شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
" زهي قران پارسي،زهي وحي ناطق پاك!
حالتي بود . در محلتي مي گذشتم،آواز چنگ مي شنيدم.آن يكي گفت : درويش وانگه سماع چنگ ؟!
حالت نازك بود،ناگاه از دهانم بيرون جست كه نبيني و نشنوي.همان ساعت ، دست همچنين كرد و ديوار گرفت.
به نزد اين طايفه ، اين جنس ، ظرف است و به نزد ديگران ، كرامت و معجزه . "
(مقا لات شمس،دفتر اول/ ص249سطر1)
معجزه و كرامات كه در اديان توحيدي و غير توحيدي براي اثبات مدعاي ديني بيان مي شود از قديم و نديم محل مناقشه و مجادله بوده است . نزد صوفيه، ذهن خواني و آينده گويي ازنشانه هاي بر حق بودن برشمرده شده است . در راستاي منكوب مريدان و اعجاب پيروان هميشه انتساب خرق عادت، كرامت ، كشف و شهود از سوي مرشد و پير ويا شيخ طايفه وفرقه، رواج داشته و ترويج مي شده است .
در نگاه شمس آسمان چهارم ، معجزه و كرامات، همان صحبت و ارتباط بين الاذهاني مابين دو دوست و همدل آمده است . انچه كه از عمل و كردار خلاف عادت به عارف يا ولي منتسب مي كرده اند از نظر شمس تبريزي بي معنا و بيهوده بوده ، چرا كه او معجزه را صفت بنده و نياز ذهني اش مي داند . معتقد است كه خداي را معجزه اي نياز نباشد تا برهاني بر وجودش گردد ، آن بنده اي كه در پي صفتي خداي وار است از هرگونه كرامات وغرايب به دور است .
"معجزه و كرامت صفت بنده است . خداي را معجزه نباشد . آن بنده كه خاصتر باشد او را به صفت خدا راه نمايند . "
(مقالات شمس،دفتر دوم/ص750سطر 22)
تفسيري كه شمس و مولانا از پديده هاي جهان هستي مي انگارند و متن وجود را سراسر در درون نفس آدمي مي دانند ، اصولا و اساسا از بيخ وبن نوعي نگرش انسان مدارانه و انسان دوستانه است . با خداوند بي باكي و بي مدارايي را همچون آن عارف دلسوخته خرقاني در پيش مي گيرند . كرامت انساني را والاتر از هر بند وبست اعتقادي بي ثمر و بيهوده مي دانند . خود و خويشتن نفساني را اصل و اصيل مي بينند . انچنان در تمناي وصال دوست ، غرق و مدهوش اند كه خواستن از يار را ، عين بدست آوردن مي بينند .
"آن روز كه من از خدا زر خواهم ، خواستن و دادن يكي باشد !"
(مقالات شمس،دفتر دوم/ص719سطر6)
![]() |