شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
" حالا حالاها بازي ادامه دارد "
نگاهي به كتاب " اين بازي كي تمام مي شود ؟ " ايت دولتشاه
اهالي تئاتر در بن انديشه اشان و نگاهشان به فلسفه ی بازي و بازيگري ، معتقدند كه نمايش در صحنه جزئي از زندگي آدمي است و جريان بازي زندگي همان بازي جاري در صحنه و پلاتو است، بازي در تئاتر ادامه و در متن بازي زندگي روزمره است و مقطعي و برشي از ان . ايت دولتشاه داستان بلند " اين بازي كي تمام مي شود ؟" را با اين تفكر و نوع نگاه به دوستان دانشكده سينما – تئاتر 83 تقديم كرده است و قصه اي سراسر بازيگونه از بازيگران و دانشجويان دانشكده هنر دانشگاه تهران را در سه پرده و سي و سه صحنه در قالب يكصد و يازده صفحه كتاب منتشر شده توسط نشر به نگار در پائيز سال 1391 به سبك و سياق مدرن و با زباني روان و ساده واگويه كرده است .
راوي اول شخص روايت كه سهراب نامي است و در يك شركت تبليغاتي كار و در تمرينات گروه نمايشي تئاتر دانشگاه تهران شركت مي كند ، دوست دختري دارد افسانه نام كه او هم بازيگر است و در همين نمايش و همزمان در نمايش ديگري ، مرگ فروشنده ، دستي دارد و يازي يي . تمامي جريان داستان تعليق گونه كتاب ، كشمكش دروني قهرمان قصه بر اثر عاملي بيروني كه بي اعتنايي معشوق به عاشق است در دو صحنه زندگي واقعي و زندگي نمايشي شكل مي گيرد . افسانه كه در صدد مهاجرت از ايران است ، مي خواهد با تمهيداتي سهراب را از خود دلزده و متنفر كند تا شهد تلخ جدايي به گوارايي قابل هضم عاشق اش گردد .
باورپذيري پيرنگ داستاني و شخصيتهاي اصلي و فرعي قصه با نقل تكنيكي و زباني روايت و با اميختن خرده حكايتهاي داستاني متعدد از همسايگان سنتي راوي ، همكاران اداري ، دربان هتل ، فيلمبرداران كليپ تبليغاتي نماينده اصلاح طلب مجلس و غيره كاملا جاافتاده و قابل لمس است ، ولي همدلي و همراهي مخاطب با قهرمانان داستان به سختي و دشواري قابل دستيابي است . داستان در سطح اول روايت بخوبي جاافتاده است و با تمامي اشارات بينامتني و فرا متني اش كه ياداور برخي از رمانهاي چند سال اخير نسل همدوره مولف است ، ادمي را دچار وسوسه مي كند كه يك نفس و در يك نشست انرا بخواند . كشش و جذابيت قصه بحد كافي است و خواننده را با خود همراه مي كند ، ولي كنش هاي قهرمان هيچ همذات پنداري يي ایجاد نمي كند .
دنيايي كه مولف در جهان داستان ترسيم كرده است و محدود به رابطه عاطفي شخص راوي است ، به علت عدم توصيف حالات دروني و اگزيستانس وجودي قهرمان اثر ، قابليت و استعداد همدلي و يكسان انگاري را از دست داده است . قرار گرفتن راوي در موقعيتهاي غير منتظره يا قابل انتظار بيروني ، چه در حيطه شغلي و چه در حيطه بازيگري ، ادمي را غلغلك و بازي نمي دهد و داخل صحنه نمي كشاند . خشكي بيان يكدست راوي در موقعيت هاي مختلف داستاني ، فاصله گذاريي را ايجاب مي كند كه خواننده ، خودش را ناظر بيروني اين صحنه ها تلقي كرده و حسي مشابه ديدن تئاتري مدرن را تجربه كند . اينكه مدام فكر كنيم كه بازي يي در كل زندگي قهرمان جاري است و او بي اراده و بي هدف و بي سرانجام و شكست خورده در پايان خواهد بود ، پس زني دروني و فكري ايجاد كرده و همدلي لازم را فراهم نمي كند .
تعليق داستاني كه همان پنهان كاري دوست دختر و برنامه ريزي بازيگونه او براي ايجاد دلسردي در دوست پسرش باشد و تقريبا در بيست سي صفحه اخر داستان گفته مي شود ، نه چيزي را حل مي كند و نه گره اي را مي گشايد ، چونكه راوي پس از مشخص شدن انگيزه طرف مقابل باز هم همان بازيهاي تئاتري و شغلي و فكري اش را يكنواخت و مستمر ادامه مي دهد . دغدغه راوي ( مولف؟ ) چگونه زيستن و چگونه بازي كردن در صحنه زندگي است ، پس از گسستن اين رابطه عاطفي عاشقانه .
" من و افسانه تنهاييم ، بدون اينكه حرفي بين امان رد و بدل شود يا به هم نگاه كنيم. به جز طنابي كه افسانه را به من گره زده دليل ديگري براي در كنار هم بودن مان نيست . حياط به حياط افسانه را مي برم كه از چشم همه پنهان بماند . تمام مدتي كه به ظاهر شش دانگ حواسم به نقش و ترانه ها و رجزهايي است كه مي خوانم ، مدام به اين فكر مي كنم كه بعد از پاره شدن اين طناب تكليف من چه مي شود . " ( ص 109 )
استفاده از شعر شاملو " سياهي روسياست / ديب گله داره . دنيا مال ماست / ديب گله داره ... " ، جريان نحوه زندگي تبليغي و مصنوعي نماينده اصلاح طلب رد صلاحيت شده مجلس ، مسئله مهاجرت خانوادگي از ايران ،ممانعت پليس از تجمع گروهي چند در پارك ، چندان به تعميق متن كمك نمي كند و لايه هاي زيريني براي اثر ايجاد نمي كند ؛ علت شايد دوري اين مضامين و مفاهيم از ايده مركزي متن باشد و شايد هم عدم پرداخت كافي در بيان و اجراي خرده حكايت هاي داستاني . هر چه كه باشد، داستان بلند آقاي ايت دولتشاه چند لايه و تو در تو در محتوي نشده است ، اگرچه به لحاظ خط روايي قصه و تداخل دو جريان اصلي بازي زندگي و بازي تئاتري ، لايه هاي روايتي اش در هم تنيده شده و به خوبي ايده اصلي مولف را كه " زندگي يك بازي است " راالقاء مي كند .
همين عدم عمق پذيري معنايي اثر ، مخاطب عام را جذب كرده ولي (شايد ؟) مخاطب خاص را دفع كند .اگر چه فضاسازي روشنفكرانه شهري و دختر پسري كه مولف سعي در بي تنش نشان دادن ان است، خوشايند خواص هم باشد ، ليكن ساده و سهل انگاري مفهوم عشق و مانايي ان عليرغم جدايي فيزيكي و مكاني عاشق و معشوق موضوعي است كه به راحتي قابل هضم نخواهد بود .روايت خطي همزمان كه راوي در زمان حال قصه متن را بازگو مي كند نيز بيشتر به ساده انگاري مفاهيم اثر افزوده و انتظار ذهن سيال كتاب خوان حرفه اي را بر نمي اورد .
آيت دولتشاه روان و سليس و بي عيب و ايراد قصه اش را مي گويد ؛ ولي قصه بي ايرادي نمي گويد ! ايت دولتشاه باز نمايي و محاكات زندگي و بازي بي پايان انرا در قصه اش بخوبي واگويه كرده است ؛ ولي اين بازي و اين نوشتن بايد حالا حالا ها ادامه داشته باشد تا بازي نوشتاري هم ، قابل اعتنا باشد !
بازي زندگي ادمي بسيار پيچيده و عميق و تودرتو است و به همين علت است كه ماندگار و تاثيرگذار است ؛ بازي نويسنده گي نويسنده هم ، زماني پايان مي يابد و تمام مي شود كه به اعماق لايه هاي زيرين شخصيت ها دست يابد وگرنه " حالا حالا ها بازي ادامه خواهد داشت ! "
رضا جوانروح
6/1/1392
![]() |