شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
" قصه تنهايي "
نگاهي به كتاب " تن ها " مهدي شریفي
اولين كتاب آقاي مهدي شريفي نويسنده جوان قمي كه به قول خودش در شلوغي خيابانهاي شهر هم گم مي شود و هم تنها ، به نام " تن ها " داستان بلند و خوشخواني است كه نشر چشمه اقدام به چاپ و نشرش كرده است . كتاب داراي قصه بسيار جذاب و گيرايي است كه با زبان روان و ساده اش ، حكايت مرگ و تنهايي آدمهاي يك خانواده را از زبان راوي اول شخص بيان مي كند . كشش خوانش قصه كتاب با روايت غير خطي اش در طول 155 صفحه از همان ابتداي جملات آغازينش آدمي را رها نمي كند و وامي دارد تا يك نفس بخواندش .
مهدي شريفي قصه گوي بسيار خوبي است . قصه بزرگ شدن بچه هاي يك خانواده سنتي روستايي كه عموها و عمه با فرزندانشان دور هم در خانه بابا بزرگ پير جمع مي شوند ؛ در ده اسپاسي شهر شيراز . مرگ بابابزرگ ، مرگ عمو جواد ، مرگ فرشته دختر عمو علي ، مرگ مادر بزرگ ، مرگ و مرگ ... در داستان سايه اصلي اش را افكنده است .
" اگر از وقتي كه بابابزرگ مرد و از تنهايي متنفر شدم تا همين الان كه ازشلوغي و آدمهاي از دست رفتني اطرافم فرار مي كنم ، ماجراها را كنار هم بگذارم شايد قصه نصفه نيمه ي بابابزرگ كامل شود . يادم نمي آيد توي كدام مجله خوانده ام كه خيلي چيزها را اگر جلو چشم مان باشند گم مي كنيم . همه ي اين بيست و سه سال شبيه تاجري بوده ام كه دنبال تكيه گاه بوده ، اما توي بازاري با جنس هاي تقلبي . " (ص 154)
مضمون مرگ در اين داستان كه از بخش اول تا هشتم را در بر مي گيرد ، از نكات كليدي مورد نظرمولف اثر است .مرگي كه موجب قرار گرفتن انسان در وضعيت مرزي وجودي است . مرگي كه تنهايي انسان در اين جهان را يادآوري مي كند . مرگي كه در تنهايي انسانها به سراغشان مي ايد .مرگ بابابزرگ در تنهايي فردي اش درون چاله قبر خود كنده اش ، مرگ عمو جواد تنها در اتاق مجردي يكه اش ، مرگ فرشته در خيابان شلوغ تهران كه به تنهايي از چهارراه مي گذشت .
جامعه امروزين ايران ، اميد به زندگي اش كمرنگ شده و رنگ باخته است .ناملايمات سياسي و اجتماعي از سويي و برخورد فرهنگي و اقتصادي دنياي سنتي روستايي فئوداليته با انديشه هاي مدرن جهاني از سويي ديگر موجب ياس و سرخوردگي نسل جوان دهه شصت شده است .اعتراض جمعي اين نسل به شرايط حاكم اجتماعي و ناتواني از ايجاد تغييرات فرهنگي و سياسي و نيز سركوب شدگي اش ، انديشه مرگ و نه زندگي را بيش از هميشه در ذهن و ضمير ناخوداگاه جمعي اين جوانان رخنه داده و داستان گويي از مرگ و تنهايي انسانها در مواجهه با آن از سوژه هاي مورد علاقه اشان شده است . جواني كه زير سي سال عمر كرده است و بايد سرشار از شوق و اميد به زندگي و حيات باشد ، در اولين داستان چاپ شده اش مرگ را فرياد مي زند و مرگ را مي خواند ، واين دردناك است .
از شاخصه هاي اصلي جوامعي كه رو به سوي مدرنيته دارند ، تنها شدن آدمها و قوت گرفتن هويت فردي در مقابل هويت جمعي است . فردگرايي آحاد جامعه و جداشدن آنها از الگوهاي سنتي خانواده قديم از الزامات ورود جامعه سنتی به دنياي نوين است . مولف اثر نيز بخوبي در قالب حكايت از هم پاشيدگي و دور شدن فرزندان بابابزرگ روستايي ، اين جداشدن برادرها از همديگر را روايت كرده است . قهر دو برادر بر سر زمين و باغ به ارث رسيده و دق مرگ شدن مادر بزرگ از سويي و خودكشي برادر سوم تنها مانده ، عمو جواد ، از سويي ديگر بيانگر از هم فروپاشي اقتدار سنت قديم و قدرت گرفتن روابط فردمحورانه در جامعه شهري مدرن است .
نويسنده در جاي جاي داستان به جرم و كج روي جوامع غربي به عنوان و نتيجه اين جهان مدرن فرد گراي تنها اشاره زده و تكيه به عرف سنتي را كه در محيط ان بار امده است ، راه گريز مي داند . از دست ندادن با نامحرم و نماز خواندن دوستش به همراه عرق خوري در شمال گلايه مي كند . از مداح دعاي كميل درخواست رفع تنهايي مي كند . از عشق اش به فرشته مي گويد تا درد تنهايي اش در اين جامعه شهري مدرن را بتواند كه درمان كند . از وحشتش از ديوار كشيدن توي باغ دوران كودكي اش كه زنداني شدن را تداعي مي كند مي گويد . از تنها شدن در اين شهر و خيابانهاي شلوغ پر زرق و برق با انبوه آدمها ؛ از تنها شدن ميان جمع ؛ از احساس تنهايي و درد تنهايي كشيدن و تنها شدن مي نالد . ناله اي بي ثمر و بي فايده در برابر ضرورت تاريخي جوامع در حال گذار .
مهدي شريفي هم قصه گوي خوبي است و هم لحن و زبان روايت اش را مي داند كه چگونه شيرين و دلپذير كند تا خواننده با ولع كتابش را بخواند . رماني جذاب و خوشخوان از نويسنده اي جوان و خوش آتيه پيش روي شماست ، اگر بخوانيدش .
12/3/1391
محمدرضا جوانروح گيوي
![]() |