شمس ِ مولانا
 
 
دغدغه های یک روح
 

 

                                «دختر صددرصد دلخواه، پسر صددرصد دلخواه»

                              نقدي و سيري بر آثار و انديشه هاروكي موراكامي

 

      اخيراً نشر ثالث، كتابي از نويسنده ژاپني الاصل ساكن آمريكا،‌ هاروكي موراكامي، به نام   «ديدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زيباي ماه آوريل»   را با ترجمه آقاي محمود مرادي به بازار نشر كتاب روانه كرده است. كتاب مزبور مجموعه داستان هاي كوتاه و يا نسبتاً كوتاه نويسنده مشهور و به نام ژاپني است كه علاوه بر نويسندگي در سطح بالاي داستان نويسي دنيا، دونده ماهر و پيگير دو ماراتن نيز است كه روزانه حداقل ده كيلومتر مي دود تا بتواند بنويسد !

      از موراكامي پيشتر نيز چهار كتاب ديگر به زبان فارسي ترجمه شده است كه مشخصات كتابها در انتهاي نوشتار و در بخش كتابشناسي فارسي نويسنده آمده است. همه كتابهاي ياد شده با ترجمه هاي قابل قبول و نسبتاً روان و خوبي در دسترس است و تا حد زيادي سبك و لحن نويسنده را در روايت متن و داستان بيان مي كند.

      آخرين كتاب ترجمه شده از موراكامي «ديدن دختر صددرصد ...»‌ كه حاوي هفت داستان از اوست، بهانه اي شد تا نقدي بر انديشه و تفكر پست مدرنيستي موراكامي نگاشته شود. در نوشتار حاضر با تحليل و تفسير تك تك داستان هاي مجموعه مورد نظر، تعبير مفاهيم فلسفي و مضامين انديشه گي نويسنده برشمرده شده و تا حد ممكن با نقل جملاتي كليدي از هر كدام از داستان ها نظر خواننده را معطوف به نقطه اساسي و كليدي فهم اثر نموده ايم و با اين ترفند، ديد كلي و نتيجه گيري لازم از نوع نگاه و جهان نگري موراكامي و عالم زيستي انسان پست مدرن شهرنشين امروزين را با دغدغه ها و آرزوها و اميالش واكاواي كرده ايم.

 

1-    بيد نابينا،‌ زن خفته

      واقعيت جاري در جهان آدمي كدام سويه از هستي اوست،‌ بيرون يا درون؟ ابژه في النفسه موجوديت دارد يا سوژه (فاعل شناسا) است كه موجوديت را مي آفريند؟ مضمون اصلي داستان نسبتاً كوتاه «بيد نابينا، زن خفته» كه اولين داستان اين مجموعه كتاب است،‌ تلاشي است در بيان واقعيت صرف (رئاليته) به حقيقت ذهني (سورئاليته). نقب زدني است به فراواقعيتي جاري در ذهن.

      راوي داستان (اول شخص مفرد) در سفري كوتاه با پسر عموي جوانش به بيمارستان شهري كوچك با يادآوري خاطره اي از دوران جوانيش كه به عيادت دوست دختر دوستش در بيمارستاني مي رفته اند، ناشنوايي گوش راست پسر عمويش را بهانه اي مي كند تا در خاطرات ذهني و دنيايي فراواقعي كه به همان ميزان واقعيت جاري در زمان حال، واقعي و تاثير گذاراست، به ياد نقاشي دختر بيمار از يك تپه با درخت بيد نابينا (درخت نابينا را دختر خلق مي كند با نام گذاري اش) با زني خفته در كلبه اي بالاي تپه پوشيده از اين درختان، بيفتد و خزيدن مگسها از گوش زن خفته را به ناشنوايي گوش پسر عمويش تشبيه و ربط داده و نشنيدن چيزي را به معناي نبودن آن فرض كند. ارتباط آدمي با سخن و كلمات از طريق گوش و سيستم شنوايي اش صورت مي گيرد و در صورت خلل در اين سيستم شنوايي، ارتباط بين الاذهاني انسان با ديگران دچار اختلال مي شود.

      در دنياي كسل كننده و بيهوده زيستي راوي داستان، كه ارتباطش با بيرون به حداقل رسيده است و هرگونه تلاش عيني براي برقراري يك رابطه به شكست انجاميده است،‌ كاركرد تخيل ذهني به منظور گذر از واقعيت عيني بيروني به سوي يك حقيقت دروني ذهني با نشانه هايي صورت مي پذيردو مخاطب به علت تجربه هايي مشابه با راوي داستان، همذات پنداري نموده و با توجه به كاركرد ذهني كه آفرينش تفكر و تخيل است، دست به تصوير سازي ذهني مي زند. تفكر آدمي براي آنكه قابل فهم و بيان براي كسي ديگر باشد بايد به فرم و شكل قابل تصويري براي ديگري در آيد تا امكان برقراري گفتگوي ذهني و ارتباط بين الاذهاني فراهم گردد. براي شرح تخيل ذهني به ديگران، ترسيم واقعه و تجربه خيال، به صورت توهم ميسر است كه اكثراً قابل درك براي ديگري نخواهد بود.

      بيان روان و لحن يكدست و زنده داستان كه برخاسته از خلوص دل نيك انديش مولف است با توصيف جزئياتي كه تجربه مشتركي مابين راوي (قهرمان) داستان و خواننده اثر پديد مي آورد،‌ موجب باورپذيري روايت شده است. درهم آميزي عين و ذهن در روند قصه گويي و آميزش دنياي موجودات بيروني با دنياي تخيلي ذهني آدمي،‌ جهان انديشه گي خاص موراكامي است. در ادبيات پست مدرنيستي او آنچه كه متمايز و برجسته است، بيان عدم تمايز مابين «واقعيت و فراواقعيت» است. تفاوتي كه موراكامي با ديگر نويسندگان پست مدرنيستي دارد در اين سويه فلسفي اوست. اگر در داستان هاي پل آستر «تصادف و شانس» اهميت دارد و در رمانهاي ريچارد براتيگان «سرنوشت و تقدير»‌ برجسته ترين شاخصه تفكري و مضموني اثر است و بوكفسكي «بي معنايي و پوچي» دنياي پست مدرن بشر امروزي را فرياد مي زند، موراكامي در پي آن است كه مرز مابين «واقعيت و فراواقعيت» را با رفت و آمد «‌بينامتني و فرامتني» تبيين و تفسير نمايد.

      موراكامي (يا راوي متن)با بيان خرده حكايت فراواقعي، دختر خواب رفته در زير درختان بيد نابينا و درهم آميزي اين قصه بر ساخته ذهني با ديالوگي از فيلم جان فورد «قلعه آپاچي ها» مي خواهد بگويد : «فكر ميكنم يعني چيزي كه همه بتونن ببينندش، نمي تونه چيز خيلي مهمي باشه ...   پسر عمو مي گويد : من هم نفهميدم، اما هر دفعه كه يكي به خاطر گوش هام برام دلسوزي  مي كنه ياد اون حرفا مي افتم (حرف سروان فيلم كه جان وين نقشش را بازي مي كند) كه مي گفت : اگه تونستي سرخ پوست ها رو ببيني، يعني اين كه اونا اون جا نيستند!» (ص/28)

      رفت و آمد روايت از خاطرات زمان گذشته به زمان حال و يكي انگاشتن ذهن و عين و يكي شدن سوژه (فاعل شناسا) با ابژه (موجود قابل شناسا) آدمي را در انتخاب واقعي بودن اين دو دنيا دچار ترديد  مي كند. با روي هم قرارگيري روايتهاي موازي در داستان، دنياي حقيقي و دنياي نا پيدا به وحدت رسيده و راوي نيز با اتحاد اين دو به خوبي حال و روز خودش مي رسد.

     « حرفهاي او مرا به دنياي حقيقي برگرداند ... براي چند لحظه در آن جاي تاريك و عجيب ايستادم، جايي كه چيزهايي را در آن مي ديدم كه وجود نداشت. جايي متعلق به چيزهاي ناپيدا. سرانجام به اين فكر افتادم كه خط بيست و هشت (اتوبوس) واقعي در مقابلم ايستاده و در واقعي آن باز است. به زحمت سوار شدم تا راهي محلي ديگري بشوم.» (ص/31).

 

2-   سال اسپاگتي

      اسپاگتي پختن و خوردنش در تنهايي و تنهايي اين عمل، مايه اميد زندگي شدن، رايحه اسپاگتي را در اشياي پيراموني حس كردن و تا آبراه هاي روميان بردن ، پختن اسپاگتي را انتقامي فرض كردن براي تنها شدن راوي،  انتظار براي سپري شدن خلوت و سكوت بعد از ظهرهاي دلتنگ و كسل كننده و خمار اور، اسپاگتي خيالي را در ذهن پختن و براي اش سوگوار شدن، مضمون اصلي اين داستان كوتاه موراكامي است. موراكامي استاد قصه گويي هاي موازي است، دو يا چند خط داستاني را با يكديگر،‌ همزمان يا موازي يا متداخل بيان مي كند. اسپاگتي پختن و تلفن زدن دوست دختر رفيق سابقش دو خط روايي متداخل اند كه در اين داستان بيان مي شوند.

    دروغ گفتن (امر اخلاقي) با جوشيدن اسپاگتي ذهني و خيالي تا ابد و غم انگيز بودن اين تداوم دروغ گويي به ديگري با تنهايي محض آدمي، روايتي ديگر است كه همزمان در خط روايي متن جاري مي گردد. عدم امكان ارتباط راوي متن با ديگري در اين داستان، مشابه داستان «بيد نابينا و دختر خفته»‌ و تنهايي آدمي دلمرده در جهان هستي ،  سخت بودن برقراري رابطه انساني با ديگران به نحوي كه مشكلي پيش نياورد، محتواي اساسي و جان مايه داستان است. ترس از دچار شدن به گرفتاريهاي ديگران، دغدغه اصلي راوي داستان (موراكامي) است.

    «ديگر نمي خواستم قاطي گرفتاري هاي ديگران بشوم. توي حياط خلوت چاله اي كنده بودم و همه چيز را داخل آن خاك كرده بودم. دلم نمي خواست يكي پيدا بشود و دوباره آنها را از زير خاك بيرون بياورد.» (ص/37)

      در اين داستان هم، واقعيت عيني بيروني با واقعيت ذهني خيالي درهم مي آميزد. (اسپاگتي خيالي را پختن و همزمان به تلفن جواب دادن) و بدين ترتيب موراكامي ما را به تفكر و اميدارد كه كدام جهان قابل توجه و ارزش است؛ جهان پيراموني با تمامي اشياي موجود و يا جهان ذهني و خيالي آدمي با تمامي خاطره هايش.

 

3-  ميمون شيناگاوا

     داستان زني است كه اسمش را فراموش مي كند، چون اتيكت اسم او را يك ميمون دزديده است! فراموشي اسم يا هويت شخصي به واسطه مواجه شدن با حقايق تلخ در روند زندگي. زن داستان سعي مي كند با جستجوي هويت اسمي خودش، تلخي آنچه را كه در گذشته بر روانش حك شده است، به دست فراموشي بسپرد. خوبي و بدي، شر و نيكي، دوستي و دشمني را گم مي كند. نه مي تواند كسي را دوست بدارد و نه تنفر از ديگري را ياد گرفته است. حتي حسود بودن را درك نميكند، چون در گذشته اش كسي او را دوست نداشته است، نه مادرش،‌ نه خواهرش و نه پدرش و نه هيچكس.

      حسادت و تفاوت مفهومي آن با رشك و غبطه خوردن يكي ديگر از مضامين اخلاقي متن است. ميموني كه حرف ميزند و همچون روانشناس داستان، عاقل و دانا و تحليل گر رواني قهرمان زن داستان است، عنصر فراواقعي روايت بوده كه با دزديدن اسم، هويت يا وجود مستقل و آگاه مند راوي را خدشه دار     مي كند. با يادآوري قصه دختر دانشجوي هم خوابگاهي راوي كه خودكشي مي كند، مسئله حسادت و غرور پيش كشيده مي شود با ترس از دزديده شدن اسم توسط يك ميمون!

    «... حسادت مثل يك غده است كه توي وجود آدم رشد ميكنه و بزرگ و بزرگتر ميشه»  ( ص/56)

    و در ادامه ديالوگ اين غده حسادت را به غده سرطاني تشبيه كردن كه آدمي براي از بين بردنش كاري نمي تواند بكند ولي مي داند كه هست. جهنمي در درون حسود!

    «زندگي كردن با حسادت خيلي سخته. مثل اين مي مونه كه جهنم كوچيكت رو هي با خودت اين طرف و اون طرف ببري.» ( ص/56)

    «حسادت مثل انگلي مي مونه كه توي قلب آدم لونه مي كنه و همون طور كه يوكو گفت مثل يك غده مي شه كه كم كم روح آدم رو مي خوره و بعضي وقتها باعث مرگ فرد مي شه. اون آدم نمي تونه به احساس حسادتش غلبه كنه و زندگي اش مثل يه جهنم واقعي مي شه.»  ( ص/60)

     در اين داستان هم يك حكايت فراواقعي (ميموني دزد كه مثل آدم حرف مي زند، رفتار انساني دارد ،  قدرت تجزيه و تحليل مسائل را دارد) با واقعيت تلخ زندگي قهرمان روايت تداخل كرده و موتور محرك روايي متن را به حركت در مي آورد. دو قصه درهم تداخل مي كنند و از برخورد اين دو قصه، يك مسئله رواني در مورد حسادت و اثر مخرب آن بر زندگي شخص واگويه مي شود و از سويي علت روانشناختي بروز اين بي هويتي و فراموشي ذهني موجوديت شخصي قهرمان داستان كه ناشي از بي مهري و بي محبتي اطرافيان در گذشته شخصي اش است، شناخته مي شود و بدين ترتيب با آگاهي من ظاهري به دليل اصلي فراموشي اسم، اسمي كه فقط و فقط مال اوست و معادل زندگي اش و معنا و هدف زيستنش است، با حقيقت زندگي اش روبرو مي شود و زندگي عادي اش را از سر مي گيرد ؛  با اين تفاوت كه ضمير ناخود آگاهش با موجي دروني كه پنهاني ترين احساسات خفه شده و سركوب شده را در خود جاي داده بود، اندكي آسودگي و آرامش به دست مي آورد.

 

4-   قلوه سنگي كه هر روز جا به جا مي شود

     داستان با جمله فيلسوفانه غافلگيرانه اي شروع مي شود : «پدر گفت: از بين زنهايي كه يك مرد در زندگي با آنها روبرو مي شود،‌ تنها سه زن هستند كه معنايي حقيقي براي او دارند،‌ نه بيشتر و نه كمتر. پدر با خونسردي اما با اطمينان سخن ميگفت، درست مثل آنكه ممكن بود بگويد؛ يكسال طول مي كشد تا زمين به دور خورشيد بگردد.» (ص/77).     ادامه داستان، روايت آشنايي يون پي (نويسنده، راوي، داستان نويس) قهرمان قصه با دومين زن حقيقي زندگي اش است. داستان واقعي در دنياي حقيقي با داستان ديگري و فراواقعي كه شرح قلوه سنگي است كه توسط يك زن دكتر جراح پيدا شده و در دفتر كارش در بيمارستان خود به خود جابه جا مي شود تا حرفي و ارتباطي را بيان كند، گره مي خورد و پيش ميرود. اهميت چيزها (Things) و اشيا و ارزش وجودي آنها در هستي و اينكه وجود هر كس يا هر چيز در زندگي ما معنايي دارد، (فلسفه اصالت وجود اگزيستانسياليزم كيركه گارد، هايدگر و سارتر) نظر و فلسفه موراكامي نسبت به جهان پيراموني است كه به صورت داستان نويسي خلاقانه ظهور مي كند و روش نوشتن با سبك زنده داستانگويي اش است كه ما را متحير مي سازد.

     «مي دوني يون پي هر چيزي توي دنيا دلايل خودش رو براي كاري كه مي كنه داره... مثلاً باد دلايل خودش رو داره. وقتي مشغول زندگي ات هستي، متوجه اش نمي شي، بعد يه جايي مجبور مي شي بهش توجه كني. اون نيت خاصي داره. اون تو رو در هم مي پيچه و دگرگون مي كنه. باد فقط باد نيست. باد از درون تو آگاهه. همه اشيا تو رو مي شناسن. حتي يه سنگ و تنها كاري كه مي توني بكني اينه كه باهاشون كنار بيايي. وقتي با اونا يكي بشي به بقا مي رسي و ژرفتر مي شي.» (ص/93)

     داستاني روانشناختي از ارتباط دروني همه موجودات در عالم هستي با يكديگر و به همسازي و همنوايي با هم رسيدن آنهاست. انسان با طبيعت و محيط پيراموني به يكي شدن و يكي بودن مي رسد، در صورتيكه به آنچه كه در پيرامونش هست توجه كند. گاهي آنچه را كه در جستجوي آن هستيم و در دسترس داريم، به دليل سرگشتگي ها و بي توجهي امان و غوطه وري در روياهايمان، از دست مي دهيم. احتمالاً راوي متن، زن سوم را هم پس از آنكه از دست داد، خواهد شناخت! اما چه اهميتي دارد؟ مهم آن است كه آن زن هم مانند دوتاي ديگر تاثير خودش را در زندگي قهرمان داستان خواهد گذاشت.

     «مهم آن است كه در قلبت تصميم بگيري شخص ديگري را با تمام وجود بپذيري و وقتي اين كار را بكني، اولين و آخرين بار خواهد بود.» (ص/102).

 

5-   ديدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زيباي ماه آوريل

    كل داستان در ذهن راوي (اول شخص مفرد) اتفاق مي افتد؛ با در هم آميزي رويا و واقعيت در حال رخ دادن در بيداري و وسط يك خيابان. روايت تنهايي آدمي كه در انتظار يك معجزه است، يك معجزه آسماني در يك روز صبح آوريلي در گوشه اي از خيابان. تصادف، شانس و اتفاق غير منتظره از شاخصه هاي ادبيات و تفكر پست مدرنيستي و از مولفه هاي اصلي متن است. وقوع تمايلات انساني در ذهن، رويا بافي بي حاصل با جدايي غم انگيز، مضمون اساسي متن است.

       اگر بشود كه انسانهاي عاقل، تجربه زيستي ذهني اشان را با هم به اشتراك و گفتگو بگذارند، بي گفتگو و سخني،  بي واژگان و بدون كلام زباني، دنياي راوي متن را ساخته بودند و آنگاه شايد مي گفتيم اي كاش مي توانستيم با همديگر حرف بزنيم!

     اين داستان كوتاهترين داستان مجموعه است، در فرم و شكل درهم آميزي واقعيت بيروني و عيني با حقيقت معجزه گون دروني و ذهني، در يك مونولوگ طولاني. گفتگو از راز و رمز سرنوشتي است كه دو انسان تنها چگونه بر اثر يك اتفاق در يك ساعت زماني مشخصي از جهان زيستي اشان با هم برخورد ديداري يا فيزيكي دارند، و بدون يك گفتگو يا ديالوگ زباني و حتي بدون جاري شدن واژگان بر لب و دهان، در ذهن خويش گفتگويي و ماجراي زندگي اي را طرح مي كنند. آيا دختر پاكت به دست كه به دنبال يافتن تمبر پستي براي ارسال نامه اي كه تمام شب را مشغول نوشتن اش بوده است  و نامه اسراري را در خود دارد، همان گفتگوي دروني را با ديدن پسر به دنبال فنجاني قهوه در خيابان، در ذهن خودش دارد؟ چقدر عجيب خواهد بود كه دختر هم برگردد و بگويد : «تو هم مرد صددرصد دلخواه مني!» و چقدر شگفت انگيز و معجزه آسا كه آدمي بر اثر يك اتفاق و از سر يك حادثه، فرد مورد علاقه اش را پيدا كند،‌ در حاليكه اصولاً در آن لحظه در پي منظور و هدفي ديگر است. 

      اتفاق، اتفاقاً، روزي، روزگاري! يكي در سر خياباني پي شكار قهوه اي بوده و ناگهان و تصادفاً دختر دلخواهش را در يك نگاه مي بيند و يك دل نه صد دل دلباخته اش مي شود و ... همه ماجرا در ذهن روي مي دهد! برشي كوتاه از گفتگوي جريان سيال ذهن راوي داستان.

 

6-   اسفرود بي دم

     روايت روز اول سر كار رفتن راوي به دفتر كاري عجيب و وهم آور با راهروهايي كانال مانند و طولاني، خفه و بي نور و ساكت و تاريك است. بيان كلمه رمز جهت عبور از در دفتر كار الزامي است ولي دربان و كارمند جديد با هم اين كلمه رمز را مي سازند، در گفتگويي دو طرفه و رگبار وار. معماوار طرح شدن اين كلمه رمز و ساختن يك مفهوم و واژه بي معنا و غير واقعي جهت عبور از در ممنوعه نشان از نسبي بودن واقعيت و عدم قطعيت در وجود پديدارهاست.

     ما زماني قادر به ديدن چيزي خواهيم شد كه بخواهيم آن چيز را ببينيم. وجود و خلق چيزي در گروي تمايل ما به ساختن آن است، حتي با ساختن كلامي و واژگاني ؛ كه واژه يا كلام عين وجود داشتن است. وقتي نيازمند باشي و با همه وجودت و با همه توش و توانت هدفي را دنبال كني، هر غير ممكني در مسيرت ممكن خواهد شد. منشاء هر وجود نياز به آن وجود داشتن است.

     « حتي تا پيش از آنكه اين كلمه را از زبان خودم بشنوم، نمي دانستم آن را ميدانم. اما اسفرودبي دم تنها كلمه ده حرفي بود كه به فكرم رسيد.» (ص/115)

     شك و ترديد در مورد حقيقت داشتن يك واقعيت يا موجود واقعي؛ اينكه با ساختن يك كلمه به واقعيت داشتن آن موجوديت بخشيدن، عدم اطمينان از منشا تولد و پديد آمدن كلمات و اسمهاي اشياء يا موجودات، مضمون اصلي داستان است. ارزش وجودي يكسان براي شي و انسان مورد نظر كه كارفرماي مورد نظر (مافوق) است و ساختن يك موجود وحشتناك بدمزه بي خاصيت و تنها در ذهن راوي كه آنرا به مافوق تشبيه مي كند، مافوقي كه اميد و هدف مورد انتظار كارمند در جستجوي كار است، مافوقي كه آزاردهنده دنياست و در عين حال مي گويد دنيا آزار دهنده است و در فكر رسيدن مرگي آرام و آرامش ابدي است، از ديگر نكات اصلي مورد نظر موراكامي در متن است. اما رسيدن به اين مافوق دور از دسترس مخوف و هراس آور، با تاخير مواجه است،‌ تاخيري كه ناشي از بي نشان بودن مسير سلوك جستجوگر است و بي نشانه بودن آن.

    عدم قطعيت و نسبي گرايي در بيان كلمات و واژگان متبادل شده كه كليد رمز قفل در عبور به دنياي مورد انتظار و هدف است، شباهت بسيار زيادي به بازسازي فضاي عقيدتي و ايماني مومن معتقد به ديني است كه در جستجوي بهشت غير زميني به برزخ مابين دوزخ و بهشت رسيده است و نمي داند كه آيا مي تواند از اين پل صراط باريك بگذرد يا نه؟

 

7-   مرد يخي

   روايت زني كه با مرد يخي ازدواج مي كند و به قطب جنوب سفر مي كند و در تنهايي محيط، گرماي وجوديش را فراموش مي كند. متن، روايت انسان تنهاي جامعه امروزي است كه هيچگونه درك متقابل و فهم احساسي از طرف مقابل و ديگري دريافت نمي كند و به حال خود رها شدن انسان در دنياي سرد و يخي مدرن را تصويرگري مي كند. خلوتي و ساكتي بودن شهر و مردم و زمين اطراف راوي كه تا بي نهايت ادامه دارد و نمادين بودن يخ و مرد يخي در داستان، تداعي تنهايي و فاصله گرفتن من از ديگران است، شرح گم كردن سير زمان و حس جهت يابي است، نشانه از دست دادن حواس و هشياري درك بودن در لحظه زيستن است.

      «حالا ديگر قلبي برايم نمانده است. گرما از وجودم رخت بربسته. گاهي وقتها فراموش مي كنم هيچ وقت گرمايي در وجودم بوده يا نه. اينجا تنها تر از هركس ديگري در زمين هستم.(ص/131)»

      تداخل تخيل ذهني راوي با واقعيت عيني بيروني در مورد آناليز احساسي و درك انساني مرد مطلوب زندگي اش با واقعيت و فراواقعيت در ذهن اول شخص راوي داستان درهم آميخته و حس تنهايي و رهاشدگي در جامعه سرد و بي تفاوت پيراموني را دامن ميزند. مرد مريخي، كابوس تنهايي او بوده از گذشته اي كه با خود همراه كرده و همواره ترس از آينده و باز تنها شدن، ناخودآگاه اين تنهايي را به سوي او جذب مي كند. تا زماني كه در حال زندگي مي كنند ، خوشبختند و زماني كه به گذشته يا آينده بيانديشند، بازگشت به اصل وجود، كه همان تنهايي است آرامش آنها را بر هم مي زند. اسير شدن در گذشته، يخ زدن در تنهايي است و بستن راه آينده.

 

موراكامي چه مي خواهد و چه مي گويد؟

     در هفت داستان كوتاه اين مجموعه داستان و در كتاب هاي ديگرش «كافكا در كرانه»  ،  «كجا ممكن است پيدايش كنم؟»  ،  «پس از تاريكي»  ،  «از دو كه حرف مي زنم از چه حرف مي زنم» موراكامي به دنبال بيان چند نكته و شاخصه اصلي در سبك داستانگويي پست مدرنش است.

 

1-  «مرز واقعيت و فرا واقعيت كجاست؟» - از نظر موراكامي اين دو دنياي «عيني و ذهني» يا «بيروني و دروني» با توجه به نحوه كاركرد ذهن بشري، مرز مشخص و دقيقي ندارد و در هم متداخلند. همانقدر دنياي واقعي پيراموني عجيب است، كه دنياي تخيل ذهني.

 

2-  «باورپذيري متن» - موراكامي با بيان نهفته ترين مكنونات قلبي و دروني بشري كه جاري در واقعيت بيروني و پيراموني است، طوري قصه خودش را بيان مي كند كه براي همگان با توجه به منطق روايي روايت، قابل قبول و باورپذير مي گردد. او از تجربه هايي مي گويد كه ما در لحظاتي از تفكر عميق خويش با ان مواجه شده ايم. دنياي ذهني كه او خلق مي كند و با كلام مي آفريند، در عمق ذهن مخاطب نفوذ كرده و با گفتگوي دروني خواننده درهم مي آميزد. ضريب نفوذپذيري امواج سخن او در ساحل تفكر خواننده متن بسيار بالاست، چونكه باورپذيري      قصه هاي فرا واقعي واگويه اش،  همان نهفته ترين انديشه هاي پنهاني و خفته روح و روان مخاطبانش است.

 

3-  «همذات پنداري مخاطب» - قهرمان داستانهاي موراكامي انسانهايي معمولي و عادي همچون من وشما هستند كه در دنياي ذهني و عيني خويش با پديدارهاي جهان پيراموني ،  مواجهه و مداخله دارند. تجربه زيستي هر كدام از مخاطبان داستان هاي موراكامي با يك گوشه از خرده حكايتهاي داستان واگويه شده، همراه و همدرد و هم حس مي شود. آدمي با دنياي سخن او دنياي خودش را تكرار و تجربه مي كند. تو گويي موراكامي مي داند كه ما نيز چون راوي هاي قصه هايش عالم زيستي و جهان هستي امان را با واژگان و سيلاب جملات مي سازيم و تجربه زندگي مشابه اي را در دو عالم بيرون و درون (ذهن و عين) از سر مي گذرانيم.

 

4-  «اخلاق هنجار اجتماعي» - موراكامي در اكثر داستانهايش شاخصه هاي ساحت اخلاقي را هدف گرفته و با بزرگنمايي كردن ناهنجاريهاي اخلاقي انسان پست مدرن، سعي در ارائه و  بيان راه حل مشكل اخلاقي بشر امروزين دارد. حسد، دروغ، خودمحوري، بهتان، بدگويي، قتل، ظلم و ... از طرفي و عدم همدلي و همدردي من با ديگري از سويي ديگر، پارامترهايي اخلاقي هستند كه موراكامي از آنها دم مي زند.

 

5-  «بينا متني» - در اغلب داستان هاي او اشارات صريح و واضحي به كتاب ها، نويسندگان، فيلم ها، موسيقي و ... مي گردد كه حالتي كولاژوار به روايت مي بخشد و با اين كنايه ها و استعاره ها ، بر پربار شدن عمق مضموني داستان مي افزايد.

 

6-  «شانس، سرنوشت، تقدير، تصادف» - همچون ديگر نويسندگان پست مدرنيستي، موراكامي به اين مقولات هم مي پردازد، ولي با درهم آميزي روايت ها در دو دنياي واقعي و فراواقعي.

 

7-  «چند قصه گي» - موراكامي داستانهايش را با حداقل دو قصه آغاز مي كند و با روايتهاي موازي يا روي هم يا متداخل، خط روايي اصلي داستان را پيش مي برد. در «كافكا در كرانه» رمان با چهار داستان مجزا شروع و در ادامه روايت، اين قصه هاي مجزا ،  با يكديگر تلفيق شده و نهايتاً يك روايت باقي مي ماند. موراكامي استاد بيان چند قصه گويي در يك داستان و مجذوب كردن مخاطب در نحوه بيان روايي قصه هاست. قصه هايي كه حداقل يكي از آنها فراواقعي و ذهني خواهد بود.

 

8-  «ساختار حلقوي روايت» - اغلب و اكثر داستان هاي موراكامي داراي ساختار روايي خطي و ساده و حتي دايره اي نيستند، بلكه ساختار حلقوي چنبره اي مانند دارند. قهرمان يا قهرمانان داستان با افت و خيزهاي تجربي و حسي خود، با اوج و فرودهاي رفتاري و ذهني در يك مسير حلقوي وار، روايت را پيش مي برند. تعالي و رستگاري قهرمانان روايت و يا حضيض و تباهي آنان در طي مسير زندگي و بيان روايت، چندين و چند بار رخ داده و مخاطب را به همدردي و همنوايي مي رساند.

 

9-  «اصالت موجودات»‌ - پديده هاي جهان زيستي موراكامي، اعم از اشيا ، گياهان و حيوانات همانقدر اهميت و اصالت وجودي دارند كه انسانهاي جهان روايت او. مسئله مهم در عالم فكري و انديشه گي موراكامي، يكي شدن با اين پديده ها و پديدارهاست. با باد، گربه، سگ، يك لوح قديمي  ، كتاب ، ...  همدردي و احساس آشنايي و يكي شدن، تلاش و همت موراكامي است تا از اين طريق به آرامش و آسايش دروني و بيروني برسد.

 

10-«شاخصه هاي ادبيات پست مدرنيستي» - در زير لايه هاي داستاني روايت هاي موراكامي، اكثر پارامترها و شاخصه هاي ادبيات و تفكر پست مدرنيستي موج مي زند. «بي معنايي زندگي»، «بي هدفي و پوچي هستي»، «اميد به زندگي»، «هجو و طعنه گويي» ، «رئاليته» و زنده بودن سبك روايت گويي، «عدم قطعيت» و «نسبي گرايي» روايت هاي گوناگون، «تنهايي» انسان در جهان هستي؛ بيان و شرح اين شاخصه ها و مولفه هاي جهت گيرانه تفكر فلسفي پست مدرن در قالب و فرم قصه هايي روانشناختي از دروني ترين خواسته ها و نيازهاي نهفته در روح و روان فرد، چه خودش و چه قهرمان داستانش و چه خواننده روايتش! منظور اوليه و اصلي اوست.

    در تاويل متن هاي نوشتاري موراكامي، فرياد درد تنهايي بشريت در طول تاريخ زيستي اش را آدمي در مي يابد. بار هستي و رنج سنگين بودن در دنياي شهري انسان گذر كرده از بستر مدرنيته، در شكل و فرم حديث نفس گونه اي كه گاه به هذيان ذهني توهم گونه پهلو مي زند، اما همدل و همنوا با مخاطب متن، شرح و بسط داده مي شود تا بشود اندكي از غم جانكاه زندگي كاسته شود.

     درياي سخن موراكامي ما‌ را به بحر سخن درونمان پيوند ميزند. سخن موراكامي فقط سخن بيروني نيست. سخن تجربه هاي دروني مخاطب هم هست. معنايي كه خواننده متن از موجوديت سخن گويي او درمي يابد، تجربه زندگي كردن و زيستن با عالم پيراموني است. موراكامي با سخن گويي اش و با قدرت بيانش، دسترسي ما را به آگاهي خودمان از خودمان و از دنياي مفهومي امان سهل و آسان مي كند. آدمي از درون و بيرون با سخن احاطه شده است. راويان قصه هاي موراكامي نيز با جريان سيلاب وار سخن گويي ذهني اشان، دنياي پيراموني خودشان را مي سازند.  جان كلام و كلمه در دنياي موراكامي و تمامي آنچه كه مي خواهد بگويد، اين است كه جهان چيزي جز سخن نيست.

    سخن گوينده و راوي متن، با سخن خواننده و مفسر متن، گفتگويي دروني را پيش مي آورد تا افسردگي و ياس و دلمردگي و نااميدي و تنهايي بشر در جهان مدرن امروزي را به اميد و شادي و لذت و همدردي و همراهي تبديل كند.

    و اما ...

    من با خواندن آثار موراكامي به قول ظريفي، عاشقش شده ام. مطمناً تو نيز اگر بخواني، عاشقش خواهي شد و شايد او هم بعداً عاشقش شود، اميد كه ما و شما و ايشان هم در برهه اي از سير زندگي امان، از او بخوانيم تا عاشق اش شويم!

 

كتابشناسي فارسي موراكامي

 

1-  «كجا ممكن است پيدايش كنم» مترجم بزرگمهر شرف الدين – نشر چشمه/ سال 1386  ، قيمت 2200 تومان / 166 صفحه

2-    «كافكا در كرانه» مترجم مهدي غبرايي- نشر نيلوفر/سال 1386 ، قيمت 8500 تومان/607 صفحه

3-    «پس از تاريكي» مترجم مهدي غبرايي – نشر نيك /سال 1387 ، قيمت 4000 تومان/190 صفحه

4-  «از دو كه حرف مي زنم ، از چه حرف مي زنم» مترجم مجتبي ويسي- نشر چشمه/سال 1388 ، قيمت 3800 تومان/ 179 صفحه

5-  «ديدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زيباي ماه آوريل» مترجم محمود مرادي- نشر ثالث/سال 1389  ، قيمت 2700 تومان/131 صفحه   

  

                             

 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۹ساعت 14:16  توسط رضا جوانروح  | 
  بالا