شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
" اخلاقی زيستن و اجتماعی عمل كردن "
موضوع بحث "اخلاقی زيستن و اجتماعی عمل كردن" است . به تعبيری ديگر، توجه دادن به پشت صحنه عمل اجتماعی و التفات دادن به اين نكته كه عمل اجتماعی هميشه در زمينه است كه معنا دارد و قابل استمرار است.سخنان خود را با يك بحثی روانشناسی از «كركگور»، فيلسوف وعارف دانماركی كه در زمينه اخلاق ورابطه آن با زيست فردی وجمعی بيان كرده، آغاز میكنم. چون اين مقدمه كاملاً مورد قبول من است، شايد مبنای خوبی برای استنتاجات بعدی باشد.
كركگور در چند كتاب مهم خود از جمله در كتابی تحت عنوان «خلوص قلب» مطلبی را بدين مضمون مطرح كرده است كه هر انسان در يكی از سه مرحله در حال زيست است: 1- زيباشناختی 2- اخلاقی 3- دينی. اگر انسانها با دقت كامل به زندگی خود نگاه كنند خود را در حال زيست در يكی از اين حالات میبينند. آنچه مهم است اين است كه ما انسانها بفهميم كه در كدام يك از اين حالات زندگی میكنيم و مهمتر آنكه، آرزوی انتقال از مرحلهای به مرحله ديگر در ما پديد آمده و زنده بماند.
1- مرحله زيباشناختی
مرحله اول را با تعبيرات مختلفی چون، مرحله زيباشناختی، علم الجمال، استحسانی و يا ذوقی از آن نام میبرند. میتوان گفت، متأسفانه بيشتر انسانها تا آخر عمر در همين مرحله اول میمانند و وارد مراحل دوم و سوم نمیشوند. در مرحله اول، اصل حاكم بر زندگی انسان، اصل لذت است. البته اين سخن بدان معنا نيست كه لذت چيز بدی است. <كركگور> نيز در باب لذت داوری منفی نكرده است هدف اصلی او اين است كه نشان دهد اگر اصل حاكم بر زندگی انسان، اصل لذت باشد چه پيش خواهد آمد . در واقع او به ما نشان میدهد كه كسانی كه اصل حاكم بر زندگيشان اصل لذت است به چه صورتی زندگی خواهند كرد و به چه نتايجی خواهند رسيد و چه ناكامیهايی خواهند داشت.
وقتی فردی درمرحله زيباشناختی به سر میبرد همه هم و غم او متوجه اين امر است كه در زندگی هرچه بيشتر كسب لذت كند. اين لذتها میتوانند كاملاً متنوع باشند. مراد از لذت فقط خوردن، آشاميدن، استراحت،خوابيدن،غريزه جنسی،تفريح ومسافرت نيست. بلكه لذتهايی كه در نظر انسان عادی كوچه و بازار متعالی به حساب میآيد، آنها هم جزو اين مرحله قرار میگيرند. لذتهايی مانند: علم طلبی، كنجكاوی،شركت در فعاليتهای اجتماعی و آرمان جويی اجتماعی. اينها هم لذت محسوب میشوند چرا كه انسان را نوعی سيری میبخشند. انسانی كه در مرحله زيباشناختی زندگی میكند دلش میخواهد در حد توان و با توجه به تمام محدوديتهايی كه محيط و وراثت بر او تحميل كرده است لذت بيشتری را دروجود خود انبار كند.در واقع مثل اين است كه وجود خودرا مخزنی میداند كه بايد هرچه بيشتر از لذت پر شود و كمتر از درد و رنج و الم. از اين رو است كه اين انسان در هر اوضاع و احوالی كه در آن قرار میگيرد، از اين زاويه بدان مینگرد كه، آن وضعيت به چه ميزان برای او لذتبخش است وبه چه ميزان او را از الم دور نگه میدارد.
اينچنين انسانی در هر وضع و حالی، درست مانند تاجری زندگی میكند كه توجهش به نوسان قيمتها در بازار و تحولات اقتصادی است تا بتواند در وضعيت جديد بهتر مانور دهد. چنين تاجری فقط درصدد اين است كه كمتر ببازد و بيشتر ببرد.بنابراين هرگونه چرخش، تغيير مسير و تغيير موضعی فقط بر اين اساس قابل توجيه است كه سود بيشتر و زيان كمتری در بر داشته باشد.
انسان لذت جو نيز دقيقاً همين گونه عمل میكند. يعنی فقط و فقط لذت بر او حكم میكند كه چه عملی را انجام دهد و چه عملی را انجام ندهد؛ چه جايی سخنی بگويد، چه جايی سكوت كند. كجا به فلان عمل دست بزند و كجا از فلان عمل دست بردارد و... در تمام شؤون زندگی اعم از فردی و جمعی، اعم از اقتصادی يا سياسی و... فقط امر سود و زيان مد نظر اوست.
از نظر كركگور يك مسأله مهم در اين مرحله وجود دارد و آن اينكه كسانی كه درمرحله زيبايی شناختی زندگی میكنند همواره در وضعيت اندوه و حسرت به سر میبرند. زيرا وعدهای كه به ايشان داده میشود وفا نخواهد شد. يعنی نوعی استمتاع و كاميابی از آنها دريغ خواهد شد. مثال سادهای كه كركگور میگويد اين است: فرض كنيد زنبور عسلی روی يك گل خاص مینشيند. اگر اين زنبور عسل هيچ گل ديگری نمیديد و از وجود هيچ گل ديگری خبر نداشت، تنها بر اين گل استقرار پيدا میكرد و تا آنجا كه از اين گل شهد قابل استخراج بود، استفاده میكرد، يعنی تمام لذتی را كه میتوانست از اين گل ببرد، میبرد. اما مشكل زنبور عسل اين است كه به محض اينكه روی گلی كه از بويش، مزه اش، رنگش و يا از هرچيز ديگری كه ما از آن چندان خبر دار نيستيم خوشش میآيد و مینشيند و احساس لذت میكند، ناگهان گل ديگر به چشمش خوش میآيد. لذت انگيزی گل ديگر باعث میشود كه زنبور عسل يا بلافاصله از روی گل اول بلند شود و بر روی گل دوم بنشيند و يا اگر هم بر گل اول بنشيند، لذتی كه از اين گل میبرد به كامش تلخ آيد. چون میداند كه اين لذت را به قيمت محروم شدن از ديگرلذتها دارد.
وقتی انسان احساس كند، چيزی كه به دست میآورد به قيمت از دست دادن چيز يا چيزهای ديگر است، آنگاه از آن چيزی كه در دسترسش است آنچنان كه بايد و شايد، لذت نمیبرد.حال فرض كنيد زنبور از روی گل اول برخاسته و بر روی گل دوم مینشيند. وقتی روی گل دوم مینشيند مشكلش دو تا میشود.يكی اينكه گل سوم پيش چشمش میآيد و ديگر اينكه هنوز خاطره گل اول از ذهن او محو نشده است و به همين دليل از گل دوم هم لذت نمیبرد. زيرا زنبور تا آخر عمر در يك سرگردانی است و به تعبير خود كركگور در نوعی «ندانم چه كاری» میماند و هيچ گلی چنانكه بايد و شايد اورا كامياب نمیكند.در اينجا مثال ديگری میزنم.
«استنيسلاووه» يكی از متفكران اروپای شرقی، در مقدمه يكی از رمانهای خود، مطلب خيلی عميقی را مطرح كرده كه اتفاقاً به طور كامل با موضوعی كه در اينجا مطرح شد مرتبط است . از نظر ايشان رشد تكنولوژی در واقع رشد محروميت است. تكنولوژی امكانات افراد را در هر لحظه افزايش میدهد و اين خود باعث میشود كه هر وقت به يكی از امكانات مشغول میشويد تلخ كام بمانيد. اما آن زمانی كه تكنولوژی رشد نكرده بود انسانها تعداد كارهايی را كه در هر لحظه میتوانستند انجام دهند يا يك كار بوده و يا كارهای بسيار معدود ديگر. طبعاً اگر به آن كار واحد و يا يكی از آن چند كار مشغول میشديد متناسب با آن احساس لذت میكرديد. اما امروز كه تكنولوژی رشد كرده، به ما میگويد: شما میتوانيد اكنون با در اختيار داشتن تكنولوژی در آن واحد پنجاه يا صد و ... حق گزينش داشته باشيد. هر چه تعداد گزينهها بيشتر شود، آن گزينهای كه انتخاب خواهد شد در مقام عمل لذت كمتری در برخواهد داشت. بدين معنی، رشد تكنولوژی استمتاع بيشتر نيست بلكه رشد محروميت بيشتر است
اين سخن كاملاً با مذاق فردی مانند كركگور سازگار است. وی میگويد: كسانی كه در مقام زيبايی شناسی عمل میكنند و اصل حاكم بر زندگيشان اصل لذت است، بيشتر دچار اندوه و حسرت میشوند. زيرا لذتهايی كه انسان میتواند در زندگی در اختيار داشته باشد خيلی فراوان است ولی در هر لحظه چارهای جز اين نيست كه فقط از يكی از اين لذتها میتواند بهره مند گردد.
مشكل دومی كه از نظر كركگور برای انسان لذت گرا به وجود میآيد اين است كه لذتها پايان ندارد و انسان هيچگاه از لذت سيراب نمیشود. اين است كه به گفته كركگور كسانی كه در اين مرحله زندگی میكنند بالمآل تلخ كامند. اين مرحله وعده اش لذت بود اما نتيجه اش جز رنج نخواهد بود. در اين مرحله وعدهای عمل نشده وجود دارد. به همين دليل كسانی كه تا آخر عمرشان در اين مرحله زندگی میكنند هر چه بيشتر به پايان عمر نزديكتر میشوند تلخ كام تر هستند چون احساس میكنند در نهايت بازنده شده اند و آن چيزی را كه گمان میكردند میبرند، نبرده اند و به خاطر بردن بساكارها كه كرده بودند و بسا كارها كه نكرده بودند.
2- مرحله اخلاقی
كركگور معتقد است كه راه دومی هم وجود دارد و آن اين كه ما از مرحله زيباشناختی به مرحله اخلاقی وارد شويم. البته شكی نيست كه وارد شدن به مرحله اخلاقی، عملی نيست كه با يك تصميم گيری ساده بتوان انجام داد. اين مرحله، مرحلهای است كه مبادی و مقدمات خيلی فراوانی لازم دارد و البته من هم در اينجا در مقام احصای آنها نيستم.
در مرحله اخلاقی، لذت اصل برانسان نيست. بلكه يك سلسله اصول و مبانی بر زندگی انسان حاكم است. يعنی كسی كه در مرحله اخلاقی زندگی میكند، كسی است كه میگويد: من در زندگی فردی، در زندگی جمعی، در خلوت، در جلوت، در غم، در شادی، اصلاً به اين فكر نيستم كه لذتی عايدم شود يا الم و رنجی از من دور. اين انسان اصلاً در فكر لذت و الم نيست. فقط در اين انديشه است كه يك سلسله اصول را به هيچ قيمتی از دست ندهد. اگر اين اصول در لذت است، لذت را از دست ندهد و اگر در الم است، الم را از دست ندهد. يعنی اگر من در آن مرحله باشم میخواهم چنان زندگی كنم كه يك سلسله مبانی و اصول عملاً در زير پای من لگدمال نشود.
وقتی اين اصول در نظر من محفوظ میمانند، ديگر هر چه پيش آيد، گو پيش آيد، هر چه هست، گو باشد. آنها مهم نيست و مرا از آنها باكی نيست. فقط مسأله بر سر اين است كه اصول من از بين نروند. برای كسانی كه در مرحله اخلاقی به سر میبرند، اين اصول، اصولی واحد نيستند. ممكن است من اصولی برای خود مقرر كرده باشم و شما اصولی ديگر را برای خود
درواقع منظور اين است كه من در وضع اين اصول فعال باشم نه منفعل، و كنش پذيری و تقليد ازديگران نداشته باشم. اما به هرحال اينها موردبحث نيست. بلكه مهم اين است كه من يك سلسله اصول را زيرپا بگذارم.
ما با اين بحث كه بهتر است چه اصلی بر زندگی يك انسان اخلاقی حاكم باشد فعلاً كاری نداريم. بحث اصلی اين است كه اخلاقی زيستن، متعالی تر از زيست زيباشناسانه است. هنگامی كه به اين صورت زندگی كنيم، زندگی ما از يك صورت متفاوتی برخوردار خواهدبود .
مثالی كه به نظر میآيد برای اين بحث نافع باشد اين است كه فرض كنيد كه من پنج كيلو پياز خريده و درحال رفتن به سوی خانه هستم. درراه، يك سلسله حوادث برای من پيش میآيد و من در اين حوادث به گونهای واكنش نشان میدهم كه متوجه هستم چيزی كه در دست دارم پياز است. مثلاً اگر كسی در بين راه به من اهانت كرد، از واكنشهای خشمگينانه نشان دادن باكی ندارم. اگر كسی به من تنه زد، ممكن است برگردم و نسبت به او پرخاش كنم. اگر دوچرخه سواری با سرعت میآيد ممكن است برای اينكه به او نشان دهم كه سرعتش زياد است، به منظور متوقف كردنش جلويش هم بايستم. درواقع من باتوجه به اينكه آنچه دارم پياز است اينگونه واكنش نشان میدهم.
اما درنظر بگيريد به جای پياز، در دست من بلور ظريف، گران قيمت و بسيارشكنندهای باشد. دراينجا خواهيد ديد كه واكنشهای من بسيار متفاوت است. اگر كسی تنه بزند، بدون اينكه پرخاشی كنم به راه خود ادامه میدهم يا اگر ديدم دوچرخهای با سرعت میآيد به جای اعتراض به سرعت فراوان او، خود را سريع كنار میكشم. حتی اگر كسی به من فحش داد، من ناشنيده میگيريم. چون میدانم اگر قرار باشد فحش را شنيده بگيرم و واكنش مناسب نشان دهم، ممكن است با او دست به گريبان شوم و دراين بين هر چيزی عايد من شود ولی يك چيز مسلم است و آن اينكه بلور خواهدشكست.
پس میبينيد كه من به يك نحوه خاصی زندگی میكنم. زندگی همراه با احتياط، به معنای دقيق كلمه همراه با «مراقبت». مراقبت در اصل، در زبان عرفانی ما به همين معنا بوده است. يعنی هنگامی كه من مراقبت میكنم، در حال حفظ چيزی هستم و میخواهم آن را محفوظ نگه دارم. به تعبير كركگور، با مراقبت رنجها نه تنها فراموش خواهدشد بلكه بالاتر ازهمه اينها نوعی دگرگونی و تغيير ماهيت پيدا میكنند و تبديل به لذت میشوند. اين مرحله دوم است كه در آن به جای لذت، حفظ اصول، حاكم بر زندگی است.
پنجشنبه, 12 شهریور 1388
![]() |