شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
" قصه ولايت يوكناپاتافا "
نگاهي به كتاب " حراميان " ويليام فاكنر
رمان حراميان كه آخرين كتاب نويسنده مشهور امريكايي ، ويليام فاكنر ، است ، قصه مردمان سرزمين خيالي يوكناپاتافايي را در اوايل قرن بيستم ميلادي حكايت مي كند . ورود اولين ماشين ها به شهر هاي كشاورزي و كشاورزان منطقه موجب وقوع دگرگوني در مناسبات شهري و روستايي و يا سيستم فئوداليته و سرمايه داري نوين كشور مي گردد . فرهنگ سنتي ديرين خانواده هاي اشرافي امريكايي با سنن و آداب خاص محيط زندگي اشان و هم نشيني سفيد پوستان با سياهان كارگر در آستانه تغيير و پوست انداختن است .
فاكنر با قدرت تمام قصه اي از سفر پرماجراي يك نوجوان يازده ساله سفيد پوست را بيان مي كند كه چگونه در طول مسير با ماشين و قطار و اسب و قاطر و درشكه و ... با شخصيت هاي گوناگون از قبيل كلانتر كلاش ، قاضي عادل ، مربي اسب ، زن فاحشه ، دزد بچه سال ، مامور قطار ، سرهنگ باز نشسته و ... برخورد داشته و پختگي نگاه و رفتار را كسب مي كند . راوي نوجوان ، لوسيوس پريست با فرهنگ انسان دوستانه و آداب اشراف منشانه اش موجب تاثير عميق در نحوه زندگي دختر فاحشه و كارگر بزن بهادر قلدر گرديده و با يادگيري نكات ريز و درشت ملايمات و نا ملايمات زندگي در متن جامعه اش ، در طول چهار روز سفر پرماجرا و پرمخاطره و مشحون از دروغ و حيله و فريب و بلاتكليفي ، انتظار تغيير در محيط بيروني خودش را دارد ؛ چونكه اموخته هايش در اين مدت به طور اساسي موجب تغييرات كلي و عميقي در درونش شده است .
" مي داني چه فكري به سرم زد ؟ به دل گفتم، خانه امان هيچ تغييري نكرده ، چونكه خداييش بايد تغيير مي كرد . خانه مي بايد تغيير كرده باشد ، حتي اگر اندكي هم مي بود . منظورم اين نيست كه بايد خود به خود تغيير مي كرد . اما حالا كه من چيزي را به آن مي اورم كه در چهار روز گذشته باعث شده بود خودم تغيير كنم ، لابد باعث مي شد كه خانه هم تغيير بكند . " ( ص352 )
فاكنر معروفتر و شناخته تر از آن است كه اكنون بخواهيم بر اساس فرم يا زبان يا محتواي اين كتاب او را نقد كنيم و تحسين و تمجيد . واكاوي روابط باريك و ظريف مابين آدميان در قصه آنچنان به ظرافت و استادي بيان شده است كه رابطه مابين حيوان و انسان ! منظور اسب و قاطرباركش با سواركاران انهاست . در عصر مناسبات فئوداليته اشرافي غرب ، حيوانات اهلي خانگي جزء ابواب جمعي خانواده محسوب مي شدند . اهميت اين حيوانات زحمتكش و مثمر ثمر بودن آنها مشابه كارگران سياهپوست يا رنگين پوست بوده كه وظيفه نگهداري و تيمارشان را بعهده داشته اند . حيوان و انسان در اين دوران پيش از عصر مدرن ماشيني ، رابطه همزيستي مسالمت آميزي با يكديگر داشته اند . درك و فهم متقابل از همديگر ، مابين انسان و حيوان ، بسيار رايج بوده و قصه هاي عاميانه نيز در اين باب رواج داشته است .
فاكنر در ولايت خودساخته اش ، يوكناپاتافا، داستان اضمحلال دوران قديم و آغاز عصر نوين را سر مي دهد . تقابل مدرنيته با سنت ، خودرو با اسب ، شهر با روستا ، اشراف با عامه ، همه و همه مضموني است تا او دنياي آينده ويرانگري را توصيف كند كه آرامش و آسودگي عصر قديم را بر مي اشوبد .
"آن تكه از زمين خدا به رويايي شبيه بود . نه كابوس ، بلكه رويا . آن گستره ارام ، خاموش ، دورافتاده ، پردرخت و كمابيش بدوي انباشته از گل و لاي و لجن و درختزار و گرما كه در آن قاطرها هم با آسايش خاطر سم به زمين مي كوبيدند و دم هاشان را براي دور كردن آن ذره هاي بي اندازه كوچك و به چشم نيامدني و پرشمار و زنده تكان مي دادند كه به واقع همان هوايي بود كه ما درآن مي جنبيديم و آن را به مشام مي كشيديم ، نه تنها بيگانه نبود كه شگفتا مقتضي حال مي نمود ، گو اينكه قاطرها ديگر به آخر خط رسيده بودند و حتي پيش از آنكه زاده شوند كهنه و منسوخ به شمار مي رفتند؛ چرا كه اتوموبيل از راه رسيده بود . " ( ص 106 )
" منتقدان فاكنر دو گروه اند . متاخرين او را مي ستايند به اين دليل كه تاثير پايدار و عميق گذشته در هويت فرهنگي ملتي در زمان حال را به خوبي و عميقا بيان كرده است . متقدمين يعني منتقدان دوران ركود اقتصادي امريكا در دهه 1920 بر اين باورند كه او نويسنده اي متعلق به گذشته است كه مذبوحانه مي خواهد رابطه اي با مدرنيته برقرار كند . علاقه فاكنر به گذشته مردمان جنوب امريكا كه در قالب خشونت و ملودرام در پي آگاهي يافتن اند ، به عنوان نقطه ضعف او برشمرده شده و همذات پنداري فاكنر با ولايت جنوب و منطقه اي كه هنوز به شكل سنتي گذشته اش باقي مانده است را موجب دورافتادن او از زمان حال و عصر نوين مي دانند . " ( نقل از مقاله لي ان داك در كتاب" نگاه خيره منتقد "، ترجمه اميراحمدي آريان، نشر چشمه ، ص 141 )
دغدغه هويت ملي و هويت فرهنگي در نويسنده اي مانند فاكنر كه در زمان شروع رونق تمدن مدرن امريكايي مي زيسته است ، بيانگر آگاهي و هوشياري اوست به تاثير اسطوره ها ، افسانه ها و قصه هاي اخلاقي گذشته يك قوم و ملتي در دوران گذار از سنت به مدرنيته . فاكنر، منتقد اوج گرفتن مفهوم فردگرايي در فرهنگ معاصر و مدرن در قبال مفهوم جمع گرايي جامعه سنتي است . او مي داند كه با اين تغيير ، هويت ملي و فرهنگي ملتش امري ناپايدار و شكننده خواهد شد . بدين لحاظ در پي آن است كه با برانگيختن حافظه جمعي به يك هويت مشترك ملي سياسي پايدار و عميق برسد .
نگاه به گذشته او در شكل سرزمين رويايي يوكناپاتافا تلاشي است براي بازتعريف شخصيتي ايده ال كه در دنياي نوين در معرض هجوم مظاهر مدرن ، مي كوشد با يادآوري گذشته و خاطرات آن ، آگاهي امروزين خودش را بسط داده وبه جايگاه مستحكمي در اين جهان دست يازد .
(3/3/1391 رضا جوانروح )
![]() |