شمس ِ مولانا
 
 
دغدغه های یک روح
 

" عكس، خاطره ، عشق، حسرت "

نگاهي به كتاب " البوم خانوادگي  " مجتبا پور محسن

 

       عكسها ياداور گذشته اند . خاطرات تلخ و شيرين دوران كودكي و نوجواني كه اكنون حسرت الود نگاه نگرنده است . حسرت بودن در هسته ي اوليه خانواده‌؛ حسرت از دست دادن عزيزان ؛‌ حسرت عشقهاي ناكام و زودگذر جواني  ؛‌ حسرت نداشتن ها و داشتن هاي غبطه برانگيز ؛‌ حسرت اندوه شكسته شدن غرورهاي بجا ونابجا ؛  حسرت غم دلگير فراموش نكردنها ؛ حسرت از ته دل خوشحال شدن و خنديدنهاي كودكانه .

   مجتبا پورمحسن داستان خانواده  شهرستاني نسبتا تهيدست را كه چهار فرزند دختر و پسرش از دهه شصت ، دوران كودكي اشان شروع شده  و با فرهنگ مردم خطه شمال ايران بار امده  و به سرانجامي نسبتا مناسب از نظر جايگاه اجتماعي رسيده اند را در قالب و فرم بديعي كه ديدن عكسهاي البوم خانوادگي و تعريف نمودن بخشي از سرگذشت خانواده ياد شده است ، روايت كرده است . روايت متداخل و درهم فرو رونده اي كه راوي اول شخص مفرد كه همان تك پسر خانواده باشد به ساختار حلقوي متن كمك شاياني كرده ؛  درهم اميزي زماني خط روايي اثر به جذابيت متن افزوده  ؛ سادگي و رواني گويش راوي – مولف به باورپذيري داستان منجر شده و كتاب را خواندني و قابل قبول نموده است .

   بيان خاطرات حسرت الوده قهرمان قصه كه حس نوستالژيكي را در سرتاسر متن جاري كرده و همزماني اين حسرت ها با علايق ، سلايق و فرهنگ مردم روزگار نه چندان دور بيست سي سال پيش و گفتن از نحوه ي زندگي اجتماعي – فرهنگي ايرانيان همسايه دوست رفيق باز فاميل خواه و نام بردن از كتابها و فيلمها  و خوراكيها ي ان دوران و ترسيم فضاي شهري با تمامي محدوديتها و كمبودها ، حس همدلي  وهمراهي مخاطب را بهمراه دارد . خواننده با توجه به گستردگي موقعيتها و رخدادهاي شرح داده شده از كودكي تا ميانسالي راوي و توصيف شيرين از فضا  و مكان داستاني اثر به هر حال حس تجربه مشترك و خاطره مشابه را بدست خواهد اورد ؛ حسي  همدردانه و دلسوزانه و شايد هم همذات پندارانه .

   عشق راوي به پدر و مادرش ، مهر فراوانش به خواهرانش ، دوستي بي شائبه اش به هم محله ايهايش ، عاشق شدنش به دختر دبيرستاني همسايه ، علاقه اش به مادربزرگ و پدر بزرگش ، عشق اش به شهر و زندگي اش ، عشق اش به همه چيز دوران گذشته عليرغم شكست خوردنهاي پاياني در هر رابطه و حادثه ، بن مايه و ايده مركزي اثر است كه مولف با غمي كودكانه و اندكي  صادقانه در پي بيانش است .

   " اكرم (خواهر راوي) اگر تا دنيا دنياست هم عاشق مي شد ، شكست مي خورد . جنس عاشقي او ، شكست خوردني بود . هرچند نمي دانم عشق بدون شكست هم داريم يا نه . انگار همه ي ما عشق را چيزي مي دانيم كه در ان برنده نبوده ايم ، براي همين از عشق هاي از دست رفته مان به نام عشق ياد مي كنيم و بي ان كه بدانيم عشق هاي منجر به وصل را از دايره ي عشق هاي زندگي مان حذف مي كنيم . "   ( ص 52 )

   اكرم و فخري و مهري خواهران راوي همه در عشق اشان نه يكبار بلكه چند بار شكست خورده اند . راوي از عشق اولش ، ستاره جواب رد شنيده و در پي جايگزيني با عشقهاي ديگر و حتي ازدواج با همسرش كه عاشق اش هم بوده ، شكست خورده است . ستاره معشوق بي وفا كه بعد از چند سال دوري پشيمان شده است ، جواب رد از راوي مي گيرد و شكست مي خورد . نسلي شكست خورده و ناكام و ناكامياب به اميال و ارزوهاي دوران جواني ، نسلي كه تداعي وضعيت و حال و روز امروز ايران است . حسرت دوران قديم محروم فقير ولي دلخوش كانون خانواده و دلبسته ي خوشي هاي ناچيز ولي گيرا و خاطره انگيز ؛ نسلي كه عاشق زندگي و اجزاي همگون و ناهمگون ان بود و دلش به خنده معشوق دلخوش و نه وصلش .

   ايران در حال گذار از سنت به مدرنيته در حال پوست انداختن و چهره عوض كردن است . معيارها و ارزشها دگرگون مي شوند و روابط به شكلي ديگر تعريف مي گردند . لازمه ي نوشدن و ورود به دنياي مدرن همين از بين بردن خاطرات گذشته و استحاله ي موقعيتها و مكانهاست . چهره شهر عوض خواهد شد و به تبع ان چهره و لباس و رفتار و پوشش و گويش و فرهنگ ادمهاي شهر . حسرت از دست دادن داشتن هاي قديم و قديمي و حس غم الود و اندوهگين به گذشته ، تقابل غير ارادي ضمير ناخوداگاه جمعي ما ايرانيان است كه ندانسته ، ديروز را بهتر از امروز در خاطره ي ذهني امان ثبت مي كند ؛ در حاليكه نوشدن ما و اطراف ما الزاما به منزله از بين رفتن و نابودي گذشته است . هراس از تغيير و نوشوندگي ، حسي رواني است در انسان كه ميل به سكون و انتروپي صفر دارد . حركت و جابجايي فيزيكي ( مكاني ) و يا رواني ( ذهني ) مستلزم نيرويي است از سر شوق ولي همراه با درد و رنج ، همچون پروسه ي زايمان در ادمي !

   مولف اثر با درهم تنيدگي حس نوستالژيك انساني در فرم قاب عكسي ثبت خاطرات و روايت گويي متداخل زماني به نوعي اين تقابل سنت و مدرنيته را در جامعه ايراني به تصوير كشيده است ، ولي به نظر مي رسد كه عدم رضايت راوي – مولف از رفتن گذشته ها و چيزهاي در گذشته تمايل او را به نوشدن ضعيف كرده و حسرت غمبار دوران كودكي و جواني را همچون عشقهاي شكست خورده و غير برنده ارزشمند مي داند . تمايل به شكست و در عين حال احساس پيروزي در حالت تسليم ، حسي است كه در سرتاسر داستانهاي متصل به عكسها به مخاطب منتقل مي شود . حسي حقارت بار ولي لذت بخش !

   مجتبا پورمحسن با زباني دلنشين و صميمي قصه اش را مي گويد . حرفهاي نگفته اش و به قول خودش جوگير شدنش را در لابه لاي همين قصه گويي اش مي زند ؛ از مرگ ، از تنهايي انسان ، از محدوديتهاي فرهنگي جامعه ، از زمان فلسفي ، از فهم عاشق شدن ، از درماندگي ادمها ، از تقدير و شانس ، از زندگي  و زندگي و زندگي...  .

 

رضا جوانروح

7/1/1392

 


برچسب‌ها: كتاب, نقد, مجتبي پورمحسن, حسرت گذشته
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۲ساعت 15:1  توسط رضا جوانروح  | 
  بالا