در زمان حال و هنگام مقابله مخاطب با متن مي باشد و بدين لحاظ ناظر بر «متن» است و در مواجهه با مخاطبين در زمانهاي گوناگون شروح گوناگوني رخ مي دهد.
10- چشيدن طعم وقت، دكتر شفيعي كدكني – ص (209)
11- مقالات شمس تبريزي، دكتر محمد علي موحد – دفتر دوم – ص 615 سطر 12.
12- تعبير از عبر به معناي عبور كردن است كه ناظر به مخاطب و هدف و «پيام متن» براي آينده است.
13- فيه مافيه، فروزانفر – ص 168 -169
14- فرانكلين دين لوئيس، «مولانا ديروز تا امروز، شرق تا غرب» - ترجمه حسن لاهوتي . ص 214
15- مثنوي معنوي:
گر بخواهـــي هم نشينـــي خدا تا نشينـــي در حضور اوليـــــــاء (2162/2)
مسجـــدي كان اندرون اولياست سجده گاه جمله است آنجا خداست (3116/2)
اوليـاء اطفال حق اند اي پســــر غايبـــي و حاضــري بس با خبـــــر (79/3)
هر ولي و هر نبي را مسلكي است ليك تا حق ميبرد جمله يكي است (3091/1)
چون شوي دور از حضور اوليـــاء در حقيقت گشتـــه اي دور از خدا (2214/2)
از حضور اوليــــاء گر بسكلــــي تو هلاكـي زان كه جزوي بي كلـي (2163/2)
زان بيـــاورد اولياء را بر زميـــن تا كندشــــان رحمه للعالميــــن (1854/3)
پس به هر دوري ولي قايــم است تا قيامـــت آزمايش دائـــــم است (817/2)
پاسبــان آفتاب انـــــد اوليــــاء در بشـــــر واقف از اســـرار خدا (3333/3)
انديشه و تفكر عرفاني و معنوي شمس در يافتن و جستجوي اولياي خدا از نكات كليدي و مهمي است كه سابقه طولاني در سير تاريخ عرفان دارد. ولايت نبوي و پيروي از او و هم نشيني و هم صحبتي با ولي بعنوان دوست و هم نشين خداوند و جستجوي در يافتن ولي دوران، هم و سعي شمس و نيت اصلي او براي ديدار با مولانا از قول خودش عنوان مي گردد. «به حضرت حق تضرع مي كردم كه مرا به اولياء خود اختلاط ده و هم صحبت كن! به خواب ديدم كه مرا گفتند كه تورا با يك ولي هم صحبت كنيم. گفتم: كجاست آن ولي؟ شب ديگر ديدم كه گفتند در روم است. " (مقالات شمس تبريزي. دفتر دوم/ص751 سطر24)
16- در مورد مرگ شمس تبريزي، مراجعه شود به مقالات دكتر مهدي آقاسي و دكتر محمدامين رياحي و گفتار دكتر محمدعلي موحد كه بنا به منابع و مستندات موجود از جمله (مجمل فصيح خوافي، شاهد صادق ميرزا محمدصادق اصفهاني، تاريخ آل عثماني) تربت شمس تبريزي در شهر خوي و در محلي به نام منار شمس تبريز واقع بوده و درگذشت شمس در زمستان سال 645 و پس از مرگ كيميا خاتون و غيبت دوم او و در پي مريضي صورت پذيرفته است و افسانه به قتل رسيدن شمس تبريزي باطل و پرداخته ذهن افسانه سرايان مي باشد.
17- مقالات شمس تبريزي، دكتر محمدعلي موحد، دفتر دوم صفحات 9 و 778
18- مقالات شمس تبريزي، دكتر محمدعلي موحد، دفاتر اول و دوم صفحات 115، 684، 740، 749
19- فيه مافيه، فروزانفر – ص 5
20- مقالات شمس تبريزي، دكتر محمدعلي موحد، دفتر دوم ص 615 سطر 12
21- مقالات شمس تبريزي، دكتر محمدعلي موحد، دفتر دوم صفحه 802 سطر 22
22- خمي از شراب رباني، دكتر محمدعلي موحد – صفحات 26-25
23- مقالات شمس تبريزي، دكتر محمدعلي موحد، دفتر دوم صفحه 681 سطر 1
24- مقالات شمس تبريزي، دكتر محمدعلي موحد، دفتر اول ص 236 سطر 6 – دفتر دوم ص 610 سطر 20
![]() |