شمس ِ مولانا
 
 
دغدغه های یک روح
 

" انهدام فوري و كامل تمدن  " 

نگاهي به كتاب " باشگاه مشت زني " چاك پالانيك با ترجمه پيمان خاكسار

 

    اغلب فيلمهايي كه فيلم نامه آنها اقتباس ادبي بوده است ، در به تصوير كشيدن فضا و مكان داستاني نا موفق از آب در آمده اند ، اما به نظر من فيلم ديويد فينچر " باشگاه مشت زني " يك استثنا ست !

    ديدن فيلم بسيار خوب و با معناي ديويد فينچر در من توقعي را بيدار كرده بود كه با خواندن متن اثر با ترجمه پيمان خاكسار براورده نشد . چاك پالانيك با زبان ميني ماليستي اش و با بريده بريده حكايت گويي اش از رخدادهاي ذهني و عيني قهرمان اثر در قالب يك رمان پست مدرنيستي از زبان راوي اول شخص مفرد كه شخصيت اسكيزوفرن دوپاره اي است در بيان مفاهيم فلسفي مورد نظرش ناتوان است ، در حاليكه ديويد فينچر كارگردان با اندك تغييراتي در جزئيات قصه و پرداخت عالي اش از مفهوم و محتواي بنمايه اثر بسيار توانمند عمل كرده است .

    در هر صورت خواندن كتاب تجربه زيستي ديگري است كه اگر چه لذت ناب ديدن فيلم همنامش را به مخاطب نمي بخشد ، ولي موجب آشنايي خواننده با سبك روايت گويي نويسنده اش خواهد شد . انتقاد و هجو گويي پالانيك از جامعه مصرف گراي امريكايي و كناياتش به دين ، سياست ، فرهنگ و تمدن غرب از زبان قهرمان اثرش ، تايلر داردن، تند وتيزاست . قهرمان داستان با رفتار و گفتار خودويرانگرانه اش با قامت استوار در مقابل طرد شدگي از اجتماع انساني مي ايستد .

   " اولين قدم براي رسيدن به جاودانگي مردن است.  "   /

   "  اين واقعا مرگ نيست . ما افسانه خواهيم شد . ما پير نمي شويم . "  /

   "  كارهاي كوچكي را انجام مي دهي كه يادت داده اند . هيچ دركي از كارهايي كه مي كني نداري و بعد هم مي ميري . "  /

  "  هميشه كسي را مي كشي كه از همه بيشتر دوستش داري . "  /

  " حالا اين دنياي ماست . دنياي خود ما . تمام اون آدمهاي عتيقه مرده اند . "  /

 "  شايد ما افسانه خواهيم شد. شايد هم نه . من مي گويم نه ، ولي صبر كن. اگر انجيلها را ننوشته بودند مسيح الان كجا بود ؟ "  .

     تمامي اين جملات كوتاه و مانيفست وار از پنج صفحه اول كتاب نقل قول شده اند . مرگ ، ويراني ، افسانه گي ، جاودانگي ، فهم ، درك ، دوست داشتن ، ... همه و همه همان درون مايه مورد نظر مولف اثر از نگارش رمان دويست و سي صفحه اي اش است كه سعي دارد  با حداقل جملات و حداقل واژگان و حداقل شخصيت داستاني به مخاطب خودش منتقل كند .

     شخصيت پردازي عالي نويسنده از نقاط قوت رمان است ، ولي عدم دقت در پيرنگ داستاني و عدم توجه به صحت و درستي روابط علي و معلولي حوادث غير عادي و همچنين حجم عظيمي از تكرار واژگان و جملات يكسان و مشابه،  خواننده را مايوس و سرخورده مي كند .  پروژه اي كه چاك پالانيك و تايلر داردن در صدد راه اندازي آن هستند " ويراني تمدن بشري و نابودي اجتماع "  ، تا بتوانند دنياي بهتري را پس از اين ويرانگري بسازند ، از مسير آشوب و خشونت و اغتشاش مي گذرد .مسيري ناهموار و خشن . راهي ناجور و غير قابل تحمل ؛ جاده اي رو به مرگ و متلاشي شدن .

    اشارات فرا متني به فيلمها و كتابها و مكانها و افراد سرشناس و شناخته شده بعنوان يك شاخصه اثر پست مدرنيستي بخوبي در روال حكايت گنجانده شده اند . سراسر متن كتاب از ارجاعات به مظاهر تمدن پوشالي غرب و عدم امكان رستگاري انسان از طريق استفاده از آنها آكنده است . انجمن هاي حمايتي از بيماران سرطاني ، مديتشين هندي اروپايي ، روياي زندگي امريكايي ، كليساي تثليث مقدس از نظر مولف عليرغم دارا بودن حسن ها و ويژگي هاي مثبت اشان ، سرانجامي و پاياني خوش براي رهايي بشر در مانده دردمند به ارمغان نمي اورند .  فقط باشگاه مشت زني اوست كه انتظارات انسانهاي وامانده و درمانده و سرخورده از اجتماع سرمايه داري دروغين و دروغگو را به خوبي فراهم مي كند .باشگاه مشت زني تايلر داردن با پروژه ميهم اش (mayhem ميهم به معناي آشوب و اغتشاش است . 

   "  وقتي كه تايلر پروژه ميهم را راه انداخت ، گفت كه هدف پروژه آدمهاي ديگر نيستند.  تايلر برايش مهم نبود كه به كسي آسيب مي رسد يا نه . هدف تايلر اين بود كه به تمام اعضاي طرح بفهماند كه آنها مي توانند تاريخ را كنترل كنند . تك تك ما اين قدرت را داريم كه دنيا را در دست خودمان بگيريم .

   هزاران سال است كه بشر اين زميني را كه در آن زندگي مي كند به گه كشيده  و نابود كرده ، حالا تاريخ از من انتظار دارد كه گند كاري گذشتگان را پاك كنم ... 

   دلم مي خواست كه موزه لوور را بسوزانم . با پتك تنديس هاي مرمري معبد پانتئون را خرد كنم . با موناليزا ماتحتم را پاك كنم . الان دنياي من اين شكلي است . اين دنياي من است . دنياي خودم . ما مي خواستيم دنيا را از شر تاريخ خلاص كنيم ...

   تايلر گفت: باز يافت زباله و حد و حدود گذاشتن براي سرعت مزخرفه و مثل اين مي مونه كه يك نفر تو بستر مرگ سيگار رو ترك كنه ... 

   پروژه ميهم دنيا را نجات مي دهد . دوران يخبندان فرهنگ . دوره تاريكي اجباري ... همانطور كه باشگاه مشت زني كارمندها  و يام رسانها را له و لورده مي كند ، پروژه ميهم هم تمدن را نابود مي كند تا بتوانيم چيز بهتري از دنيا بسازيم ... اين هدف پروژه ميهم است ، انهدام فوري و كامل تمدن . "          (صفحات 136 تا 139 )

 

  ولي ديويد فينچر فيلم بهتري نسبت به كتاب چاك پالانيك ساخته است !

6/2/1391

محمدرضا جوانروح گيوي

  

 


برچسب‌ها: كتاب, رمان, نقد, باشگاه مشت زني
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۱ساعت 8:23  توسط رضا جوانروح  | 
  بالا