شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
" اين بزرگان را و كاملان را كه عالَم جهت ايشان هست كرد ، هم حجابي است ؛ وآن است كه گاه گاهي اسرار مي گويند با خدا، تا متلاشي نشوند؛ وقت ديگر نباشد اين حجاب. اسرار مي گويم ، كلام نمي گويم! "
(مقالات شمس،دفتر اول/ص94سطر19)
شمس تبريزي تلاش وجودي و حس تنهايي هستي انساني اش را كه براي اطرافيان اش اكثرا قابل درك و فهم نبوده است ، با جملات و گزاره هايي موجز بيان مي كند . دوام وپايداري احساس وجودي فرد ، امري مهم و بسيار دشوار بوده و سعي سالكان بر تداوم حال و موقعيت هم اكنوني اشان، جهدي عظيم و جهادي دشوار با نفس .
تقابل و رويارويي رهرو با خداي خويش و جدالش در اين امر كه چرا دگرگوني و گاها انحراف در مسير سير وسلوك رخ مي دهد ، از حكايتها و قصه هاي پر مغز و عبرت انگيزي است كه در احوالات واصلان و عارفان هم ذكر شده است .
مصارعت (كشتي گرفتن) با خدا و جر وبحث با او كه چرا خلق را در رنج و پريشاني مي دارد ، از دغدغه هاي كاملان اين راه بوده است . كاملان و واصلان طريقت هم گاها از اين دوري و الم در عذاب و گله بوده اند .
"وگفت : با خداوند به مدارا بِهْ نّبْوَد . با خلق مدارا و با مصطفي عليه السلام. خردمند با خداوند ناباك است ، زيرا كه او بي باك است و كسي كه او ناباك بٌوَد ، ناباكان را دوست دارد ! "
(ابوالحسن خرقاني/ سخن395 ص47 نوشته بر دريا )
اينگونه است كه بزرگان و رسيدگان اين راه، خشم و خروش خود را در قالب گفتارها يي اسرار آميز چند وجهي و شطحياتي چند معنايي بيان كرده و بعضا همچون كودكي نا فرمان در مقابل پدر ، زبان گله و شكايت و خودسري در پيش مي گيرند .
"من از آنها نيستم كه چيزي را پيشباز رَوَم ، اگر خشم گيرد و بگريزد من نيز ده چندان بگريزم. خدا بر من ده بار سلام مي كند ، جواب نمي گويم! بعد ده بار بگويم عليك و خود را كَر سازم .اكنون بايست تا بايستم ، خشم گير تا خشم گيرم . "
(مقالات شمس،دفتراول/ص273سطر16)
![]() |