شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
"بفروش كرامت را، بگذار ملامت را "
ای خواجه، نمیبینی؟ این روز قیامت را!
این یوسف خوبی را، این خوش قد و قامت را!
ای خواجه خوش دامن، دیوانه تویی یا من؟
درکش قدحی با من ، بگذار ملامت را
ای شیخ، نمیبینی؟ این گوهر شیخی را!
این شعشعه نو را ،این جاه و جلالت را!
ای میر، نمیبینی؟ این مملکت جان را!
این روضه دولت را ،این تخت و سعادت را!
ماهیست که در گردش، لاغر نشود هرگز
خورشید جمال او، بدریده ظلامت را
دیوار و در خانه، شوریده و دیوانه !
من بر سر دیوارم، از بهر علامت را !
پیش از تو بسی شیدا، میجست کرامتها
چون دید رخ ساقی ، بفروخت کرامت را
چون آب روان دیدی، بگذار تیمم را
چون عید وصال آمد، بگذار ریاضت را
گر ناز کنی خامی! ور ناز کشی رامی !
در بارکشی یابی ، آن حسن و ملاحت را !
خاموش! که خاموشی، بهتر ز عسل نوشی
درسوز! عبارت را، بگذار اشارت را
شمس الحق تبریزی ، ای مشرق تو جانها
از تابش تو یابد ، این شمس حرارت را !
(غزل 75 و 79 / مولانا )
-------------------------------------------------------------------
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
شعر هاي مشهور هم وزن : اي ساقي جان پر كن آن ساغر پيشين را ... / معشوقه به سامان شد تا باد چنين بادا ... / اي دوست شكر خوشتر يا آنكه شكر سازد ... / عاشق شده اي اي دل ، سودات مبارك باد ... / نوميد مشو جانا كاوميد پديد آمد ... / شمس و قمرم آمد، سمع و بصرم آمد ... / گر بي دل و بي دستم وز عشق تو پا بستم ... / صورتگر نقاشم، هر لحظه بتي سازم ... / اي كرده تو مهمانم، در پيش درآ جانم ... / اي يار مقامر دل ، پيش آ و دمي كم زن ... / من مست و تو ديوانه ، ما را كه برد خانه ... / من عاشق جانبازم ، از عشق نپرهيزم ... / آن كس كه تو رادارد، از عيش چه كم دارد ... / گر زان كه نئي طالب، جوينده شوي با ما ... / عيد آمد و عيد آمد، وان بخت سعيد آمد ... / بيخود شده ام ليكن بيخود تر از اين خواهم ... / جانا به غريبستان ، چندين ، به چه مي ماني؟ ... /
---------------------------------------------------------------------------------
![]() |