شمس ِ مولانا
 
 
دغدغه های یک روح
 

« تماس با آن دنيا »

نگاهي به كتاب «چه زود بزرگ شدم» حسن فرهنگ فر

 

      ادبيات عامه پسند ،  متكي بر بازخواني وغليان احساسات رقيق شده تحريك آميز هستند. احساساتي كه حول يك حادثه محوري رخ داده در داستان ، با كلمات و واژگاني تكراري و كشدار و اشك‌اميز به طولاني ترين و پر حجم ترين شكل ممكن شرح داده مي شوند. حادثه مي تواند مرگ عزيزي، طلاق، از دست دادن فرزند، شكست عشقي و ... باشد.

      كتاب «چه زود بزرگ شدم» آقاي حسن فرهنگ فر، رماني احساساتي و عامه پسند است كه با راوي اول شخص مفرد و به سبك و ساختار مدرني در روايت گويي (روايت غيرخطي) متكي به واگويه هاي ذهني راوي ،  داستان خودش را حكايت مي كند.

      شخصيت ها فقط در حد تيپ معرفي شده و روابط مابين افراد و بيان جهان بيني‌اشان به صورت كليشه‌اي حكايت مي شوند. كشدار بودن داستان و ايجاد تعليق در ان و گره‌گشايي انتهايي هم بسيار ابتدايي و ناشيانه وسردستي است. فضاسازي كافي و توصیفات جزئیات مکانی نيز کامل انجام نگرفته و پيشبرد خط داستاني با تكيه بر ديالوگ هاي سطحي و تكراري و احساسي ، همراه با بازخواني جملات از كتاب هاي مختلف در بی مناسب ترین شکل ممکن  صورت مي گيرد.

      مادري حساس (ميترا) و شوهري خشك و ترك زبان (دكتر سميع) و پسري معتاد اندوهگين نااميد (سهراب) به همراه دو بچه ديگر ، يك پسر و يك دختر (ماندانا) به اتفاق مادر بزرگ فضول تشر زن (با صفت خانم مارپل) و دوست عامي دختر مرده (منير) كل شخصيت هاي تيپ‌گونه داستان‌اند.

      پسر معتاد خانواده كه با پدر رابطه دوستانه ای ندارد به علت مصرف بيش از حد مواد مخدر،  مي ميرد و مادر سرگشته با خواندن كتاب هايي در مورد ارتباط با ارواح ،  دنياي ديگر ،  تونل اختري مرگ و غيره در پي آن است كه با روح پسر مرده‌اش ارتباط برقرار كرده و از او حلاليت بطلبد تا بار وجدان معذب سرزنش‌گرش را كاهش دهد .  ولي او كه زندگي را بر خود و خانواده تلخ كرده نيز ،  مي ميرد .  پدر خانواده هم دچار افسردگی شده و در داروخانه‌اش سكته كرده‌، فوت مي كند .  بدين طريق تنها دختر باقي‌مانده خانواده بزرگ شده و مي ماند .   سه نفر می میرند تا یک نفر باقی بماند و بزرگ شود !  همين . فقط همين !

      نگاه سطحي به روابط پدر و پسري ،   ديد عاميانه به روابط اجتماعي  مابین طبقات جامعه (ترك و فارس – دارا و ندار)  ،  نقل قول هاي مستقيم لایتچسبک از كتاب هاي عامه پسند در مورد ارواح و جهان پس از مرگ، دست به دست هم داده است تا داستان آقاي حسن فرهنگ فر در حد نوستالژي برانگيختن احساسات مخاطب باقي بماند. عدم ريشه‌يابي وضعيت هاي وجودي و هستي شناختي روان انسان همچون، عذاب وجدان، احساس گناه، غم، اندوه، مرگ، ياس و غيره موجب شده است كه نگاه مولف به زندگي، صورت يك بازخورد احساسي خود تنبيهي مازوخيستي به خود گیرد.

      استفاده از ساختار روايي مدرن  ، تعويض راوي اول شخص متن، كه از ميترا به سميع در نوسان است ، انتخاب اسامي اسطوره‌اي و نشانه اي مانند سهراب ( پسري كه به دست پدر كشته مي شود )  و ميترا  ( خداي مهر و يا  مديوم مابين خدايان و آفريدگان )  و ماندانا ( شخص ماندگار ) و حتي فصل آخر كتاب با فرم خاص  (عنوان فصل آخر كه دو صفحه است، چه زود بزرگ شدم! است با نقطه چين سرتاسري  بجاي كلمات و در انتهاي صفحه دوم با آوردن  پايان/ بهار 1389/ماندانا ديهيم‌راد) نيز كمكي به تعميق مفاهيم ضمني كتاب نمي‌كند و در حد يك بازي فرميك باقي مي‌ماند.

      درست است كه دختر خانواده، ماندانا ديهيم‌راد، ظرف اين دو سال زماني روايت داستان،  با اراده و مصمم باقي مانده و مرگ برادر و مادر و پدرش را تحمل كرده و زود بزرگ مي شود، ولي خواننده زود سرخورده و دمغ شده و دلايل برشمرده در متن را ناكافي و غيرقابل باور براي اين رشد روحي و جسمي ماندانا مي داند.

      خواندن كتاب اگرچه براي مخاطبان جدي و پيگير ادبيات داستاني منتشره از سوي نشر چشمه لذت درونی و كشش موثرلازم را ندارد، ولي مخاطب عام و ساده پسند را به لحاظ نحوه روايت گويي ساده ،  لحن زباني روان حكايت  ،  بازي احساساتي با دنياي مرزي مرگ و زندگي ،  راضي خواهد كرد؛ كه به نظرم فقط اين بخش از تاثير داستان بوده است كه نشر چشمه و ويراستارفهيمش را ترغيب به چاپ و نشر كتاب كرده است؛ مگر آنكه آقاي سيدرضا شكرالهي دليل ديگري براي ويراستاري و نشر چشمه علت خاصي براي چاپ و انتشار آن بتراشند.


برچسب‌ها: کتاب, نقد, داستان, ادبیات
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۱ دی ۱۳۹۰ساعت 8:1  توسط رضا جوانروح  | 
  بالا