شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
جانا! قبول گردان ، این جست و جوی ما را
بنده و مرید عشقیم، برگیر موی ما را
بی ساغر و پیاله ، درده میی چو لاله!
تا گل سجود آرد، سیمای روی ما را!
مخمور و مست گردان ، امروز چشم ما را
رشک بهشت گردان، امروز کوی ما را
ما کان زر و سیمیم، دشمن کجاست زر را؟
از ما رسد سعادت، یار و عدوی ما را
شمع طراز گشتیم ، گردن دراز گشتیم
فحل و فراخ کردی، زین می گلوی ما را
ای آب زندگانی ، ما را ربود سیلت
اکنون حلال بادت، بشکن سبوی ما را !
گر خوی ما ندانی ، از لطف باده واجو
همخوی خویش کردست ، آن باده خوی ما را
گر بحر می بریزی، ما سیر و پر نگردیم
زیرا نگون نهادی، در سر کدوی ما را!
مهمان دیگر آمد ، دیکی دگر به کف کن
کاین دیگ، بس نیاید، یک کاسه شوی ما را
نک جوق جوق مستان ، در میرسند، بستان!
مخمور چون نیابد ؟ چون یافت بوی ما را
ترک هنر بگوید ، دفتر همه بشوید
گر بشنود عطارد ، این طرقوی ما را
بس کن ! که تلخ گردد، دنیا بر اهل دنیا
گر بشنوند، ناگه، این گفت و گوی ما را!
(غزل ۱۹۳ / مولانا )
---------------------------------------------------------------------------------------
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
![]() |