شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
«حسرت روزگار از دست رفته»
از عباس عبدي قبلاً مجموعه داستان" دريا خواهر است" را خوانده بودم و حالا هم اين يكي را. هر دو مجموعه داستان ، واگويه و وامويه حسرت نوستالژيك سپري شده خوش دوران نوجواني يا جواني راوي (مولف) داستانهاست. گويي خاطرات كاري و تحصيلي نویسنده چون رسوب جرم گرفته در كنج زواياي ذهني راوي پردهاي كدر بر گذران حال و روزمرگياش كشيدهاست. يادآوري تلخ اين دوران شيرين، غم و اندوهي سيال در داستان ها ريخته است.
حسرت گذشته گريبانگر راوي زمان حال است. زبان يكنواخت متن و عبور روايت هاي موازي و روي هم بر رخدادهاي خنثي قصه ها، موجي مه گونه از غربت غريب راوي اول شخص كه همان مولف اثر است را بر ذهن مخاطب مي نشاند. اندوه،غم، حسرت، غصه، غربت، غريبي، بيگانگي، تنهايي و ... همه و همه گوهر ناياب پنهان داستانهاست.
مخاطب متن در باورپذيري با اثر در صورت تجربه مشابه و يكسان ، دغدغهاي نخواهد داشت. اوج و فرودي در قصه هاي خاطره گونه راوي پيش نمي آيد. همه چيز نرم و آرام در بيرون و درون قهرمان اثر جريان و سياليت دارد.
جريان سيال ذهني قرار نيست اتفاق بيفتد. دنياي درون راوي يا همان مولف متن دخالتي در جهان بيرونياش ندارد. اينكه متن چه مقدار كشش و جذابيت لازم را براي خواننده داشته باشد، فقط منوط به اثر و پارامترهاي درون متني نيست ، بلكه مخاطب بايد خودش همت همذات پنداري با اثر را بر دوش بكشد ! چونكه لحن يكنواخت و خسته كننده راوي كه تكرار مكررات و خاطرات كليشهاي خود را با در هم ريختن سير خطي روايت به شكلي و فرمي مي خواهد درآورد ، دلزدگي و وازدگي ايجاد مي كند.
قهرمانان داستان در سير و سفر، بين تهران، اصفهان، آبادان و عسلويه ، نه دچار تحول دروني و روحي مي گردند و نه برخوردي با پير و راهنماي سفري دارند و نه افت و خيز امتحانات و دشواريهاي يك سالك رونده را. موج موج خاطرات دور و نزديك راوي از خانوادهاش (زن، دو پسر و يك دختر) و نگراني ها، قهر و آشتياش يا با خبري و بي خبرياش هيچ تعليقي در روند خوانش روايت و رخدادهاي سطحي و يكنواخت داستان ها پيش نمي آورد.
فضاسازي متن در برخي از داستان ها به علت ابهام و ايهام در پردازش اطلاعات و در قالب جملات كوتاه تا حدودي خوب از كار درآمده است. دو داستان "ايستگاه مبداً " و " غيل" به خوبي صحت اين ادعا را ثابت مي كنند ؛ ولي در «شناگر» يا «بايد تو را پيدا كنم» اين لحن و زبان يكنواخت با حوادث عادي و كليشه اي از برخورد فاميل نزديك در خارج از ايران و يا استخر مختلط پسر و دختر ، كارايي لازم را پيدا نكرده است.
آرزوها و آرمانهاي مولف اثر كه دوران قبل از انقلاب را در محيطي آكنده از خوشي و سرخوشي سر كرده است و نوستالژياي هنرستان قديم و عكس گرفتن از آنرا در سر مي پروراند، بسيار عادي و معمولي و پيش پا افتاده است. حتي سياسي كردن فضاي متن در داستان «قطار عادي انديمشك» كمكي به بيرون آمدن از اين فضاي خسته كننده و يكنواخت غبار حسرت روزگار سپري شده دوران از دست رفته نمي كند.
لحن روايت ها و زبان داستان ها ساده و سرراست بوده و با صداقت و رواني خوبي همراه است. ديالوگ ها معمولي و به گفتار نزديكترند تا نوشتار. جملات كوتاه و گاه بي فعل كه اشارات بينا متني هم در انها گنجانده شده است به باورپذيري متن كمك نموده است، ولي موجب آن شده است كه عمق معنايي كافي در اثر ايجاد نشود.
خاطرات واگويه شده در داستان ها به علت ارادي بودن يادآوري آنها از نوع خاطره ناب مارسل پروستي(1) نيستند. اراده آزاد در انتخاب به يادآوري خاطره، راوي را به ورطه
تكرار تجربه رخدادهاي رخ داده در زندگي اش وا مي دارد. كنش حافظه ذهني راوي با ديدن مكان ها و جاي ها و چيزهايي كه در شهر زادگاهش دچار تغيير شده اند، فقط و فقط حس نوستالژيك غم بار حسرت دوران از دست رفته را سر مي دهد و نه چيزي بيشتر.
عباس عبدي اصول روايت و قصه گويي را رعايت نمي كند. خاطره گويي نوستالژيك شايد براي يكبار جواب بدهد ولي تكرار آن دلزدگي مي آورد. او اگر به دنبال جذب مخاطب زيادتري است ! بايد كه گريبان غم و حسرت دوران جواني اش را رها كرده و به مفاهيم عام و مقبول عامه همچون داستان آخر مجموعه «آسمان نارنجي» كه روايت دلدادگي راوي قصه به زن شوي مرده همسايه است، بپردازد؛ وگرنه يكنواختي مضامين داستان ها و مفهوم تكراري آنها موجب واپس زدگي خواننده خواهد شد.
-------------------------------------------------------------------------------------
پانوشت :
(1)- مارسل پروست در تعريف خصلت حافظه خاطرات ارادي مي گويد: «خاطرات ارادي فقط اطلاعاتي را پيرامون گذشته مي دهند و هيچ اثري از آن در اكنون نمي گذارند. اين خاطرات مثل گذشته اش است. ما به عبث تلاش مي كنيم كه آن را از نو به خيال بياوريم. تلاش هاي ذهن ما بيهوده است. گذشته جايي در فراسوي دسترس ذهن است. گذشته در عينيت هاي مادي يا حسي (ابژه) موجود است و كاملاً منوط به بخت و تصادف است كه ما قبل از مرگ ، اتفاقا و تصادفاً با آن برخورد كنيم يا هرگز با آن مواجه نشويم.»
تير ماه 1390
محمدرضا جوانروح گيوي
![]() |