شمس ِ مولانا
 
 
دغدغه های یک روح
 

 

       در هر سه گونه فلسفه اخلاقي ( فايده گراوظيفه گرافضيلت گرا )  و نيز دو گرايش معيار بندي اخلاقي ( تجربه گراشهود گرا )  هميشه اين مطلب محل بحث و مناقشه بوده است كه ، چرا آدمي عليرغم آگاهي و اطلاع از اخلاق بهنجار باز هم دست به نا بهنجاري اخلاقي مي زند ؟

      اگرچه هر كس با اعتقاد و جهان نگري خودش و رفتار بر گونه اي از اخلاق هاي سه گانه ياد شده  مي داند كه ( دروغ ، دزدي ، خيانت ، غيبت ، ظلم ، زنا ، قتل ، ... )  نادرست و مذموم است ، ليكن در شرايط انساني و موقعيت هاي گوناگون فردي و وضعيت هاي اجتماعي  بر خلاف دانش ذهني و پيشيني اش به نا بهنجاري اخلاقي مستمسك مي شود . چرا میان معرفت اخلاقی و عمل اخلاقی ما اختلاف و تضاد وجود دارد؟

      نظریات گوناگونی در پاسخ به این پرسش طرح گردیده است، که از میان پاسخ های گوناگون می توان این سه پاسخ را که به نظر از قدرت اقناعی بیشتری برخوردارند را بیان داشت .

 

1- توهم جمعيت

     عده ای از فيلسوفان اخلاق بر این امر اتفاق نظر دارند که اگر هر انسانی به این درك برسد که در اصل واقع، تنهاست، همواره اخلاقی زیست می کند ( چونكه اخلاق در واقع رفتار و كردار فرد در مقابل ديگري است ) . میزان اخلاقی نزیستن ما به توهم جمعیت داشتن ما بستگی دارد و به میزانی که دستخوش این توهم هستیم، اخلاقی زیست نمی کنیم. برخی تصور می کنند که ما در وجود ، تنها نیستیم و این امر  منجر می شود تا از اخلاق رویگردان و گریزان باشند. حال آن که اینگونه نیست و به قول رایزمن، " ما همه تنهایانی هستیم که در یک ازدحام تنه به تنه یکدیگر می زنیم و از کنار یکدیگر عبور می کنیم، اما این تنها یک ازدحام است از تنهایان" .

     " ضمير نا خودآگاه جمعي " موجب آن مي شود كه آدمي دچار احساس كاذب وابستگي به جمع و گروهي گردد و در راستاي اين نيروي توهم ذهني ،  رفتار نا بهنجار اخلاقي را انجام دهد . قدرتي كه از تشكل جمعي به انسان دست مي دهد ، ضمن ايجاد تعصب و هم گروهي در او موجب بروز كردارهاي غير اخلاقي از او و در حمايت از منافع جمع مي گردد . 

    راه چاره و رهيافت گريز از اين معضل آن است كه  ، انسان پی به تنهایی عمیق خود در این زندگی برده و  با عطوفت و دیگر گزینی و مراعات بیشتر و " همدلی و همراهی عمیق تری با دیگران" ، زندگی اش را سامان دهد. با درک این واقعیت، آدمي ديگر نمی تواند غیر اخلاقی زیست کند. در واقع امر با معرفت به اينكه من انسانم و هیچ چیز انسانی با وجود من بیگانه نیست و می توانم درک کنم  و می توانم همدلی کنم  يا می توانم درد و آلام کمتری را وارد سازم ، دست به عمل اخلاقي نابهنجار نخواهم زد .

 

2- خود محوري

    یکی دیگر از نظریاتی که روانشناسان برای اخلاقی نزیستن ما  بر مي شمارند ، به خودگروی و خود محوري ( ego centrism   ) ما بر می گردد. یعنی انسانی که محوریت و قطبیت زندگی اش، فقط خود اوست نمی تواند زندگی اخلاقی و بهنجاری را در پیش گیرد. آدمي كه در پي حصول منفعت شخصي و فايده فردي خودش باشد و هيچگونه تعهدي انساني در خويشتن خويش و در قبال ديگري از خود نشان ندهد ، مسلما " ضمير خودآگاه فردي"  او در صورت به خطر افتادن موقعيت و امكانات شخصي اش او را به كرداري غير اخلاقي سوق خواهد داد .

   اين دليل روانشناختي براي بيان علت عمل غير اخلاقي فرد ، كه در اكثر موقعيت هاي عام و شايع در سطح جامعه رخ مي دهد ، بيانگر شكاف و اختلاف مابين آگاهي شخصي افراد به عمل اخلاقي و معرفت اخلاقي است . در واقع علت رفتار نابهنجار اخلاقي عموم مردم در جامعه همين خود مركزيت و خود محوريت فردي است كه از ضمير آگاه افراد نشات مي گيرد .

    برخی برای کاهش این خود محوریت، زیباترین تجربه بشری را توصیه می کنند، یعنی" تجربه عشق" .  عشق رومانتیک، که منجر می شود هر فرد از محوریت خودش خارج گردد و اندکی با محوریت دیگری زیست کند. با این تجربه لطیف بشری، می توان از محوریت و مرکزیت خود کاست .

 

3- خود فريبي

    نظریه ی دیگری که در باب اخلاقی نزیستن وجود دارد که حائز اهمیت است، نظریه کسانی است که معتقدند، این اخلاقی نزیستن به سبب خودفریبی است. یعنی انسانی که خود را گونه ای دیگر می بیند و توهمی از خود واقعی اش در سر می پرواند و چهره ای دروغین از خود را باور کرده است، این انسان نیز توان زیست اخلاقی را ندارد. غرق در توهمات خود از زیست اخلاقی فاصله گرفته و سامانی ناواقعی و متوهمانه به زندگی اش داده که روزی در مواجه با واقعیت می شکند و فرو می ریزد .

    اين علت اكثرا براي افرادي مطرح  مي شود كه اشخا ص خاصي بوده ورفتارشان بيشتر توسط  " ضمير ناخودآگاه فردي" اشان كنترل مي گردد . در طول تاريخ انسانهاي تاثير گذار جامعه ، رهبران و مديران سياسي ، پيشوايان و مرشدان طايفه ، حاكمان و ديكتاتورهاي اجتماع و ... به علت شيفتگي و نبوغ ذاتي دروني اشان دچار اين خود فريبي گرديده اند و دست به اعمال غير اخلاقي بسيار فاجعه آميزي زده اند . خود اين افراد به علت آنكه منشا و منبع صدور اين اعمال نا بهنجار اخلاقي اشان نا خودآگاه فردي اشان بوده است ، به هيچ عنوان عمل غير اخلاقي خودشان را نمي پذيرفته و دلايل توجيهي ذهني براي اثبات صحت كردارشان مي آورند . نمونه هاي بارز از اينگونه خود فريبي كساني چون هيتلر و موسوليني و يا قاتلان زنجيره اي و يا معتقدان افراطي مذهبي سختگير دوران قرون وسطا بوده اند .

   راه نجات از اين دشواري و پرهيز از گرفتاري در دام خود فريبي ذهني ، قرار گرفتن در جمع و " ايجاد حس اعتماد به ديگران"  است . دوستي و رفاقت با ديگران و پذيرش نظرات و انديشه هاي دلسوز ديگري در كنترل رفتاري اين گونه از احاد جامعه بسيار موثر است . در واقع ديگران مي بايستي درصدد نزديكي به اين بيماران رواني برآيند و بكوشند كه با توجه دادن و برابرنهادن طرزتفكري ديگرگون در قبال اعتقادات و باورهاي ذهني غلط القاء شده توسط ضمير ناخودآگاه آنان رفتارهاي غير اخلاقي اشان را تعديل و ترميم كنند . رهيدن از اين دام وتله فكري توسط فرد مبتلا به آن تقريبا غير ممكن است . مي بايستي كه اطرافيان عليرغم خطرات و مخاطرات زياد تلاش براي نجات خودآگاه بيمار از ناخودآگاه او بنمايند .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 اين نوشتار بر اساس درسگفتارهای روانشناسی اخلاق مصطفی ملکیان  و  وبلاگ نا شكيبا  تهيه و تنظيم شده است .


برچسب‌ها: اخلاق, انسان, جامعه, عشق
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۰ساعت 8:52  توسط رضا جوانروح  | 
  بالا