شمس ِ مولانا
 
 
دغدغه های یک روح
 

            مرحله سوم : بحران معنویت

        اما نکته‌ای که مایلم به عنوان قسمت سوم و آخرِ بحث در بابش صحبت کنم این است که ما در حال حاضر با بحران معنویت مواجه هستیم؛ و این به این معنا است که همانطور كه قبلاً گفتم برای رسیدن به معنویت باید 13 اصل را رعایت کرد ولی از طرفی برای رعایت این 13 اصل باید به یک سری پیش‌فرض قائل بود و برای ذهن بشر امروز پذیرش این پیش‌فرضها دشوار است. به تعبیر دیگر این 13 اصل، سیزده دستورالعمل است. یعنی مربوط به عمل است؛ ولی هر دستورالعملی یك سری پشتوانه‌ها و پیش‌فرضهای نظری دارد و این پیش‌فرضها برای ذهن بشر امروز خیلی گزنده است؛ این است که انسان امروز در عین حال كه سخت محتاج معنویت است ولی با این حال دیر به معنویت می‌رسد زیرا كه در باب هر كدام از این 13 اصل یك سری سؤالها برایش ایجاد می‌شود که این سؤالها جنبه عملی ندارد بلكه پشتوانه‌های نظری دارد و چون آنها برایش گزندگی دارد ممكن است باعث شود به این 13 اصل نپردازد و طبعاً زندگی معنوی هم نداشته باشد.

    اگر كسی بخواهد به این 13 اصل عمل كند باید به آنها اعتقاد داشته باشد مثلاً باید معتقد باشد كه حدود توانایی‌هایش خیلی بیشتر از آنچه است که در ابتدا تصور می‌کند؛ و یا اینكه در جهان نوعی نظام كیفر و پاداشی طبیعی در جریان است و هیچ بدی و خوبی در جهان گم‌شدنی نیست. اینها مقوله‌های نظری‌اند و دفاع عقلانی از امور نظری دشوار است، به همین دلیل مخاطب دیر به این امور دل می‌سپرد و به همین دلیل است که گفتم می‌توان از چیزی به نام بحران معنویت در هزاره سوم صحبت كرد. این بحران معنویت وقتی زوال می‌یابد كه ما بتوانیم از آن پیش‌فرضهای نظری دفاع عقلانی كنیم. در واقع چیزی که از آن به جمع بین عقلانیت و معنویت تعبیر شده است همین است؛ اینكه این پشتوانه‌های نظری قابل دفاع‌اند، معقولند، فراتر از شك مجازند و در صورت پذیرش آنها امری خلاف عقلانیت انجام نداده‌ایم.

     آخرین نکته‌ای که باید در این باب متذکر شوم این است که در این اموری که ذکر شد، هیچ امر اسطوره‌ای، دینی و مذهبی یا متافیزیکی وجود ندارد و مقصود این است كه معنویتی که ما تصویر کردیم، نسبت به مکتبها و ادیان دیگر بسیار ساکت است و این سكوت، سكوتی سودمند است.

     به عنوان مثال تصور کنید برای درمان بیماری نزد پزشکی برویم و او بگوید نسخه من هنگامی افاقه می‌كند كه مارکسیست یا لیبرال و ... نباشی و حتماً مسلمان شیعه باشی و ... در این صورت فکر می‌کنیم که یا این طبیب مشکلی دارد و یا طبش، زیرا كه انگاره طب این است كه برای همه انسانها چه كمونیست باشند چه بودیست و چه بی‌دین، درمان آن طب باید عمل كند. با توجه به این مثال می‌خواهم عرض کنم كه طب روحانی هم باید روزی از همه مكتبها آزاد باشد. معنویت نوعی طب روحانی است و باید این طب روحانی نسخه‌هایی بپیچد كه بگوید اگر ماركسیست یا مسلمان یا غیره باشی عمل می‌كند. ما به دنبال طب روحانی هستیم كه فاقد همه مكتبها و كیشها و آیین‌ها باشد.

     البته وقتی می‌گویم این طب روحانی باید از هر دینی فارق باشد، به این معنا نیست که باید دین‌ستیز باشد، بلكه به این معنا است كه باید فرادین باشد. برای بوداییان و مسلمانان و ... دارای نتیجه باشد و جنبه local و موضعی نداشته باشد بلکه کاملاً universal و جهانی باشد؛ و بتوان آنرا مانند طب‌های جسمانی به همه جا تعمیم داد. به همین دلیل هم است كه برای تعیین این فهرست، از ادیان و مکاتب مختلف استفاده کردیم ولی در عین حال هیچ تعلق خاطر خاصی به مکتب یا دین ویژه‌ای نداشتیم.

===============================================================

           پرسش و پاسخ

     سؤال: در باب زندگی كردن بر اساس فهم و تشخیص خود و بی‌اعتنایی به داوریهای دیگران، نقش محدودیتهایی كه قانون هر جامعه به افراد تحمیل می‌كند چیست؟ آیا فهم و تشخیص فردی و بی‌اعتنایی به داوری دیگران تنها در حوزه شخصی حاكم است یا در حوزه عومی نیز می‌تواند حاكم باشد؟

    جواب: به سه نکته در این باب می‌توان اشاره كرد: اول اینکه, نه. زندگی بر اساس فهم و تشخیص خود را باید هم در حوزه اجتماع و هم در حوزه فردی رعایت کرد تا به آرامش رسید. دوم اینکه كمال مطلوب در زندگی اجتماعی این است كه قوانین آنقدر فراوان نباشند، كه دائماً فهم و تشخیص ما با آنها اصابت كند و در واقع ما باید مینیمم قوانین را داشته باشیم. 

     و نکته سوم این است که، زمانی که ما بر اساس فهم و تشخیص خود عمل می‌کنیم و می‌بینیم که آثار و نتایج منفی به بار می‌آورد، باید آثار و نتایج منفی این کار را با آثار و نتایج مثبت آن بسنجیم؛ و در اینجا به این نکته می‌خواهم تأکید کنم که خودمان باید این آثار و نتایج را بسنجیم؛ و وقتی خودمان این کار را کردیم، در واقع بر اساس درک و تشخیص خودمان عمل کرده‌ایم. 

    سؤال: پاره‌ای از افسردگی‌ها که در گذشته یا آینده می‌گذرد، سر منشاء روحی، فکری و ذهنی ندارد که با توصیه بتوان آن را حل کرد، بلکه ریشه‌های جسمی دارند، نظیر عدم تعادل برخی هرمونها. آیا می‌توان برای کسب آرامش و دوری از اضطراب به برخی از این داروهای شادی‌بخش، روان‌گردان و ضد‌افسردگی، پناه برد؟

    جواب: مجموعه عواملی که در تمام حالات روانی ما مؤثرند، پنج عامل هستند. قصد من انکار مابقی آنها نبود. اینکه از لحاظ روانی، احساسات و عواطف، کارکردها، مناسبات اجتماعی و ... من بدین صورت هستم و شما بدان صورت، به خاطر پنج عامل است. اولین عامل سنخ روانی یا تیپ روانی آدمها است. که مثلاً کنش‌پذیر باشند یا کنش‌گر، درون‌گرا باشند یا برون‌گرا و ... عامل دوم ژنتیک است، عامل سوم تعلیم و تربیت و محیط است، عامل چهارم سن است چرا كه خود سن هم روی رفتار ما، باورهای ما و ... تأثیر می‌گذارد؛ و عامل پنجم مناسبات اجتماعی است که در آن قرار داریم. این عوامل جملگی، زندگی ما را تعیین می‌کنند. یعنی اگر زندگی من با شما متفاوت است، روی هر وجه این تفاوت اگر انگشت بگذاریم، معلوم می‌شود که یکی از این عوامل پنجگانه یا دو تا و یا هر پنج‌تای آنها مسبب این تفاوت شده است. بنابراین من نمی‌خواستم بگویم که این عوامل تأثیرگذار نیستند، بلکه همانطور که در ابتدای بحث اشاره کردم، معنویان نمی‌خواهند که چرخ و پر عالم را طوری تغییر دهند که به آرامش برسند، بلکه می‌خواهند در همین جهان دشمن‌خو، آن مقداری که به خودشان مربوط می‌شود را تغییر دهند تا به آرامش برسند. بنابراین قبول دارم که عوامل دیگری هم به غیر از عواملی که در اختیار خودمان هستند، در ناآرام شدن ما مؤثرند، اما می‌خواهم بگویم که چیزی که به ما مربوط می‌شود از این راه قابل دستیابی است. والا بودا هم که بزرگترین انسانی است که در زمینه کاستن درد و رنج اهتمام داشت، همواره می‌گفت کاستن درد و رنج، و هیچوقت نمی‌گفت نابود کردن درد و رنج. در جهان درد و رنج نابود‌شدنی نیست ولی کاستنی هست.

    سؤال: چند مثال از جنبشهای دینی جدید نام ببرید؟ آیا می‌توان گفت که عارفان فارق از دین عموماً معنوی زندگی کرده‌اند؟

    جواب: از جنبشهای دینی جدید می‌توان از جنبش دینی معروفِ تئوزوفی [4]که بنیانگذارش مادام لاواتسکی و خانم آنی بسانت که در نیمه دوم قرن 19 بود.

    جنبش دینی که در آمریکای لاتین ریشه دارد و با نام عرفان سرخپوستی یا دین سرخپوستی از آن یاد می‌شود، و تعالیم اشخاصی مثل دن‌خوان، دن‌خنرو و ... را ترویج می‌کند.

    جنبش دینی که کریشنا مورتی، مدرنیست هندو پدید آورد.

   جنبش دینی که امروزه، TM با این جنبش تداعی می‌شود؛ و در واقع یک جنبش دینی هندویی است در آمریکا.

   جنبش دیگر، جنبشی که با عنوان جنبش دینی رنگ و صوت شناخته می‌شود.

   جنبش دیگری که می‌توان نام برد، جنبشی است که از آن به متافیزیسین‌های آمریکایی مثل خانم لوئیس هی، خانم کاترین آندِر و ... تعبیر می‌شود.

    جنبشهای دینی جدید بسیاری وجود دارد؛ اگر دوستان می‌خواهند لیست کاملی از این جنبشها داشته باشند، می‌توانند به کتاب آقای هانس هاناگراف که بزرگترین متخصص جنبشهای دینی جدید در یک قرن و نیم اخیر است و با عنوان "دین در نگرش جدید قرن" منتشر شده است رجوع کنند. این جنبشها البته کم و بیش به کشور ما نیز وارد شده‌اند، اما اکثراً به صورت ناسالم درآمده‌اند. چون هر چیزی که با مضیقه و محدودیت مواجه می‌شود، رو به عدم سلامت می‌گذارد؛ و این جنبشها هم که اکثراً با محدودیت و مضیقه روبرو شده‌اند، از این قاعده مستثنی نیستند. 

    در مورد دومین سؤال باید بگویم که بله این امر کم یا بیش وجود دارد. مثلاً آلبرت شوایتزر فیلسوف، موسیقی‌دان و مورخ نام‌آور و پزشک عالیقدر فرانسوی، در نیمه دوم زندگی خود واقعاً فرا‌دینی بود و به مسیحیت اعتقادی نداشت. اما به معنی دقیق کلمه عارف بود. تامس مرتن در عین حال که کاتولیک بود ولی در اواخر عمرش تعابیری دارد که با اینكه با آیین کاتولیک ناسازگار نیست، ولی نوعی فراتر رفتن خاموش از مسیحیت در آن دیده می‌شود. خانم سیمون وی، بهترین نمونه در قرن بیستم است. امروزه یک اصطلاحی در الهیات مسیحی پدید آمده است، به نام outsiders یا به تعبیر بنده بیرونیان. بیرونیان، کسانی هستند که در تاریخ مسیحیت (و البته این مسئله می‌تواند در تاریخ بقیه ادیان نیز تکرار شود) به این مرحله رسیدند که دیدند اگر بخواهند معنویت‌شان را حفظ کنند، مجبورند دست از دین نهادینه و تاریخی بردارند. یعنی امرشان دایر بر این است که یا مسیحی باقی بمانند و دست از معنویت بردارند، یا معنویت را بدست بیاورند یا حفظ کنند ولی از مسیحیت بیرون بروند. سه تا از این بیرونیان معروف مسیحیت پاسکال، کی‌یرکه‌گور و سیمون وی بودند. سیمون وی، خود در چندین جا از آثار خودش تصریح کرده، که اگر من می‌توانستم معنویت را با مسیحیت حفظ کنم، لحظه‌ای درنگ نمی‌کردم و مسیحی می‌شدم؛ اما می‌بینم اگر وارد مسیحیت شوم، از معنویت دور می‌مانم و برای اینکه بتوانم معنویتم را حفظ کنم، دست از مسیحیت می‌شویم؛ و البته معنی این حرف این است که ممکن است این مسئله در هر دین نهادینه و تاریخی دیگری نیز تکرار شود و افراد دقیق‌النظری یافت شوند که ببینند معنویت با دین نهادینه‌اشان علیرغم اینكه ادعای معنویت دارد، اتفاقاً مانع و مزاحم معنویت است. من نمی‌گویم این نکته مثبت است یا منفی، بلکه بنده بیان واقع می‌کنم نه ارزش‌داوری.

    سؤال: اگر آرامش بر اساس آن 13 دستورالعملی که شما برشمردید قابل دستیابی باشد، آن اصول نظری را که پشتوانه آنهاست می‌بایست بر اساس چه موازینی پیدا كرد! آیا در اینجا دین نباید به عنوان پشتوانه آن اصول، معنا بخش باشد؟

    جواب: در دوران سنت البته دین معنا بخش بود. ولی اگر می‌بینیم که کسانی دم از معنویت فرا‌دینی می‌زنند از این جهت است که واقعاً احساس کرده‌اند که برای ذهنیت بشر مدرن، پذیرش الگو مشکل و دشوار است. که البته این مسئله خوشبختانه ندارد. خوشبختانه یا بدبختانه، بسیاری از بارهای متافیزیک ادیان که همه در دوران سنت رشد کرده‌اند، امروزه برای ذهن بشر مدرن گزندگی دارد. به این جهت دین برای انسان سنتی کاملاً معنادار است. اما باید ببینیم برای انسان مدرن چطور؟

    سؤال: با توجه به سیزده موردی که برای زندگی معنوی برشمردید، آیا یک انسان سیاسی می‌تواند یک فرد معنوی باشد. چگونه؟

    جواب: من به نظرم می‌آید که ایکاش کسانی که دغدغه سیاست دارند، معنوی بودند. این مسئله هم ممکن است و هم مطلوب. مشکل ما این است که انسانهای سیاسی اصلاً معنوی نیستند. ایکاش که انسانهای معنوی، سیاسی بودند. البته که می‌تواند باشد، گاندی یک انسان معنوی و در عین حال سیاسی بود.

سؤال: آیا آرامش مورد نظر شما با تلاش و تکاپو در تضاد نیست؟ 

    جواب: خیر. اتفاقاً غرض این تلاش و تکاپو، کسب آرامش است. آرامش به معنای آرامش درون است، در صورتی که تکاپو، تکاپوی بیرون است.

    ما در بیرون به تکاپو می‌پردازیم تا در درون به آرامش برسیم. اصلاً نباید فکر کنیم که باید در جایی مثل چوب خشک ایستاد تا به آرامش رسید. آرامش هدف تکاپوی ماست نه عین تکاپوی ما.

   سؤال: اینکه در ادیان توحیدی به خصوص در اسلام، انسانها به یاد مرگ، توصیه داده شده‌اند را چگونه توجیه می‌کنید؛ با توجه به اینکه در حال زیستن، و به حال فکر کردن را توصیه کردید.

   جواب: به نظر بنده كاملاً قابل جمع است. نه فقط در ادیان سنتی به این موضوع اشاره شده است، بلکه برای هایدگر نیز مرگ‌اندیشی شأن قابل ملاحظه‌ای دارد. مرگ‌اندیشی نه به معنای اندیشیدن به مرگی است که در آینده روی خواهد داد، بلکه به این معنا است که این، آن تنها آنی است که من در اختیار دارم. من در واقع در هر آن در حال مردنم. اگر مرگ‌اندیشی به عنوان اندیشیدن به واقعه‌ای که در آینده روی خواهد داد، باشد، البته بنده قبول ندارم. اما اگر به این معنا باشد که من در هر آن، در حال مردنم و این لحظه‌ای که در آن هستم را باید غنیمت بشمارم، به نظر بنده این درست است. چیزی که به حضرت علی(ع) منسوب است: که آنچه رفته دیگر گذشته است و آنچه خواهد آمد، معلوم نیست که ضرورتاً بیاید؛ پس برخیز و در میان این دو عدم، این لحظه حال را غنیمت شمار.

    سؤال: با توجه به موارد ذکر شده، آیا امکان ظهور معنویت در متن دنیای مدرن امکانپذیر است. یا به تعبیری آشتی مدرنیته و معنویت عملی است؟

   جواب: به نظر بنده عملی است. اما اگر به من بگویید، آیا می‌توانید تمام جغرافیای این پروژه را روشن کنید، در جواب خواهم گفت: نه! ولی اینکه من صحبت از عقلانیت و معنویت می‌زدم پیش‌فرضش این است که معتقدم می‌شود بین معنویت و عقلانیت که قوام مدرنیته هم به عقلانیت است، جمعی در نظر گرفت. بنابراین ادعای بنده این است. اما اگر بگویید آیا می‌توانید این ادعا را با تمام لوازمش برای ما تصریح کنید! صادقانه باید اقرار کنم که هنوز برای خودم هم یک سری نکات مبهم و مشکلات ناگشوده‌ای وجود دارد. اما حس می‌کنم، استشمام می‌کنم که این کار شدنی است. یعنی تصور وجود فرهنگ یا تمدنی که نه عقلانیت فدای معنویت و معنویت فدای عقلانیت باشد، را بنده استشمام می‌کنم.

    سؤال: آیا طب معنوی که قرار است نسبت به همه چیز یکسان عمل کند، نسبت به اعتقادات فردی بی‌تفاوت است؟ یعنی اعتقادات در تأثیرات آن نقشی ندارد؟

    جواب: نه. اگر آن اعتقادات نقشی نداشت، نمی‌گفتم که آن پیش‌فرضهای نظری، برای ذهن انسان امروز گزندگی دارد. همین مسئله نشان می‌دهد که آن اعتقادات مهم است. هر دستورالعملی، یک سری پیش‌فرضهای غیر‌عملی دارد و تا زمانی که آن پیش‌فرضها را نپذیریم نمی‌توانیم به آن دستورالعمل تن بسپاریم. بنابراین اعتقاد مهم است. اما بحث بنده این بود که اعتقاد به مکتب، مسلک، مشرب، دین، آیین یا مرام خاص، ضرورتی ندارد.

    سؤال: با توجه به اینکه در هر شرایطی که باشیم می‌توانیم بهتر از آن هم بشویم، پس می‌توان گفت که مقایسه خود با خود هم باعث عدم آرامش می‌شود نه ایجاد آرامش. اینطور نیست؟

   جواب: صرف اینکه شما وقتی به خودتان رجوع می‌کنید، می‌بینید که می‌توانید بهتر از این بشوید، ایجاد ناآرامی نمی‌کند. شما زمانی ناآرام می‌شوید که می‌بینید در عین اینکه می‌توانید بهتر از این شوید، نمی‌روید و تلاش نمی‌کنید که از این بهتر شوید. بنابراین اگر ببینید که می‌توانید از این بهتر شوید و بروید تا بهتر شوید هیچوقت ناآرام نخواهید بود. 

    سؤال: دایره مقدور و مجاز را چه کسی تعیین می‌کند؟

    جواب: دایره مقدور را به معنای عام کلمه، انسانشناسی تعیین می‌کند. یعنی هر علمی که به شناخت انسان می‌پردازد، در عین حال به شناخت مقدورات انسان نیز می‌پردازد و در واقع مشخص می‌کند که انسان تا کجا قدرت دارد. اما در ناحیه مأذونات، و اینکه چه چیزی را أذن داریم انجام دهیم و چه چیزی را أذن نداریم انجام دهیم، به نظر بنده ما فقط و فقط بر اساس وجدان اخلاقی خودمان می‌توانیم حدود این دایره را مشخص کنیم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

*      اين سخنراني در  تاريخ بیست و پنجم تیرماه هشتاد و سه در جمع  اعضاي "كانون توتم اندیشة" اصفهان انجام گرفته است.

     منبعوبلاگ عقلانيت و معنويت: با سپاس و قدرداني از دست‌اندركاران وبلاگ عقلانيت و معنويت و سركار خانم شراره سامعي و جناب حسين جليلي كه بازنشر اين گفتار مرهون تلاش‌هاي ايشان است.

1. در ترجمه تحت‌الفظی به معنای عصر جدید است ولی اصطلاحاً به "دینهای عصر جدید" اطلاق می‌شود.

2. این عوامل پنجگانه در قسمت پرسش و پاسخ در جواب پرسش دوم مطرح شده‌اند.

3. برای مطالعه بیشتر در مورد خشونت عشق می‌توانید به مقاله " خشونت عشق، خشونت نفرت" اثر همین سخنران، چاپ شده در شماره سوم مجله مدرسه در اردیبهشت 1385رجوع كنید.

4.   Theosophy برگرفته شده از واژه theos به معنی خدا و sophos به معنی خرد است.

 

 


برچسب‌ها: معنويت, زندگي, دين, انسان
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۲ساعت 7:13  توسط رضا جوانروح  | 
  بالا