شمس ِ مولانا
 
 
دغدغه های یک روح
 

 

      مهدي غبرايي شش داستان كوتاه از هاروكي موراكامي را زير عنوان «گربه هاي آدمخور»‌ ترجمه و جمع آوري كرده و نشر نيكوي مشهد هم همين امسال (1390) انها را در قالب يك كتاب 132 صفحه اي چاپ و منتشر كرده است.

      موراكامي در اين داستان هاي كوتاه خوش لحن و گاه تكان دهنده باز هم به دنبال موتيف ها و مضامين انديشه پست مدرني خودش رفته است .  تنهايي، ترس، تصادف، اتفاق، بينامتني، كولاژ، عدم قطعيت و نسبي گرايي در جهان نگري قهرمانان داستان ها و اعمال و كردار شخصيت هاي روايت  به وضوح قابل مشاهده است. اصلاً عنوان يكي از داستان هاي اين مجموعه «اتفاق، اتفاق، اتفاق» است!

      اهميت به وجود اشياء و چيزها (Things) و تاثيراتي كه در سرشت و سرنوشت آدمي خواهند گذاشت، از مولفه هاي اصلي طرح روايت هاي موراكامي است كه در اكثر داستان ها مخصوصاً «پروانه شب تاب» و «خرچنگ ها»، «گربه هاي آدمخور» به صراحت بيان شده است. و در داستان هاي «توني تاكيتاني» مسئله لباس و در «نفر هفتم» موج دريا به صورت غيرمستقيم عنوان شده است.

      حس مشترك انساني با اشياء پيراموني زندگي‌اش موجب بروز تاثيرگذاري در انتخاب گزينه هاي سرنوشت ساز مي گردد. نحوه مواجه قهرمان داستان اول «پروانه شب تاب» با مرگ دوستش و خودكشي خودخواسته‌اش منجر به ارتباط خاصي با دوست دختر دوستش شده و حس غيرقابل بيانش در مورد اين ارتباط و نوع نگاهش به مرگ باعث مي شود كه تداوم احساسات غيرقابل توضيح‌اش را در مشكل پرواز پروانه شب تاب در تاريكي غليظ شبانه تداعي كند ؛ تاريكي فزاينده ‌اي مانند روح سرگردان كه پيوسته دور از دسترس است.

     «  مرگ ضد زندگي نيست . بخشي از آن است. پس از مرگ دوستم ديگر نتوانستم به مرگ ساده لوحانه فكر كنم. مرگ ضد زندگي نيست. مرگ همين حالا در درون من است. اين فكر سمج دست از سرم بر نمي داشت. مرگي كه در آن شب ماه مه دوست هفده ساله‌ام را از من ربوده بود، مرا هم در چنگال خود گرفته بود.» (ص24)

      گزير قهرمان روايت  " توني تاكيتاني "از تنهايي نيز مانند گريز از مرگ ممكن نيست. عليرغم ازدواج عاشقانه‌اش، به علت حرص و ولع همسرش به خريد لباس و كفش، تصادفاً و اتفاقاً در اثر تصادف اتومبيل و مردن زنش، توني تاكتياني دوباره تنها مي ماند با كوهي از لباس و كفش. لباس هاي كهنه خالي از هر معناي انساني. يادآوري خاطرات گذشته در اتاق خالي از لباس هاي زنش كم‌كم رنگ باخته و تبديل به سايه‌اي كم رنگ چون مهي در نسيم ضعيف شده و فقط حس فقدان زن در درونش ملموس تر  باقيمانده و بدين ترتيب توني تاكيتاني واقعاً تنها شده و گريزش از تنهايي غيرممكن و فرارش از تنهايي ناممكن.

      علاقه وافر موراكامي به گربه ها كه در نوشته هايش موج زده و ايجاد استعارات فيلسوفانه از رابطه و  رفتار آنها در محيط زيست انساني مي شود ، موجب به پيش كشيدن وضعيت هاي وجودي بشري همچون : هويت، خويشتن واقعي، گم‌شدگي، رهاشدگي در هستي، توهم واقعيت و غيره در قهرمانان اثرش مي گردد. خواندن يك خبر معمولي روزنامه‌اي مبني بر خورده شدن پيرزني سكته كرده در خانه‌اش توسط گربه هاي گرسنه‌اش، در داستان سمبليك «گربه هاي آدمخور» بهانه اي است تا موراكامي حرفهاي اساسي‌اش را در مورد نحوه نگاه و جهان نگري‌اش به نوع انسان در دنياي مدرن و پسامدرن بزند.

       «  درست در اين دم بي هيچ هشداري ناپديد شدم. شايد اثر مهتاب، يا موسيقي نيمه شب بود. با هر قدمي كه بر مي داشتم، احساس مي گردم در ريگ رواني فرو مي روم كه هويتم در آن محو مي شود؛ اين من نبودم كه در پرتو مهتاب راه مي رفتم. من نبودم، بدلي بود ساخته از گچ. به صورتم دست ماليدم، اما صورت من نبود. قلبم در سينه‌ام تند مي تپيد... از خودم پرسيدم :« پس خويشتن واقعي من كو؟ «ناگهان صداي ايزومي معلوم نبود كه از كجا به گوش رسيد. توي واقعي را گربه خورده .  اونجا كه ايستاده بودي، اون گربه هاي گرسنه تورو بلعيدن،‌ تو را سراپا خوردن، فقط استخونات مونده.» (ص 87)

      بيان نهفته ترين احساسات پنهان بشري در قالب پركشش ترين جملات، فقط و فقط از استاد داستان گويي چون موراكامي ساخته است. با خواندن قصه هاي او آدمي ياد تجربيات مشابه و همساني مي افتد كه چه بسا در زندگي‌اش پيش آمده و تا مدت ها حس غيرقابل بياني در كنج روح و روانش لانه كرده،‌ ولي قادر به توضيح‌اش نبوده. موراكامي استاد شرح و بسط احساسات مكنون بشري است.

      " مي‌گن تنها چيزي كه بايد ازش ترسيد، خود ترسه. اما من اين حرفو باور ندارم. ترس كه سرجاش ، باشه. ترس به شكل هاي مختلف، تو زمان هاي مختلف سراغمون مي ياد و وجودمونو لبريز مي كنه؛ اما ترسناك ترين كاري كه مي تونيم تو اين مواقع بكنيم اينه كه بهش پشت كنيم و چشمامونو ببنديم؛ چون در اين صورت ارزشمندترين گوهر درونمونو بر مي داريم و تسليم عنصر ديگري مي كنيم. در مورد من اين عنصر موج بود. "  (ص131)       

 


برچسب‌ها: موراکامی, کتاب, نقد, داستان
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۰ساعت 7:41  توسط رضا جوانروح  | 
  بالا