شمس ِ مولانا
 
 
دغدغه های یک روح
 

ای ساقی ِجان، پُر کن، آن ساغرِ ِپیشین را

آن راه زن ِدل را ، آن راه بُر ِدین را

 

زان می که ز ِدل خیزد،  با روح درآمیزد

مَخمور کُند جوشش،  مَر چَشم ِخدابین را

 ...

...


برچسب‌ها: مولانا, غزل, عرفان, شمس
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹ساعت 7:11  توسط رضا جوانروح  | 

 

ای عاشقان، ای عاشقان، امروز ماییم و شما

افتاده در غرقابه‌ای، تا خود که داند آشنا

 

گر سیل، عالم پر شود ، هر موج چون اشتر شود

مرغان آبی را چه غم، تا غم خورد مرغ هوا

...

...


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۹ساعت 7:19  توسط رضا جوانروح  | 

ای نوبهار ِعاشقان، داری خبر از یار ِما؟

ای از تو آبستن چمن ، وی از تو خندان باغ‌ها

 

ای بادهای خوشْ نَفَس، عشاق را فریادرَس

ای پاکتر از جان و جا، آخر کجا بودی؟ کجا ؟

...

...


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۹ساعت 7:36  توسط رضا جوانروح  | 
 

     سبك و فرم روايت كه از قول اول شخص مفرد (من) نقل مي شود، برمبناي تداعي واژگان و واگويه هاي ذهني، جريان سيال ذهن، مبتني است. رفت و آمدهاي قصه در زمانهاي دور و نزديك و حال وبيان حالات راوي با گويش گفتاري ساده، جملات كوتاه و صريح. واژگان عادي كوچه و بازار قشر متوسط جامعه درس خوانده كه اكثريت بدنه اجتماعي شهر نشين مدرن كشور را تشكيل ميدهند، از نقاط  قوت و برجسته لحن روايت است كه...


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۹ساعت 7:55  توسط رضا جوانروح  | 
 

   برنامه ريزي كرده بودم كه سه شنبه عصر، حتماً جلسه نقد و بررسي كتاب داستان «احتمالاً گم شده ام» نوشته خانم  سارا سالار را، در سالن شهر كتاب مركزي بروم. توي خيابان بخارست، نه ... خيابان... يادم رفته اسم جديدش كه ... پايينتر از سفارت ژاپن، نرسيده به عباس آباد، خيابان... يادم نيست!  اما آقاي محمد خاني چند سالي است كه بعنوان مدير و برگزار كننده جلسات نقد و بررسي كتابهاي تازه چاپ شده، تازه نشر شده، تازه در آمده، تازه...


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۹ساعت 7:52  توسط رضا جوانروح  | 

ای رستخیز ناگهان، وی رحمت بی‌منتها

ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌ها

 

امروز خندان آمدی، مفتاح زندان آمدی

بر مستمندان آمدی، چون بخشش و فضل خدا

...

...


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹ساعت 7:39  توسط رضا جوانروح  | 

کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست

در رهگذر کیست، که دامی ز بلا نیست؟

 

چون چشم ِتو دل می‌برد از گوشه نشینان

همراه تو بودن ،گنه از جانب ِما نیست!

...

...


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۸۹ساعت 9:51  توسط رضا جوانروح  | 

 

     آخرين رمانِ ماريو بارگاس يوسا، نويسنده‌ي برجسته‌ي اهل پرو، «دختر بد» اخيراً با ترجمه‌ي خجسته کيهان و با عنوانِ «دختري از پرو» در ايران منتشر شده است. اين رمان، داستان عشقِ جواني به نام ريکاردو به دختري به نام ليلي است که وقعي به عشق او نمي‌گذارد. ريکاردو، در سال‌هاي بعد و در چهار دهه، در نقاط مختلف جهان با او روبه‌رو مي‌شود. اما همان‌قدر که با گذشت زمان، عشق در ريکاردو عميق‌تر مي‌شود، ليلي نه به عشق ريکاردو، بلکه به عشقِ هيچ‌‌کس اهميتي نمي‌دهد و ...


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۹ساعت 13:15  توسط رضا جوانروح  | 

ای هوس‌های دلم،  بیا بیا بیا بیا

ای مراد و حاصلم،  بیا بیا بیا بیا

 

مشکل و شوریده‌ام،  چون زلف تو، چون زلف تو

ای گشاد مشکلم،  بیا بیا بیا بیا

...

...


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۹ساعت 10:42  توسط رضا جوانروح  | 

بیخود شده‌ام لیکن،  بیخودتر از این خواهم

با چشم تو می گویم،  من مست چنین خواهم

 

من تاج نمی‌خواهم،  من تخت نمی‌خواهم

در خدمتت افتاده،    بر  روی زمین  خواهم

...

...


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۹ آبان ۱۳۸۹ساعت 22:10  توسط رضا جوانروح  | 
 

     " کافکا در ساحل" رمان تصادف است. از ابتدا تا انتها، چیزی که داستان را پیش می‌برد، تصور تصادف است. پسری به نام کافکا تا‌مورا از خانه فرار می‌کند و به شهر دیگری می‌رود. به موازات این روایت، داستان مردی به نام ناکاتا هم روایت می‌شود. او یک عقب‌مانده‌ی ذهنی است؛ اما می‌تواند با گربه‌ها حرف بزند...


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۶ آبان ۱۳۸۹ساعت 20:40  توسط رضا جوانروح  | 

 

من از کجا ؟ پند از کجا ؟ باده بگردان ساقیا

آن جام ِجان افزای را ، برریز بر جان ساقیا

 

بر دستِ من نِه جام ِجان ! ای دستگیر ِعاشقان

دور از لب ِبیگانگان ، پیش آر ، پنهان ساقیا

...

...

 


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۱ آبان ۱۳۸۹ساعت 10:43  توسط رضا جوانروح  | 

 

گر زان که نه‌ای طالب ، جوینده شوی با ما

ور زان که نه‌ای مطرب ، گوینده شوی با ما

 

گر زان که تو قارونی ، در عشق ، شوی مفلس

ور زان که خداوندی ، هم بنده شوی با ما

...

...

 


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۹ساعت 12:27  توسط رضا جوانروح  | 
 

     اخيراً نشر ثالث، كتابي از نويسنده ژاپني الاصل ساكن آمريكا،‌ هاروكي موراكامي، به نام   «ديدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زيباي ماه آوريل»   را با ترجمه آقاي محمود مرادي به بازار نشر كتاب روانه كرده است. كتاب مزبور مجموعه داستان هاي كوتاه و يا نسبتاً كوتاه نويسنده مشهور و به نام ژاپني است كه علاوه بر نويسندگي در سطح بالاي داستان نويسي دنيا، دونده ماهر و پيگير دو ماراتن نيز است كه روزانه حداقل ده كيلومتر مي دود تا بتواند بنويسد ! ...


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۹ساعت 14:16  توسط رضا جوانروح  | 

 

      داستان‌نويسي اين روزها همه جاي دنيا روي انگشت دورگه‌ها، مهاجران و بي‌سرزمين‌ها مي‌چرخد، از هندي‌هايي مانند جومپا لاهيري که در ينگه دنيا بزرگ شده‌اند تا ياسمينا رضا که از خون ايراني تا مجار را به ارث برده است. اين وسط فرانسه از سال‌هاي سال پيش‌تر محفلي بود براي به بار نشستن و نماياندن داستان‌هاي مهاجران؛ حلقه ‌نويسندگان مهاجر بي‌وقفه در پاريس شکل مي‌گيرد، روزگاري جان به در بردگان بلوک شرق، فراري‌هاي ...


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  شنبه ۱۷ مهر ۱۳۸۹ساعت 20:15  توسط رضا جوانروح  | 

 

جانا! قبول گردان ، این جست و جوی ما را

بنده و مرید عشقیم، برگیر موی ما را

 

بی ساغر و پیاله ، درده میی چو لاله!

تا گل سجود آرد، سیمای روی ما را!

...

...


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۹ساعت 23:55  توسط رضا جوانروح  | 
 

   سخن گفتن از عشق در «مثنوی معنوی» جلال‌الدین محمد بلخی، آن ستاره درخشان آسمان عرفان و آن یگانه دوران، کاری به غایت دشوار است، ‌زیرا عشق از دیدگاه حضرت مولانا بحری است بس ژرف و عمیق که کس به ژرفای آن نتوان رسید و سیاحان این بحر برای فرا چنگ آوردن در و مروارید آن چه بسا در آن غرقه گشته‌اند و آب دریا غریقان این بحر را در ساحل افکنده است. اما حضرت مولانا غواصی ...


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۹ساعت 23:40  توسط رضا جوانروح  | 

 

هله عاشقان! بکوشید ، که چو جسم و جان نماند

دلتان به چرخ پرد ، چو بدن گران نماند

 

دل و جان،  به آب حکمت ، ز غبارها بشویید

هله ، تا دو چشم حسرت ، سوی خاکدان نماند

...

...


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۹ساعت 20:38  توسط رضا جوانروح  | 

  

      سال پیش در روز تدفین پرویز مشکاتیان چیزکی نوشتم که در وبلاگ قبلی ام که چند روز قبل فیلتر شده است ، گذاشتم. دو سه روزی است که این وبلاگ جدید را ساخته ام، گفتم که بد نیست که همان نوشته را که بوی تازه گی و دوستی اش هنوز هم باقی است، دوباره اینجا هم به یاد آن خاطرات ،تکرار کنم.

      امروز صبح (پنجشنبه دوم مهر ۸۸) رفتم تالار وحدت . کمی دیر رسیدم . شلوغ بود . تعدادی از دوستان و اشنایان این سنخ و گروه را دیدم . سلامی و احوالپرسی . حسین علیزاده ٬ پیر نیاکان ٬ درویشی ٬ ... حرفی گفتند و سخنی . که کنایه بود و گله از دوران و مدیران زمانه !...

 


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۹ساعت 0:10  توسط رضا جوانروح  | 
   

     مجموعه داستان از چهارده سالگی می ترسم از هشت داستان کوتاه تشکیل شده است. ویژگی مشترک داستان ها عبارت است از :

     ۱- دیدگاه روایی. به این ترتیب که راوی پنج داستان اول شخص است و سه داستان دانای کل. این تفاوت می بایست نشان دهنده دغدغه نویسنده برای بیان خود و تفسیر خود از جهان باشد، اما در این داستان ها...


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۹ساعت 8:46  توسط رضا جوانروح  | 

 

ای کرده تو مهمانم ، در پیش درآ جانم

زان روی که حیرانم ، من خانه نمی‌دانم

 

ای گشته ز تو واله، هم شهر و هم اهل ده

کو خانه ؟ نشانم ده ، من خانه نمی‌دانم

...

...

 


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۹ساعت 17:36  توسط رضا جوانروح  | 


 

بیخود شده‌ام لیکن ، بیخودتر از این خواهم

با چشم تو می گویم ، من مست چنین خواهم

 

من تاج نمی‌خواهم !من تخت نمی‌خواهم!

در خدمتت افتاده ،  بر  روی زمین  خواهم!

...

...


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۹ساعت 6:40  توسط رضا جوانروح  | 
مطالب جدیدتر
  بالا