شمس ِ مولانا
 
 
دغدغه های یک روح
 

" هوا ابري است "

نقدي بر كتاب " آسمان ، كيپ ابر "  محمود حسيني زاد

 

      مجموعه داستان اقاي محمود حسيني زاد مترجم توانا و نام اشناي ادبيات الماني زبان كه اخيرا هم نشان عالي گوته دولت المان را نيز به خاطر چندين دهه تلاش  و زحمت در شناساندن فرهنگ و ادب زبان ژرمني به فارسي زبانان اين مرز و بوم دريافت كرده است ، كه نوشش باد ، همين امسال توسط نشر زاوش چاپ و منتشر شده است .  كتاب داراي سيزده داستان كوتاه كه به پنج بخش يا گروه تقسيم شده و حدود 130 صفحه با روي جلدي زيبا و طرح گرافيكي با معنايي مزين شده است .

    داستانهاي مجموعه داراي تم يكسان و مضمون مشابه اي اند . غم از دست  دادن و فقدان دوست داشتنني ترين فرد زندگي . نويسنده عمدا و عامدا اين سيزده داستان را در پنج گروه كه با شماره بندي (1) تا (5) از هم جدا شده اند ، جاي داده است . هر گروه از داستانها در پي بيان گونه اي از دست دادن كسي براي قهرمان يا راوي داستاني را شرح مي دهد .

    گروه (1)  كه يك داستان كوتاه با عنوان " هنوز هم گاهي ... " دارد ، و يكي از بهترين داستانهاي مجموعه هم است ، غم و اندوه مرگ پدري و مادري را از قول پسر نحيف و ترسوي خانواده كه حالا استاد دانشگاه هم شده است ، حكايت مي كند . لحن روايت بسيار نوستالژيك و رمانتيك بوده و بخوبي احساس تنهايي و اندوه از دست  رفتن عزيزي را بيان مي كند . ناتواني شخصيت و قهرمان داستاني ، محمود ، ان جنان به زيبايي به تصوير كشيده شده است كه تجسم فضا ي وقوع تنهايي را تداعي مي كند . داستاني زيبا و غمناك كه نهاني ترين نقطه دل ادمي را فشرده و به درد مي اورد .

   " دل محمود هري ريخته بود . " الو ، محمود " مادر طنين ديگري داشت . انگار كه بخواهد به محمود نگران از كتك خوردن بچه هاي كوچه بفهماند كه " من اينجام "  . مادر ان چهارشنبه " الو محمود " گفته بود و " محمود جان " نگفته بو د و گفته بود ، محمود اگر مي خواي بابات رو ببيني ، برو بيمارستان . "   ( ص  15 )

   گروه (2) شامل پنج داستان است . تم اصلي  ومضمون مشترك داستانها ،  فقدان درك متقابل و عدم ارتباط انساني  و عدم فهم و درك احساس دروني فيمابين است .شخصيتهاي داستاني امكان مبادله خواسته ها و درونيات خودشان را با ديگران از دست داده اند .  زني كه فكر مي كند شوهرش رضا ، در پي زني ديگر است . مردي كه از سوي دوست جوان ترش درك نمي شود و تنهاست . خانواده اي به ظاهر خوشبخت و معمولي كه در حال شام خوردن ، فيلم " بابل " ايناريتو را مي بينند و از هر دري حرف مي زنند ، غافل از انكه پدر خانواده ، محمود ( اين بار هم محمود !)   سر ميز شام نيست و انها فرامشش كرده اند . راننده تاكسي يي كه عاشق زن مطلقه همسايه شده و روزگار خوشي با هم داشته اند ، با امدن شوهر سابق زن و عدم بيان احساس دروني اش به او ، جدايي و فقدان عشق رخ مي دهد .  زن گوينده راديويي كه سن و سالي هم دارد و همكارانش او را خوشبخت و بي دغدغه مي انگارند ، روزي هنگام خواندن قطعه شعري درهم فرو مي ريزد و از درون مي شكند . عدم درك و فهم همكارن از عواطف و عوالم دروني او ، موجب شكسته شدن تمامي برداشتها و پيش تصورهاي واهي همكاران نزديكش مي شود .

   فقدان عشق و از دست دادن معشوق و يار همدل به سبب كوتاهي و تعلل در بيان خواسته هاي عميق دروني ، مضمون روايتهاي زيبا و دل انگيز اين گروه از داستانهاي كتاب شده است . نحوهء روايت داستانها و نوع زبان به كار گرفته شده در انها تطابق كافي و مناسبي با محتواي قصه ها داشته و در همراهي و همدلي مخاطب كمك شاياني مي كند . لحن افسوس خواه و گفتار تاسف بار راويان داستاني تاثيرپذيري موثري داشته و در باز افريني فضاي اثر و همدلي خواننده نقش عميقي بازي مي كند .

   " صداش اون عظمت رو نداشت ، فروتن بود . شكسته نبود ، اما التماسي توي اون صدا بود كه انگار مخاطبش فراسوي زمان و مكان بود . بار تك تك كلمه ها اندوهي بود برخاسته از خاطري شكسته و ازرده .

صداش باز هم ابشاري بود ، اما حريري از دلتنگي به سر و روت مي ريخت .

داشت شعر رو ، همراه نواي ويولن براي كسي مي خواند كه گويي روبه روش نشسته بود . نه براي ما مي خواند و نه توي ميكروفن . براي كسي مي خوند كه حتما روبه روش نشسته بود . "   ( ص 81 )

   گروه (3) كتاب كه چهار داستانكوتاه دارد در مورد از دست دادن عزيزي يا كودكي و در سوگ انان نشستن است . " اسمان ، كيپ ابر " كه نام كتاب هم از اين عنوان داستان كوتاه وام گرفته شده است در اين گروه قرار دارد . زمان تاريخي اين داتان اوايل انقلاب و حول و حوش سالهاي 57 و 58 مي باشد . باد و باران ،  رفتن برق و خاموشي شب ،  قالي و قاليچه ،  بيمار و بيمارستان ،  درد و زايمان ،  ... موتيف هايي هستند كه اين جهار داستان كوتاه جمع شده در گروه سوم را به پيوند فرميك و محتوايي مي بخشد . بازيهاي زباني و فرم خاص داستان گويي اين قصه ها تداعي گر فقدان و از دست دان كسي و عزيزي است از سرناچاري و استيصال .

   گروه (4) دو داستان دارد كه راوي سوم شخص با زاويه ديد خاصي از فراق و غم از دست دادن يار سخن مي گويد .  اشك و اه ،  افسوس و دريغ از اندوه و حزن از دست رفتن عزيز دوست داشتني . مرگ يا ازدواج هر دو عاملي هستند براي جدايي و دوري از يار و همسر .

  در گروه (5) فقط يك داستان با عنوان زيباي " پرسه با چشم هاي نمناك " گنجانده شده است كه نقل از دست دادن خود يا " من من " است . بي هويتي مرد در روزمرگي زندگي روزانه .  از دست دادن خود . فقدان شخصي با غمي نمناك زير پلك هاي شب .

   " سايه ها كه كم كم شكل مي گيرند ، ان لحظه  مي رسد كه لحاف را روي سر بكشد و نفس آرام ، و ان گاه پرسه اي بزند در دنياي خودش ، گاه با نمي در چشم ها . "     ( ص 130)

    از محمود حسيني زاد قبلا دو مجموعه داستاني ديگري هم خوانده بودم . " سياهي چسبناك شب " در سالها قبل ، 1385 ، و " اين برف كي آمده ... " يكي دو سال پيش .  از مجموعه اولي كه بيان حسرتها و ارزوهاي تحقق نيافته و از دست رفته است ، چندان چيزي در خاطرم نيست ؛ ولي دومي كه بيانگر مرگ و همجواري با مردگان است و ياد و خاطره زندگي با انان كه رفته اند ، هم به لحاظ زباني و هم به لحاظ زيبايي شناسي ادبي خوشم امده بود . ضمن انكه داستان آخر با عنوان " ردي فيروزه اي ته ان قير جوشان "  در مورد مرگ شمس تبريزي و جستجوي حضرت مولانا در يافتن او ، از مضامين مورد علاقه ام بوده است و مدتها قبل هم در صفحه فيس بوك "شمس مولانا " هم با اقاي حسيني زاد قول داده بودم نظرم را در مورد اين داستان بنويسم.

   شرح مرگ شمس تيريزي ( قتل يا مرگ ) از همان اوان دوران دوم جدايي مولانا و شمس محل اختلاف مريدان و محققان و تاريخ نويسان بوده است . انچه كه در حال حاضر ظن قوي است ، انست كه شمس كشته نشده و در پي سفر بي خبر به سوي تبريز به علت بيماري در شهر خوي درگذشته و دفن شده است . شايعات و افسانه هايي كه بعدها از سوي فرق درويشي مختلف مخصوصا بكتاشيه ساخته و پرداخته شده است كه بالا و پايين رفتن شمس و مولانا را از بالاي برجي در تبريز و نهايتا پريدن شمس از بالاي برج و وفات او بيان مي كند ، مسلما با واقعيت فاصله داشته و پرداخته ذهن مريدان خيال پرداز است . انچه كه در داستان كوتاه اقاي حسيني زاد بر مبناي اين افسانه در بستر يك سمينار مولوي شناسي در پكن و با ديدار درويشي رداپوش با كتاني زرد و موهايي بلند روايت شده است همجون قصه " كيميا خاتون " خانم سعيده قدس ارزش تاريخي و وثاقت متني ندارد ؛ ليكن به لحاظ ادبيات داستاني و در حيطهء ارزش هنري مطرح و فابل بررسي است .

   در هر صورت نحوه ء روايت و مضمون دروني و ايده مركزي اين داستان كوتاه با ده داستان ديگر ان كتاب سنخيت موضوعي نداشته و فقط به لحاظ محتوايي كه تم مرگ و زندگي با خاطره مرده گان را طرح مي كند ، قابل اتصال به ان مجموعه خواهد بود . ضمن انكه نوع روايت گزارش گونه اش  و لحن كلامي راوي قصه هم خشكي و عدم سلاست مابقي داستانها را داشته و به نظر مي ايد كه به روند همراهي و همدلي مخاطب اثر لطمه زده باشد .

   محمود حسيني زاد با انتشار اخرين كتابش د رحوزه ادبيات داستاني نشان داده است كه قلم روان و دلنشيني دارد . زيبا  روايت مي كند  و لحن و زبان مطابق با موضوع داستان را مي شناسد . ايده مركزي و محوري داستانهايش مخصوصا در اين كتاب اخر بخوبي و با چيره دستي بيان شده است . پخته گي  و صلابت داستانها نشان از توجه او به اصول داستان گويي دارد . به همين دليل ، كتاب خوش خوان  وتاثير گذاري است اين " اسمان ، كيپ ابر " .

 

 رضا جوانروح

17/8/1392

 


برچسب‌ها: کتاب, نقد, داستان, اسمان
 |+| نوشته شده در  شنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۲ساعت 13:40  توسط رضا جوانروح  | 
  بالا