شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
" طناب ترس و خوف "
نگاهي به كتاب " طناب كشي " مجيد قيصري
مجيد قيصري در موخره كتاب مي گويد كه راوي خاطرات زندگي نقل شده در كتابش يك طلبه جوان عراقي بوده است و حكايت نقل شده مثلا قصه واقعي است . راست و دروغ اش با خودش . شايد خيالات مولف باشد و يا روايت او از يك زندگي . هر چه كه هست ، ما الان با داستاني بلند روبروييم ، از جنگ ايران و عراق و از نگاه طرف عراقي . در اين حالت اين كتاب جزء معدود كتابهايي است كه از نقطه نظر و منظر طرف مقابل اين جنگ نوشته شده است ، به زبان فارسي و در محدوده ادبيات جنگي فارسي زبان .
" طناب كشي " كه روايت خانواده اي ايراني نسب ساكن عراق را در طي جنگ ايران و عراق تا زمان سرنگوني صدام حسين بيان مي كند به زباني روان و به صورت غير خطي داستانش را از قول اول شخص حكايت مي كند . داستاني ساده و تا حدودي باورپذير . اما مخاطب را به همذات پنداري وا نمي دارد . كينه و نفرتي كه در دل فارس نوجوان ، قهرمان قصه ، از مادرش در دلش انباشته شده است و زجر و خود خوري هايش در دوران كودكي و نوجواني و نحوه بزرگ شدنش در روستاي پدربزرگ ، چنگي به دل نمي زند . داستاني كليشه اي و معمولي است از درد و رنج و مصايب انسانهايي با فرهنگ سنتي در رويارويي با يك معضل اخلاقي خانوادگي .
مادر بزرگي مهربان و پدر بزرگي بد اخلاق . خاله اي غرغرو و برادري كوچك بي خيال . خانواده اي از هم پاشيده در اثر تركش هاي جنگ كثيف بي هدف . كتابي ضد جنگ و در هواي انتقام از مسبب بدبختي آواره شده و گذشته اي سخت گزنده كه غير ارادي توسط ديگران رقم خورده و ساخته شده است . زبان روايت ، ايهام گونه و رازآلود است . اين لحن روايت ، تداعي كننده فضاي امنيتي حاكم بر كشور عراق دوران صدام است و مناسب با بافت قصه انتخاب شده است . جذابيت و كشش قصه به حد كافي است تا آدمي عليرغم كليشه اي بودن روابط و شخصيتهاي داستاني ، تا آخر متن به تعقيب ماجرا بپردازد .
اصولا در داستان و ادبيات جنگ ، شخصيتها تخت و يكنواخت انتخاب مي شوند . افت و خيز دروني و سعادت و تعالي روان شخصي در اين حكايتها به ندرت بيان شده است . رخداد و حادثه است كه بار عاطفي قصه را به دوش مي كشد و خط جريان اصلي روايت را نقل مي كند . مجيد قيصري هم در اين داستان تيپ هاي داستاني معمولي آفريده است كه با تعليق و گره افكني در ابتداي قصه و رمز گشايي در انتهاي آن چفت و بست پيرنگ داستاني را محكم مي كند .
اينكه سرگردي عراقي به خاطر فرار از جنگ ، خودش را در چاله دست كنده اي در اتاق خواب زن تازه عروس قايم كند و زن ، دو بچه از او بزايد و بدنام محل و خانواده و مطرود اجتماع به خاطر بي پدري بچه ها و انگ حرامزادگي كودكان گردد ، و كينه فرزندان از مادر به ظاهر بدكاره بدنام ، موتور محرك راوي باشد ، خود به خود جذاب است و بديع . ولي شخصيت سازي ناقص و كليشه اي شدن روابط و اعمال افراد پيراموني خانواده و عدم افت و خيز دروني قهرمان داستان موجب افت كلي ايده اصلي و مركزي قصه شده است .
مجيد قيصري داستان گوي خوبي است به شرط آنكه از كليشه ها عبور كند ، از تيپ بندي آدمها به خوب و بد بگذرد ، از تقسيم بندي انسانها به دوست و دشمن بگريزد ، از صفر ويك ديدن شخصيتها بپرهيزد ، از گذاشتن شعار در دهان قهرمان و ضد قهرمان اثرش اجتناب كند ، از سياه و سفيد ديدن ديگران خودداري كند ، و بداند كه جهان امروزين ، جهان رنگهاست و فقط دو رنگ در ان وجود ندارد ، رنگ خاكستري هم هست . آدمها خط خطي و خاكستري اند ، آدمهايي كه گاهي دوست اند و گاهي دشمن ، گاهي خوبند و گاهي بد ، آدمند آخر! شيئ نيستند . ادمهايي رنگي و دوستدار رنگها .
مجيد قيصري نبايد از خداوند كه پروردگار ادميان است ، بترسد . خدا كه ترس ندارد . خداوند مهربان مهربانان است ، ارحم الراحمين است ، رحمان و رحيم است . مجيدقيصري ترس و خوف را بايد كنار بگذارد ، نه از " آنها " و نه از " او " و نه از " سبيلها " بترسد .بايد طناب ترس را بكشد و پاره كند تا مجسمه خوف را سرنگون كند . خوف درون را . ترس ذهني اش را .
محمدرضا جوانروح
14/3/1391
![]() |