شمس ِ مولانا
 
 
دغدغه های یک روح
 

 

اشاره

     برای من که نزدیک به دو سال قبل بنا به دلایلی مجبور به ترک شهرم تبریز شده‌ام و به تهران مهاجرت کرده‌ام، آشنایی با زنده‌یاد استاد رضا سیدحسینی، غنیمتی بود که مطمئن هستم سال‌های سال پشتوانه‌ی خوبی برایم خواهد بود. هر چند برای من آشنایی با استاد رضا سیدحسینی دیر اتفاق افتاد، و دیری نپایید این رابطه، به علت درگذشت ایشان به سرانجام رسید، ولی در آن مدت کوتاه، و به‌خصوص در اواخر عمر ایشان، فراوان از وی آموختم؛ آموختم که آدم‌های بزرگ، نامشان اتفاقی در ادبیات یک مملکت جاودانه نمی‌شود. آموختم: می‌توان در اوج فشارهای روحی و روانی صبور بود. آموختم: می‌توان بزرگ بود بدون تظاهر به بزرگی. آموختم: زندگی با تمام اوج و فرودهایش زیباست و در آن مدت کوتاه، که شروع آشنایی من با زنده‌یاد رضا سیدحسینی از طریق همین گفت‌‌وگوی زیر بود و اتمام آن، گفت‌وگویی درباره غلامحسین ساعدی، که سوال‌هایش آماده بود و قرار بود، بعد از نوروز سال 1388 به دیدارشان بروم که متأسفانه آن اتفاق ناگوار رخ داد و نه تنها آن گفت‌وگو که از جهاتی می‌توانست بسیار مهم باشد به سرانجام نرسید، که دیگر ادبیات ایران یکی از تاثیرگذارترین آدم‌هاش در صد سال گذشته را از دست داده بود. کسی که تنها سردبیری مجله‌ی سخن کافی بود تا نامش برای همیشه جاودانه شود، کسی که مکتب‌های ادبی‌اش کافی بود برای همیشه جاودانه شود، کسی که ترجمه‌هایش از «مالرو» و «ژید» کافی بود جاودانه شود، کسی که ترجمه‌هایش از ادبیات ترکیه کافی بود تا جاودانه شود، کسی که سرپرستی ترجمه‌ی بزرگترین دایرة‌المعارف ادبی جهان کافی بود جاودانه شود. و حالا 11اردیبهشت امسال اولین سال‌روز درگذشت زنده‌یاد استاد رضا سیدحسینی است 

 گفت‌وگویی که در زیر خواهید خواند دو سال قبل در منزل ایشان گرفته شده و در اصل گفت‌وگو به زبان ترکی بوده و این پیشنهاد خود استاد بود. در برگردان گفت‌وگو سعی کرده‌ام تا جایی که می‌توانستم گفت‌وگو همان‌طور که در زبان ترکی بوده به فارسی منتقل شود. هر جا اسم «رضا» می‌آید، منظور دکتر رضا براهنی است. و اگر کاستی‌هایی باشد حتم از سمت بنده است و مخاطبی که این گفت‌وگو را می‌خواند این را بر من خواهد بخشید.

 

    انصاری: اولین سؤالی که دارم درباره‌ی زبان مادری ما ترک‌های آذربایجان است. شما به‌عنوان کسی که از زبان ترکی استانبولی ترجمه‌های زیادی کرده‌اید و زبان مادری خودتان ترکی آذربایجانی است، چه راهکارهایی برای کسانی که دغدغه‌ی نوشتن به زبان مادری خودمان دارند پیشنهاد می‌کنید؟

     سیدحسینی: از سه ناحیه، زبان مادری ما در خطر است. یکی، کسانی که می‌خواهند ما عین ترکیه بنویسیم. بله، ترکیه ادبیات پیشرفته‌ای دارد ولی ما نمی‌توانیم قاطی آن‌ها بشویم و اگر این اتفاق بیفتد، اصلاً حذف خواهیم شد. دلیلی هم ندارد. گذشته از آن، یک حادثه‌‌ی عجیب در ترکیه اتفاق افتاده است و این زبان تغییر یافته است؛ آن هم فقط در سایه‌ی این الفبا. یعنی زبان نرم شده است و مثلاً دیگر در زبان ترکیه خ وجود ندارد و یا ا و یا... بله این زبان زبان ظریفی است برای خودش، ولی شکل خودش را از دست داده است. ما که مثل آن‌ها صحبت نمی‌کنیم! البته وقتی آن‌ها سمت ما می‌آیند زبان‌ آن‌ها هم تا اندازه‌ای به زبان ترکی آذربایجانی نزدیک می‌شود. زبان خوبی است، برای خودشان.

     دسته‌ی دوم کسانی هستند که طرفدار زبان آذربایجان شمالی هستند. زبان آن‌ها به زبان ما نزدیک است، منتهی، تأثیر زبان اروپایی- روسی در زبان آن‌ها وجود دارد.

از همه بدتر، دستگاه رسمی است که ترکی و فارسی را قاطی هم می‌کند و من نمی‌دانم این کار چه فایده‌ای دارد. یعنی در این سرزمین، این سه دار و دسته، باعث شده‌اند زبان مادری خودمان فراموش شود و این واقعاً حیف است. من در این سرزمین ارزشی که برای «صالح عطایی» قائل هستم، این است که او قدر زبان خودمان را می‌داند و در زبان خودمان صاحب سبک است و این خیلی مهم است. با این‌که این تجربه خیلی کم اتفاق افتاده است.

     صالح رمانی به اسم «نام‌های من» نوشته است. چند وقت پیش در تبریز نشسته بودیم که این کتاب را نگاه کردم ـ ترجمه‌ی این رمان آسان نیست ـ نشستم یک فصل از رمان را ترجمه کردم و خیلی هم تمیز درآمد. بدبختی این است که من تازگی‌ها کتاب‌ها و نوشته‌هایی را که دوروبر میزم می‌افتند گم می‌کنم و حوصله هم نمی‌کنم نظمی به آن‌ها بدهم. دوست دارم این ترجمه را پیدا کنم و به‌عنوان نمونه، حرفی که می‌زنم آن را ارائه بدهم. من به آینده‌ی صالح خیلی امیدوار هستم. ولی متأسفانه یک دست صدا ندارد. باید کسانی مثل صالح پیدا بشوند و کم‌کم در این زبان، ادبیات به وجود بیاید. گاهی صالح کلمه‌ای از زبان مادری خودمان می‌گوید و من که این کلمه را فراموش کرده‌ام، با شنیدن آن کلمه کیف می‌کنم. نفوذ این سه مورد باعث این مسئله شده است که زبان مادری ما فراموش بشود.

     تصادفاً غلامحسین ساعدی در آن زمان به من می‌گفت تو خیلی خوب ترکی می‌نویسی. من با اینکه به طور مسلط ترکی استانبولی را بلدم، ولی به زبان خودمان هم می‌نوشتم.

    حالا همین زبانی که من دارم با آن حرف می‌زنم ـ ترکی آذربایجانی ـ به همان ترکی رادیو شبیه است. چون عادت کرده‌ام و از طرف ما هم درست صحبت کردن و نوشتن به تمرین اساسی نیاز دارد. آسان نیست و زبان را خراب کرده‌اند و آدم واقعاً تعجب می‌کند چطور صالح عطایی می‌تواند به این خوبی بنویسد.

      انصاری: شما به عنوان مترجمی که سال‌ها در این وادی فعالیت کرده‌اید و کتاب‌های مهم زیادی از زبان‌های ترکیه و فرانسه ترجمه کرده‌اید، چه چیزهایی را در ترجمه‌ی یک اثر ادبی مهم می‌دانید؟

     سیدحسینی: در ترجمه نه کلمه مهم است و نه حتا جمله، بلکه گاه ترکیب کتاب باعث می‌شود حتا جمله را عوض کنی و این خیلی مهم است. نمی‌دانم کتاب «ژرژ موله» را دیده‌اید یا نه؟ کتاب، از سر تا پا، همه‌ی فصل‌هایش این معنی را می‌دهد که ترجمه غیرممکن است. آن تأثیری که نویسنده در زبان مبدأ بر خواننده گذاشته است، مترجم نیز همان تأثیر را در زبان مقصد روی خواننده گذشته است. حالا این کلمه را می‌شود عوض کرد و یا جمله‌ای را می‌شود جایگزین کرد، یعنی مترجم بیشتر مقلد نویسنده است. البته فقط ترجمه‌ی ادبی این‌گونه است. در ترجمه‌ی علمی باید تمام کلمات در جای خودش بنشیند.

    انصاری: یعنی مترجم گاه در مقام تألیف نیز قرار می‌گیرد؟

      سیدحسینی: نه. به این اندازه هم متفاوت نیست. آن‌قدر متفاوت نیست که آدم خیال کند میدان به این حد باز است. میدان تصادفاً بسیار بسته است. یعنی آن‌قدر میدان بسته است، که حتا ترجمه‌ی کلمه به کلمه به تو جواز نمی‌دهد. ترجمه واقعاً کار سختی است. دکتر «خانلری» آن زمان به ما می‌گفت مقاله که می‌نویسید دو سه ساعت وقت صرف می‌کنید تا مثلاً ده صفحه بنویسید، فکر کنید آن بدبخت در زبان مبدأ یک سال وقتش را صرف کرده تا پانصد صفحه نوشته است. اما امروزه جوان‌ها این کار را نمی‌کنند و قضیه را خیلی ساده می‌بینند؛ و جالب این‌جاست که می‌گویند مترجم‌های قدیم خوب ترجمه نکرده‌اند.

     انصاری: شما به‌عنوان کسی که به زبان ترکی استانبولی مسلط هستید و شناخت کافی از ادبیات ترکیه دارید، و از این جهت که ترکیه کشور همسایه‌ی ایران است، چه تفاوت‌هایی بین ادبیات ایران و ادبیات ترکیه می‌بینید که برای مثال آن‌ها در ادبیات داستانی و به خصوص رمان پیشرفت‌های زیادی کرده‌اند ولی در ایران این مهم به طور مطلوب هنوز اتفاق نیفتاده است؟

    سیدحسینی: سابقه‌ی آن‌ها در رمان زیاد است. آشنا شدن ما همان اوایل با ادبیات غرب، غیر مستقیم، از طریق ترکیه و عرب‌ها بود که اول آن‌ها ترجمه کردند بعد ما. در هر حال ما یک مانع بزرگ داریم که البته بسیار ارزش زیادی دارد و آن ادبیات کلاسیک‌مان است. بالاخره ما متکی به ادبیات کلاسیک‌مان بودیم و فاصله گرفتن از آن و نزدیک شدن به ادبیات مدرنیسم برای ما آسان نبود. ترکیه آن‌قدر ادبیات کلاسیک مهمی نداشت و برای همین دنبال چیزهای جدید بودند. واقعاً ادبیات کلاسیک ایران، آن‌قدر عظمت دارد که شاید خیلی‌ها به آن اکتفا می‌کنند و این مهم است. این است که ما به‌راحتی نتوانستیم از ادبیات کلاسیک کنده شویم که به سمت مدرنیسم حرکت کنیم. با وجود این به اعتقاد من در داستان‌کوتاه ما بسیار موفق هستیم و داستان‌نویسان ما خیلی خوب داستان‌کوتاه می‌نویسند. رمان خیلی کم نوشته شده ولی کارهایی دارد انجام می‌گیرد؛ ولی رمان، تا آن اندازه، هنوز رشد نکرده است. تأثیر ادبیات کلاسیک را نمی‌توان منکر شد. پیدا کردن شاعری مثل شاملو کار آسانی نیست. یعنی اگر ادبیات کلاسیک نداشتیم، شاملو را هم نداشتیم. 

      ما در داستان کوتاه پیشرفت خوبی داشته‌ایم. تصادفاً من می‌خواستم داستان‌هایی به آن کتاب «داستان امروز ترک» که «زمان» چاپ کرده اضافه کنم.

      انصاری: نظرتان درباره‌ی نویسنده‌های جدید ترکیه چیست؟ برای مثال دوست دارم نظر شما را درباره «اورهان پاموک» بدانم.

     سیدحسینی: «اورهان پاموک» واقعاً فوق‌العاده است. با خودش چند سال قبل که نمایشگاه کتاب تهران آمده بود صحبت کردم. به «ارسلان فصیحی» گفته بود من می‌خواهم «سید حسینی» را ببینم. صحبت که کردیم چیزی بهش گفتم که خیلی خوشش آمده بود و رفته بود همه جا نقل‌قول کرده بود. گفتم روشی که در رمان، به اصطلاح «امبرتو اکو» اختراع کرده، تو هم همان روش را در رمان «نام من سرخ» به کار گرفته‌ای. «امبرتو اکو» در یک رشته تمام اطلاعات را جمع‌آوری می‌کند و این اطلاعات را درون رمان می‌ریزد و بعد، اول یک جنایتی چیزی هم وارد اثر می‌کند و همراه با این اطلاعات کشف و جنایت و یا ماجرا را جلو می‌برد؛ مثلاً «اکو» در رمان «نام گل سرخ» این کار را کرده است. «پاموک» این امتیاز را دارد که پولوفونی داستایفوسکی را هم به آن اضافه کرده است. واقعاً حیرت آور است. فصیحی می‌گفت ترجمه‌اش را تمام کرده است. پاموک در این رمان مکتب‌های نقاشی تبریز و شیراز را وارد رمان «نام من سرخ» کرده است. و در نتیجه ترجمه‌ی فصل اول این رمان، در ایران چاپ شد و فصیحی هم خیلی خوب از عهده‌اش برآمده بود. ترجمه این رمان بسیار مشکل است. من یک روز جایی درباره پاموک صحبت می‌کردم که سفیر ترکیه هم آمده بود. سفیر ترکیه چیزی درباره پاموک گفت که من نمی‌دانستم، آن هم  این که پاموک، به شدت به داستایفسکی علاقه‌مند است و ترجمه‌ی دوره‌ای از آثار داستایفسکی در ترکیه را هم رهبری کرده است. من دیدم که مسئله پولوفونی در رمان «نام من سرخ» حیرت‌آور است. این رمان بیست- سی فصل است و هر فصل راوی جداگانه‌ای دارد، و آن‌جا که می‌گوید «نام من سرخ» راوی خون است.  فصیحی ترجمه کرده بود «نام من قرمز است» که گفتم این را باید «نام من سرخ» ترجمه کنید.

    انصاری: می‌خواهم کمی هم درباره براهنی صحبت کنید و رابطه‌ی شما به وی. چند وقت پیش داشتم سخنرانی شما را در بزرگداشت براهنی در کانادا می‌خواندم و نظر شما برای من جالب بود.

       سیدحسینی: نوشته‌ی «الن سیکسوس» درباره براهنی بسیار اهمیت دارد که در مجله‌ی «بایا» همراه سخنرانی‌ها چاپ شد. «الن سیکسوس» آدم بسیار مهمی است و واقعاً از شخصیت‌های بسیار برجسته‌ی ادبیات فرانسه است. یک روز که در کانادا بودم، «رضا» تلفن کرد که از «الن سیکسوس» برای من پیامی آمده است که بفرستم ترجمه‌اش کنید. ترجمه‌اش هم بد در نیامد. این نوشته در ایران خیلی بد چاپ شد.

    اخیراً عجیب‌ترین چیزی که دیدم مقاله‌ی دکتر پاینده بود. از این پسر خیلی خوشم آمد. کمی دکتر پاینده مغرور است و خوب هم در انگلیس نقد ادبی خوانده. قضیه این است که در گذشته جایی سخنرانی می‌کردم و میان سخنرانی اسم «رضا» را آوردم که دکتر پاینده آمد سراغ من، گفت: «از استاد خواستم خواهش کنم حالا این یه اسم رو بذارند کنار.» یعنی اصلاً از این آدم حرفی نزنید. بعد من ناراحت شدم و گفتم: تو کارهای براهنی را خواندی این حرف‌ها را می‌زنی یا تحت‌تأثیر جو عمومی هستی؟ که گفت: نه باید اعتراف کنم که نخوانده‌ام. گفتم: پس بخوان بعد بیا حرف بزن. حیف که مقاله‌اش در جای بدی چاپ شده است. یک مجله‌ای منتشر می‌شود در دانشگاه رشت به اسم «ادب پژوهی». مقاله‌ای نوشته‌است درباره‌ی «آزاده‌خانم» که در این مجله منتشر شده و حیرت‌آور است. یعنی «آزاده‌خانم» را یگانه اثر پست‌مدرن ایران معرفی کرده است.

    انصاری: جالب است. یعنی کسی که زمانی آثار براهنی را تحت‌تأثیر جو نخوانده بوده و آن‌طور درباره‌اش قضاوت می‌کرده، حالا آمده این مقاله را نوشته است.

  سیدحسینی:  نه. البته شخصیت خودش هم مهم است.

    انصاری: بله. خوشم آمد.این برمی‌گردد به سالم بودن شخصیت آقای پاینده و فکر کنم نکته‌ی مهمی باشد برای کسانی که تحت‌تأثیر جو ناسالم فضای ادبی ایران قضاوت‌های آن‌چنانی می‌کنند. نکته‌ی دیگری که در سخنرانی شما در بزرگداشت براهنی در کانادا اهمیت دارد این است که شما براهنی را نه فقط رمان‌نویس بزرگی در ادبیات فارسی دانسته‌اید بلکه وی را یکی از بزرگ‌ترین رمان‌نویسان امروز جهان معرفی کرده‌اید و این شاید برای عده‌ای در ایران که سال‌ها قضاوت‌هایی شتاب‌زده درباره آثار وی کرده‌اند تعجب برانگیز باشد.

   سیدحسینی: مطلب این است که «رضا» خودش آدم مهاجمی است. آن‌جا هم گفته‌ام. زمانی در ایران دعوای شعر نو و شعر قدیم راه افتاده بود و این دعوا هنوز تمام نشده بود که «رضا» شروع کرد به رهبران شعر نو حمله کرد. خب، در ایران هم کمی در این باره حساسیت وجود دارد و یک عده‌ای اعتقاد دارند این‌ها شاعران خوبی هستند و «رضا» آمد با این‌ها در افتاد و جو عمومی را علیه خودش تحریک کرد. بعد از آن در ایران مد شد که حالا درباره «رضا» حرف نزنید؛ به عنوان یک منتقد مهاجم. آن‌جا هم گفتم مانند «ویکتور هوگو» جوان. آن زمان در فرانسه هر کسی می‌خواست اثری بنویسد که از قواعد کلاسیک کمی دور بیفتد محکوم بود و «ویکتور هوگو» آمد حمله کرد به آن قواعد و رضا هم همین‌طور. منتهی، کمی هم قضیه‌ی حسادت هست دیگر. خیلی‌ها دوست ندارند خودشان مهم نباشند و رضا که به این و آن حمله کرده مهم شود. رمان‌های رضا یک لطف دیگری هم که دارند بسیار متنوع هستند. هیچ‌کدام شبیه به دیگری نیستند. مثلاً «آوازکشتگان»... اولاً «آوازکشتگان» برای رضا بدبختی آورد. «آوازکشتگان» علناً باعث شد رضا از کار بی‌کار شود و زندانی شود. دلیلش هم این بود که یک عده بودند که خودشان را به دستگاه حکومتی نزدیک کرده بودند و این مستقیم به آن‌ها حمله کرد و آن‌ها هم تحمل نکردند و باعث شدند این اتفاقات برای رضا بیفتد. رضا می‌گفت وقتی از زندان آزاد می‌شدم، گفتند اتهام تو این است که توده‌ای هستی، و رضا گفته بود: من نمی‌خواهم از زندان آزاد شوم، باید این را عوض کنید، من از توده‌ای‌ها متنفرم، شما به من اتهام توده‌ای می‌زنید.

      الان کتاب‌های رضا به فرانسه ترجمه شده، ولی منتهی، باید آدم در مملکت خودش شناخته شود و باید در مملکت خودش اتفاقاتی بیفتد که جهانی شود. متأسفانه امروزه دشمنی با رضا مد شده است. البته جدیداً جو عوض شده است. واقعاً حیف است، ما نویسنده‌ای مثل رضا نداریم.

     رضا اتوماتیک خلاق است. وقتی رضا به من تلفن می‌زند (با خنده) من از وقتی که تلفن را برمی‌دارم تا وقتی که تلفن را قطع کنم از خنده روده‌بر می‌شوم. رضا همیشه شاد است. چه بگویم... جدیداً همه چیز را فراموش می‌کنم.

    انصاری: چرا آثاری که از ایران به زبان‌های دیگر ترجمه می‌شود، آن‌طور که باید دیده نمی‌شوند؟

        سیدحسینی: برای این‌که ترجمه‌ها خوب نیستند. چند وقت پیش که فرانسه بودم «شازده احتجاب» گلشیری به فرانسه ترجمه شده بود. مترجم، به‌کل، رمان را در ترجمه خراب کرده بود و اصلاً رمان را درک نکرده بود. در این مورد مهم‌ترین مسئله این است که باید اهل زبان این‌ها را ترجمه کنند. منتهی باید به هر دو زبان تسلط داشته باشد. ولی مترجم براهنی به فرانسه، ایرانی است و خیلی هم خوب ترجمه کرده است. 

    انصاری: نظرتان درباره‌ی مترجمان جوانی که از زبان ترکیه ترجمه می‌کنند، مثل «علیرضا سیف‌الدینی» و یا ارسلان فصیحی چیست؟ مثلاً سیف‌الدینی از «یاشار کمال» ترجمه کرده و شما هم از این نویسنده ترجمه کرده‌اید؟

     سیدحسینی: ترجمه‌ی «بنگر فرات خون است» را از سیف‌الدینی خواندم. خوب است. منتهی به خودش هم گفتم که کمی تأثیر ترکی در ترجمه وجود دارد. یک عده از اصطلاحات ترکی در رمان وجود دارد، ولی ترجمه‌ی خوبی است. ترجمه‌ی آثار «یاشار کمال» آسان نیست. هر کسی که بتواند ترجمه‌ی آثار «یاشار کمال» را خوب دربیاورد من فکر نمی‌کنم دیگر در ترکی به مشکلی برخورد کند. اگر بتواند خوب در بیاورد، و «سیف‌الدینی» هم خوب در آورده است. من اصلاً این رمان «یاشار کمال» را ندیده بودم. چون من اغلب از طرف «جلال خسرو شاهی» از ادبیات ترکیه خبر می‌گرفتم. جلال که فوت کرد دیگر رابطه‌‌ی من هم با ادبیات ترکیه قطع شد. حقیقت قضیه این است که من اول از زبان ترکیه ترجمه می‌کردم و بعد فرانسه را شروع کردم. آن زمان خیال می‌کردم که ترجمه از ترکی آسان‌تر است و بعدها که فرانسه‌ام بهتر شد، دیدم ترجمه از ترکی خیلی سخت‌تر است و اصلاً آسان نیست. دلیلش هم این است که فرانسه زبان هند و اروپایی است و با فارسی تطبیق می‌کند، ولی ترکی این‌طور نیست، چون ترکی زبان «اورال آلتایی» است و از این خانواده نیست. برای همین ترجمه از ترکی مشکل است و تو باید در زبان مبدأ از آخر جمله شروع به ترجمه کنی و برسی به اول جمله و ترکیب زبان ترکی، با ترکیب زبان فارسی بسیار متفاوت است. ترجمه‌ی فرانسه برای من خیلی راحت‌تر از ترکی است.

       انصاری: برای شما ترجمه‌ی «ضد خاطرات» راحت‌تر بود یا ترجمه‌ی رمانی از «یاشار کمال»؟

      سیدحسینی: مسئله‌ی ضد خاطرات چیز دیگری است. من به زبان این رمان خو گرفتم و زبان این رمان را هم در «ضدخاطرات» و هم در «امید» توانستم راحت در بیاورم. ترجمه‌ی «مالرو» الان برای من خیلی راحت‌تر است.

      انصاری: این سؤال را شاید باید اول گفت‌وگو می‌پرسیدم. اولین ترجمه‌ی شما از چه زبانی و از چه نویسنده‌ای بود؟

     سیدحسینی: روس‌ها تازه آمده بودند ایران. در اردبیل روزنامه‌ای به اسم جودت منتشر می‌شد و روزنامه‌ای در باکو چاپ می‌کردند به اسم «وطن یولوندا» ـ در راه وطن ـ که دست ما هم می‌رسید و من از آن یک قطعه‌ی ادبی برای بار اول ترجمه کردم و دادم در «جودت» چاپ کردند. بعدش، خب، من دیگر منبعی برای ترجمه نداشتم. ما یک همسایه‌ به اسم «اسماعیل دیباج» داشتیم که آدم بسیار فرهیخته‌ای بود و باستان‌شناس بود و من با پسرش دوست بودم. گفت: پدرم را به باکو دعوت کرده‌اند. گفتم: بگو تو را خدا داستانی مجله‌ای از آن‌جا برای من بگیرد و بیاورد. پدرش هم یک عده از این مجله‌ها و کتاب‌ها برایم آورد که با خط «سیریلیک» منتشر شده بودند. نشستم خط سیریلیک را یاد گرفتم و اولین ترجمه‌ای که انجام دادم ـ واقعاً جرئت می‌خواست ـ داستان «نغمه‌ی شاهین» «ماکسیم گورکی» بود که در دو سه شماره در روزنامه‌ی «جودت» چاپ شد. اولین ترجمه‌ام این بود. بعدها هم رفتم با «شبستری» آشنا شدم و چند تا هم ترجمه برای او انجام دادم که چاپ کرد. بعد هم گفتم اسم یک تعداد کتاب را بدهم سفارش بده از ترکیه بیاورند که نوشتم و آورد، که شاهکارهای ادبیات جهان بود و ما نداشتیم و آن‌جا ترجمه شده بود. با «توکل» هم‌منزل بودیم. گفتم: بیا توکل این داستان‌ها را از دو زبان ترجمه کنیم، هم ترکی تو بهتر بشود و هم فرانسه من، که شش کتاب همین‌طور ترجمه کرده‌ایم: «زن بازیچه‌ی پیر لوئیس» «دختر چشم طلایی بالزاک» و چند کتاب دیگر که مهم‌ترینش «در تنک ژید» بود که شاید ما در هر چاپ، ترجمه را دست کاری کردیم تا به زبان اصلی «آندره ژید» نزدیک شود که خیلی هم خوب درآمد و این کتابْ کتاب مهمی است.

      انصاری: برای سؤال آخر چه پیشنهادی برای کسانی که می‌خواهند راه ترجمه را ادامه بدهند دارید؟

     سیدحسینی: ترجمه حال و حوصله می‌خواهد. ترجمه زندگی را اداره نمی‌کند. منتهی بعضی‌ها که تلاش می‌کنند از راه ترجمه زندگانی کنند متأسفانه آن‌قدر کار می‌کنند که ترجمه‌های‌شان تمیز در نمی‌آید... یاد «شجالدین شفا» افتادم. شفا قمارباز بود و اغلب به پول نیاز داشت. مدام می‌نشست توی آثار جهانی خراب‌کاری می‌کرد و تندتند ترجمه می‌کرد. یک وقت دیدیم دربار پهلوی این را برد کرد مشاور فرهنگی دربار و من گفتم دربار پهلوی در عمرش اگر یک خدمت به ادبیات این مملکت کرده باشد، آن‌ این است که ادبیات ایران را از دست شفا نجات داد.

اردیبهشت 1389


برچسب‌ها: كتاب, گفتگو, ادبيات, سيدحسيني
 |+| نوشته شده در  شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 10:38  توسط رضا جوانروح  | 
  بالا