شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
" دكتر اسما عيليون ، حامد اسماعيليون "
نگاهي به كتاب " دكتر داتيس " حامد اسماعيليون
حامد اسماعيليون را چند سال پيش و فقط يكبار ديدم . در نشر افراز و در جلسه نقد كتاب "موناليزاي منتشر " شاهرخ گيوا . چندباري كه بعدا من رفتم ، او نيامده بود و شايد ان وقتهايي كه او مي امد ، من نمي رفتم . غرض انكه براي اولين و اخرين بار يكبار ديدمش . گوشه اي دنج نشسته بود و حرفي هم نزد .عليرغم انكه همه با احترام و دوستي ازش خواستند كه حرفي و نقدي بزند ، نزد و رفت . دو تا كتاب قبلي اش، مجموعه داستانهايش را ، دوست نداشتم . نه اينكه بد باشند ، به نظرم خوب نبودند ، عالي نبودند . چرايش بماند براي بعد . ولي اولين رمانش ، همين كتاب " دكتر داتيس " را با ولع خواندم و لذت بردم . سريع هم خواندم . نصف بيشترش را توي فرودگاه مهراباد ، زماني كه پرواز به تبريز دو ساعت تاخير داشت و مابقي اش را هم شب همان روز كه در هتل لاله سرعين بودم ، خواندم و تمام كردم .
حامد اسماعيليون در اين رمان جذاب با زباني روان و ساده ، با جملاتي كوتاه و موجز كه صيقل خورده اند ، با لحني صميمي و شفاف ، به راحتي و دلنشيني دلپذيري حكايت دكتر جوان دندانپزشكي را كه تازه سربازي اش تمام شده است و در حومه تهران ، شهركي كارگري و فقير درحال رشد و نوسازي در جنوب شهر ، مطب زده است و شروع به كار مي كند را با جزئيات دقيق زندگي روزمره ادمها و بيمارها و دوستها و رفقايش تعريف مي كند؛ و سه چهار سالي را كه شهرك جنوب شهري حاشيه اي سنتي به علت ورود مظاهر مدرن متحول مي شود و تجربه زندگي در فضاي مدرن را با حال و هوا و فرهنگ سنتي تجربه مي كند ، شرح داده و با اشارات فرامتني و بينا متني بسياري به نقد رويارويي تفكر مدرنيته با انديشه سنتي مي پردازد .
حامد اسماعيليون خودش دكتر دندانپزشك است و سه سالي است كه در كانادا ساكن شده و مهاجرت كرده است . وبلاگ بزرگراه گمشده اش ، مطالب به روز و نوشته هاي صادقانه و جذابي دارد ، مثل همين رمانش . زبان و لحن انتخابي كتاب ، صداقت و باورپذيري اثر را دو چندان كرده و به همذات پنداري مخاطب كمك فراواني مي كند . استفاده از اصطلاحات پزشكي كه به وفور در متن رمان گنجانده شده و از نادرترين داستانهاي ايراني است كه از بن مايه پزشكي تخصصي بهره برده است ، نه تنها باعث پس زدگي نمي شود بلكه به واقعي تر شدن جهان داستاني كمك مي كند .
حامد اسماعيليون اگرچه و احتمال قريب به يقين ، اكثر شخصيتها و رويدادهاي متن را در تجربه شخصي اش ديده است و از سر گذرانده ، ولي تلفيق زيركانه انتقاد اجتماعي ، سياسي و فرهنگي اش به جامعه در حال گذار ايران سنتي را با حكايت زندگينامه اي دكتر دندانپزشكي داتيس نام ( به انتخاب اسم كوچك داتيس كه به نامهاي فرنگي مي زند ولي ايران باستاني است دقت شود ) در شهركي روستايي مانند حاشيه اي به نام ساسنگ ، موجب پيدايي زيرلايه هاي مضاميني عميقي شده است . استفاده از واژگان مردم عادي ، اسم گذاري مناسبتي به اشخاص و اشياء پيراموني ، دقت در بيان ريزه كاري هاي فضاي مكاني داستان ، بيان خرده حكايت هاي متني ، سرك كشيدن به زندگي شخصي افراد و ساختن جهان روايي باورپذير ، كشش لازم را براي مخاطب اثر فراهم مي كند . تعدد شخصيتها در رمان و به سرانجام رساندن نسبي سرنوشت و حكايت انها از استواري ساختاري متن حكايت مي كند . ساختار دايروي اثر با راوي اول شخص كه با نگاه تيز بين بيروني همه چيز را دروني و شخصاني مي كند ، به باورپذيري رفتار قهرمانان و كنش هاي انان ياري مي رساند .
حامد اسماعيليون مي داند كه تقابل و رويارويي فرهنگ سنتي و مدرن، موجب قوام و پختگي شخصيت و شكل گيري موقعيتهاي دراماتيك مي شود و به همين دليل با پيش كشيدن ساحت هاي سياسي و اجتماعي و قرار دادن راوي متن در بطن جامعه ي حاشيه اي شهر ، به نوعي وازدگي و عقيم شدگي روشنفكري در ايران را در چند دهه ي اخير به نقادي و تصوير مي كشد . فرار قهرمان اصلي داستان از شهرك پس از پس زدگي جامعه ، همان حكايت مهاجرت نخبگان و فرهيختگان است در اين تقابل و رويارويي جهان بيني ها . سرنوشت خود نويسنده واقعي هم مگر جز اين شده است ؟ استحاله شخصيتي قهرمان اثر و فرود و سقوط تدريجي ارزوها و ارمانهاي پيشين اش در عين حاليكه اگاهانه و عامدانه است ( تصميم نهايي قهرمان اثرهم نيز مويد اين امر است ) ليكن گوياي حكايت وصله ي ناجوربودن مدرنيته بر پيكره ي سنت است .
حامد اسماعيليون يا دكتر داتيس كه در سر سوداي اصلاح جامعه را با بيان صادقانه و شفاف اش دارد و هنگام كانديدا شدن براي شوراي شهر با نطق صميمي و صريح اش موجب هراس و ترس همشهريهاي مثلا دوست پندارش مي شود و سربريدن سپيدارهاي بلند مورد علاقه اش را از سوي انان از عدم تجانس خويش و دفع شدگي از جمع مي بيند به يكباره ، راه چاره را در دررفتن و فراركردن از محيط دوست انگاشت بيگانه در نهان دانسته و باز به همان جهان بسته ي تنهاي بي دوست و بي عشق پناه مي برد .
حامد اسماعيليون توصيه اي و تاكيدي بر پيداكردن پاسخ مسئله و معضل خودگفته اش و خودزيستي اش ندارد . از ايدئولوژي بازي بيزار است و راحت حرفش را مي زند . حرفش حرف مردم پسندي است ولي عمل كردنش سخت و دشوار .
" وقت رفتن است . براي تمام سندها به پدر وكالت داده ام . به افراخته گفتم براي هر قراردادي پدرم مي ايد .گفت يعني تا اين حد؟ گفتم ادم هاي افراطي هميشه اين طوري اند اقاي دكتر . بايد حواسم به زندگي ام باشد ... خانه هاي دوطبقه ي ساسنگ را نگاه مي كنم . تنها فرقي كه هست كم شدن پنج سپيدار از روي زمين است . وگرنه چاله ي سينما هنوز چاله ي سينماست . هنوز كارگرهاي روزمزد كنارش مي ايستند و ادمهاي طبقه ي پايين نصفي از خودشان را فرستاده اند طبقه ي بالا . " (ص196)
حامد اسماعيليون نگران و دلواپس و ناراحت درختهاي سپيدار قطع شده ، است . درختهايي كه مظهر زندگي و شادابي و اميدند . در شهرك حاشيه اي شهر كه ساسنگ نام دارد و تجربه مدرن شدن را از سر مي گذراند سينمايي ساخته نمي شود . سينمايي كه مظهر مدرن شدن و ورود فرهنگ جديد باشد ، همچنان در تعليق است و بي توجه و اعتنايي . گود سينما از لحظه ورود دكتر غريب و عجيب ارمانخواه افراطي احساساتي شهري روستا دوست تا لحظه خروجش كه پنچ سال باشد همان گود چاله ي بي مصرف زباله داني باقي مي ماند ، ولي سپيدارهاي سبز دوست دكتر فراري داده شده ، قطع شده اند و تنه هاي قطورشان كه نشانه ي اميد و بالندگي و سربلندي است ، دراز به دراز روي زمين افتاده و نيمكت قصه گويي پيرمردهاي سنتي شده است .
حامد اسماعيليون روان ، صميمي ، جذاب ، پركشش ، صادق ، زيركانه ، چند لايه ، انتقادي ، روشنفكرانه ، ساده ، باورپذير ، همدلانه مي نويسد و قصه مي گويد . قصه اي از زندگي عادي و معمولي ادمهاي بسيار معمولي كه عادتا و عاميانه در بطن و متن جامعه امروزين ايران ، ايران دهه ي هشتاد مي زييند . او مي داند كه دندان معيوب را ، در نگاه مدرن امروزين بايد علاج كرد و نكشيد ، عليرغم اصرارهاي بيماران سنتي اش . او مي داند كه بيماري جامعه ، مثل بيماري دهان و دندان انواع گوناگون دارد و هر كدام راه معالجه ي متفاوتي . او مي داند كه با احساس عاطفي نمي توان كسب و كار در جامعه ي واقعي را چرخاند و بايد عاقلانه و منطقي تصميم گرفت .
دكتر داتيس حامد اسماعيليون ! كه زاده كرمانشاه است و درس خوانده تبريز و ساكن ساري و مقيم در شهرك اكباتان تهران و از كار كردن در ساسنگ جنوب شهر با سپيدارهاي بلند سبزش ابايي ندارد و همرنگ جماعت هم مي شود ، از ماندن در ايران رانده مي شود ، همچون همه اناني كه به عنوان " عضو تازه " ناميده شده و شمرده مي شوند . به قول همكار و منشي مطب اش :
" خانم حقاني گفت مي دانيد اقاي دكتر ، ساسنگي ها از دكترها خوش شان نمي ايد " (ص 194 )
حامد اسماعيليون هم اكنون در كانادا و شهري بسيار دور و پرت افتاده به طبابت مشغول است و باز هم دارد تجربه ي در حاشيه بودن و عضو تازه شدن درجامعه اي ديگر را تمرين مي كند . او در ايران نمانده است ، چونكه ساسنگي ها او را از خود رانده اند و قبولش نكرده اند .
رضا جوانروح
6/2/ 1392
![]() |