|
شمس ِ مولانا
|
||
|
دغدغه های یک روح |
آنجلو پولوس رفت . واي ! چقدر دردناك . منتظر ادامه "دشت گريان " ش بوديم كه ناگهان رفت . روايت گر تنهايي ها و قصه گوي رنجهاي بي درمان دروني ها رفت . آدمي را دردهايي است كه به هيچ دارويي درمان نمي شود ، چون دارويي ندارد اين درد بي درمان ! ديدن "گام معلق لك لك " و سكانس بي نظير سينمايي عروسي كنار رودخانه مرزي است كه اندكي از اين درد جانكاه بودن را شايد كاهش دهد .
امروز صبح كه در وبلاگ " دوشنبه " خبر اسفناك رفتن سينماگر شاعر اجتماعي جهان معاصر را خواندم ، ياد خاطرات ديدن فيلمهاي او ، مخصوصا اولين فيلمش را كه سالها قبل فكر مي كنم در جشنواره فيلم فجر ۱۳۷۰ ديدم ، افتادم . سكانس با معنا و تكان دهنده پاياني كه كارگران برقكار زرد پوش بر سر تيرهاي چوبی عمودی در حال كشيدن كابلهاي مخابرات و از بين بردن مرزهاي قراردادي جغرافيايي بي معناي دولتها يند .
آدمي كه مرز و حد و حدود را بر نمي تابد . آدمي آزاد و رهاست . رهايي و آزادي . وه ! چه باشكوه و لذت بخش است اين پرواز روح و احساس بي قيدي . آدمي در ابديت بي كران هستي جاري است . تنها و رها . دردي است غير مردن . دردي است غير بودن . دردي است غير ماندن . دردي است كه ان را دوا نباشد . درد بي دردي . دردر بي درمان . درد درون .
با تنهايي مرد سوار بر يدك كش روي درياي مه آلوده فيلم " سفر به سيترا " تنهايي را چشيديم . با رنجهاي دختر بچه در جستجوي پدر هويتي اش در فيلم " چشم اندازي در مه " درد بي پناهي را لمس كرديم . با فرياد الني در " دشت گريان " تمامي فريادهاي فرو خورده بشريت از ظلم و ستم و تفرقه ايدئولوژي ها را فرياد زديم . با غم بي درمان مرد " زنبوردار " غصه ها را خورديم . با آنجلو پولوس دردهاي بي پايان را در پايان فيلمهايش درك كرديم و گريديم و گريديم و گريديم.
آه ! كه او هم رفت و ما نديديم دشت خندان پس از دشت گريان او را .
آه ! كه فقط حسرت انتظار ديدن پلان - سكانس هاي ۱۵ دقيقه اي سحر انگيز محسور كننده ماند .
آه ! كه ما در سفر آخر او به طولاني سفر پدر مرده بر روي قايق رودخانه دشت گريان همراه نبوديم .
آه ! كه تنهايي ابدي يك روز و يك شب بر دل ما ماند كه ماند .
آه ! كه نگاهي خيره به تاريخ بشريت را، منبعد چه كسي به تصوير خواهد كشيد ؟
آه ! كه چه كسي اشك هايي در رفتن و رفتن و رفتن سفر درون آدمي را ، به چشم ما خواهد آورد ؟
آه ! چه كسي ديگر بعد از اين فيلم هايي شاهكار گونه جاودان خواهد ساخت ؟
آه ! كه او رفت . افسوس و صد افسوس . آه !
|
|