شمس ِ مولانا
|
||
دغدغه های یک روح |
پیش گفتار
چند سال پیش خانم سودابه کریمی چکیده تحقیقات و تفحصات اش در پیرامون نگرش مولانا به خدا را، كه دست نويس ان را قبل از انتشار مطالعه كرده و لذت برده بودم ، در قالب کتابی گرانقدر چاپ و منتشر کرد که در نوع خود و به لحاظ نحوه بررسی موضوع بدیع و جالب بود . مقدمه ای که استاد ملکیان بر این کتاب نگاشته است ، همچون مقدمه استاد شفیعی کدکنی بر گزیده غزلیات شمس ، كاري سترگ و بي نظير و ارزشمند د ر حيطه معرفت شناسي ديني و خداشناسي است و به بارها خواندن و خواندن چند باره مي ارزد !
با خود گفتم كه در اين وانفساي روزگار سياست زده عوامانه شعاري و مردم فريبانه كه مدعيان دين و دينداري بر محور خداي و خداوندگاري عالم بر چارسوق مملكت افكنده اند ، باز خواني اين نوشتار سراسر حكيمانه و عاقلانه بي مناسبت نباشد ؛ اين است كه مقدمه بر كتاب ياد شده را با اندكي تغيير و تصرف اينجا اوردم تا هم گوهرشناس قدر گوهري داند و هم سالك راه طريق سلوك گيرد بي تشويش و دغدغه .
---------------------------------------------------------------------------------------
" خدا در كانون جهاننگري مولانا "
مقدمه استاد مصطفي ملكيان بر كتاب " بانگ اب "
بیشك، مولانا جلال الدین بلخی رومی نه فقط به وجود خدا عقیدهی راسخ دارد، بلكه جهاننگری خود را در پیرامون كانونی كه نامش "خدا" است متبلور میسازد. از این رو، میتوان كل جهاننگری او را در مجموعه پاسخهایی دانست كه وی به پرسشهایی كه دربارهی خدا پرسیدنیاند میدهد. به گمان نگارنده، میتوان به مجموعه پرسشهایی كه دربارهی خدا پرسیدنیاند سامانه منطقی ای داد، و این نوشته، پیش و بیش از هر كار دیگر، در صدد ارائهی این سامانه منطقی است. برای كشف جهاننگری مولانا كافیست كه جوابهای او را به این منظومه سوالات بیابیم [1].
1- آیا لفظ "خدا" (و معادلهای آن در دیگر زبانهای جهان)، در عالم واقع، به وسیعترین معنای این اصطلاح، مصداق دارد یا نه؟ اگر پاسخ منفیست، یعنی خدا اسمیست بی مسمّا و، در عالم و واقع، موجودی وجود ندارد كه بتوان این نام را به او داد، چرا اكثر قریب به اتفّاق انسانها، در طول تاریخ، معتقد به وجود او بودهاند؟ یعنی چه علّتِ/عللِ غیر معرفتی موجب پیدایش تصّور خدا در اذهان و نفوس انسانها و موجب زایش تصدیق به وجود او شدهاست/اند؟ و اگر پاسخ مثبتست (و به قطع و یقین میدانیم كه پاسخ مولانا مثبتست) ؛
2- آیا خدا شناختنی است یا نه؟ اگر پاسخ منفیست، یعنی هستی خدا محرزست امّا به چیستی او، به هیچ روی، نمیتوان پی برد، نتیجه میشود كه هر كس كه از خدا تصّور و تصویری دارد، به هیچ شیوه، نمیتواند بداند كه آیا آن تصّور و تصویرش با واقعیت مطابقت دارد یا نه؛ و در اینجاست كه این سوال پیش میآید ، آیا برای ترجیح یك تصّور و تصویر بر تصّور و تصویر دیگر وجهی وجود داردیا نه؟ و اگر وجود دارد، آن وجه ترجیح و رجحان كدامست؟ و اگر پاسخ مثبتست ؛
3- آیا خدا، تاكنون، شناخته شده است یا نه؟ اگر پاسخ منفیست، یعنی خدا شأنیت شناخته شدن دارد امّا هنوز، بالفعل و عملاً، شناخته نشده است، باز، نتیجه میشود كه هر كس كه، تاكنون، از خدا تصّور و تصویری داشته است، به هیچ شیوه، نتوانسته است بداند كه آیا آن تصّور و تصویرش با واقعیت مطابقت دارد یا نه؛ و، باز، در اینجا همان سوال وجود/عدم و ماهیت وجه ترجیح یك تصّور و تصویر بر تصّور و تصویر دیگر طرح میشود. و اگر پاسخ مثبتست ؛
4- چه كس/كسانی خدا را شناخته است/اند؟ انبیاء/رُسُل یا متكلمان یا فلاسفه یا عارفان یا گروهی غیر از همهی اینان یا همه انسانها یا تركیبهای دوتایی یا سهتایی یا چهارتایی از پنج گروه اوّل یا همهی پنج گروه اول؟ و در هر صورت ؛
5- اختلافِ نظراتِ شناسندگانِ خدا چگونه تبیین میپذیرد؟ آيا الف)- همهی شناسندگان بر صواب نیستند و حّداكثر یكی از آنان بر صوابست و دیگران بر خطایند، یعنی از میان مدعیان خداشناسی، در بهترین حالت، فقط یكی واقعاً خداشناسست و دیگران، در واقع، خدا را نمیشناسند، خواه از خداناشناسی خود باخبر باشند و خواه نباشند؟ یا ب) - خدا دارای وجوه و جنبهها[2]ی گونهگون است و هر شناسندهی وجه و جنبهای از او را شناخته است غیر از وجه و جنبهای كه شناسندهی دیگر شناخته است؟ یا ج) - هر شناسندهای نظرگاه[3] خاصّ خود را دارد و اختلاف نظرها معلول اختلاف نظرگاههاست؟ یا د) - به محض اینكه شناخت شناسندگان در قالب لفظ و مفهوم در میاید وحدت خود را از دست میدهد و به صورتهای متكثّر در میاید؟ یعنی خود شناخت وحدت دارد و كثرت مخصوص مقام تعبیر و تفسیر و بیان است؟ یا (الف و ب) یا (ب و ج) یا ( د و الف)یا( الف و ب و ج) یا (ج و د و الف) یا( الف و ب و د و ج)؟
دخیل دانستن شقّ (ب) این پرسش را پیش میآورد:
6- چرا خدا دارای وجوه و جنبههای گونهگون است؟ و چگونه؟
دخیل دانستن شقّ (ج) این پرسش را پیش میآورد :
7- چرا هر شناسندهای نظرگاه خاصّ خود را دارد؟ و نظرگاه خاصّ هر شناسنده معلول چه علّت/عللی است؟
و دخیل دانستن شقّ (د) این دو پرسش را كه:
8- چرا شناخت واحد در مقام تعبیر و بیان كثرت میپذیرد؟ و چگونه؟
9- آیا خدا شناساندنی است یا نه؟ چون، منطقاً، چیزی كه شناختنی است و علم به آن تعلّق میتواند گرفت ممكنست شناساندنی و قابل تعلیم هم باشد و ممكنست نباشد و، علیالخصوص، با توجّه به این نكته كه امكان دارد كه تعبیر و تفسیر و بیان شناخت، كه در شناساندن از این تعبیر و تفسیر و بیان گریز و گزیری نیست، از خود شناخت، كمابیش، فاصله بگیرد، جای این پرسش هست كه آیا كسانی كه، علیالفرض، خدا را شناختهاند میتوانند این شناخت خود را به دیگران انتقال دهند یا نه؟ اگر پاسخ منفیست؛
10- شناسندگان خدا و، خاصّه مرشدان و اساتید معنوی با مخاطبان و سالكان و شاگردان چه میگویند؟ و، مهمتر اینكه، چرا میگویند؟ آثار و مكتوبات شناسندگان خدا به چه كار میآیند و به مخاطبان چه چیزی را، دربارهی خدا، انتقال میدهند و، اصلاً، چرا نوشته میشوند؟ و، از این مهّمتر؛
11- شناخت خدا، كه از طریق تعلیم غیر امكانپذیر نیست، از چه طریق/طُرُق دیگری امكان میپذیرد؟ و اگر پاسخ مثبتست، یعنی اگر خدا شناساندنی است ؛
12- به چه كسانی میتوان خدا را شناساند؟ و به چه شیوه/شیوههایی؟
اما، ورای همهی این پرسشها معرفتشناختی (پرسشهای از 2 تا 12)، در باب امكان/عدم امكان شناختن و / یا شناساندن خدا، این پرسشهای ارزششناختی در باب مطلوبیت شناختن خدا، رُخ مینماید كه ؛
13- اصلاً، شناخت خدا مطلوب و ارزشمند است؟ چرا؟
14- مطلوبیت و ارزش شناخت خدا لِذاته، غائی، و هدف است یا لِغیره، و وسیلهای برای رسیدن به هدف/اهداف عالیتر؟ یعنی آیا شناخت خدا از آن رو مطلوبست كه شناخت خدا است و، از این رو، ارزش ذاتی دارد، یا از آن رو كه ما را به مطلوب/مطلوبهای دیگری میرساند و، بنابر این، ارزش ابزاری دارد؟ و باز، به عبارت دیگر، آیا ورای شناخت خدا مطلوب عالیتری نیز وجود دارد یا خود شناخت خدا عالیترین مطلوب و خیر برین است؟
15- اگر مطلوبیت و ارزش شناخت خدا لِغیره است چه هدف/اهداف عالیتری وجود دارد/ دارند كه شناخت خدا وسیلهی حصول آن/آنها است؟
ولی، فارغ از اینكه شناخت خدا هدف غائی باشد یا وسیله ای برای حصول هدف/اهداف عالیتر، این پرسشهای انسانشناختی نیز، دربارهی آثار و نتایج شناخت خدا، پیش میآیند كه ؛ [4]
16- آثار و نتایج عقیدتی شناخت خدا كدامند؟ یعنی شناخت خدا چه تاثیری در ساحت عقیدتی و معرفتی[5] وجود آدمی دارد؟ و چگونه عقیدهی آدمی را در باب معرفت، هستی، جهان، انسان، ارزش و وظیفه دگرگون میسازد؟
17- آثار و نتایج احساسی و عاطفی شناخت خدا كدامند؟ یعنی شناخت خدا چه تاثیری در ساحت احساسی و عاطفی[6] وجود آدمی دارد؟ و چگونه لّذات و آلام و خوشایندها و بدآیندهای آدمی را دگرگون میكند؟
18- آثار و نتایج ارادی شناخت خدا كدامند؟ یعنی شناخت خدا چه تاثیری در ساحت ارادی[7] وجود آدمی دارد؟ و چگونه ارادهها و كراهتها و خواستهها و ناخواستههای آدمی را تغییر می دهد؟
19- آثار و نتایج عملی شناخت خدا كدامند؟ یعنی شناخت خدا چه تاثیری در ساحت عمل دارد؟ و چگونه اعمال آدمی، اعم از اعمال حوائجی، درونی، و باطنی و اعمال جوارحی، بیرونی، و ظاهری و اعم از اعمالی كه در حیات فردی و خصوصی انجام میپذیرند و اعمالی كه در زندگی جمعی و عمومی صورت میگیرند، را متفاوت میسازد؟
اما، ناگفته پیداست كه فقط در صورتی می توان از مطلوبیت شناخت خدا (پرسشهای 13 تا 15) و آثار و نتایج شناخت خدا (پرسشهای 16 تا 19) دم زد كه خود این شناخت امكانپذیر باشد. بنابر این، اگر به این پرسش 2 پاسخ منفی داده شود، یعنی خدا ناشناختنی تلقّی گردد. باید پرسشهای 13 تا 19 را یك بار دربارهی كوشش در راه شناخت خدا و یك بار دربارهی باورهای گونهگون راجع به خدا تكرار گردد؛ زیرا اگر شناخت خدا امكانپذیر نباشد، مسلماً دو امر دیگر امكانپذیر هستند: یكی سعی در جهت شناخت خدا، و دیگری داشتن باورهایی درباره ی خدا. پس میتوان پرسید كه، اعم از اینكه خدا شناختنی باشد یا نباشد ؛
20- اصلاً، سعی در جهت شناخت خدا مطلوب و ارزشمندست؟ چرا؟
21- مطلوبیت و ارزش سعی در جهت شناخت خدا لذاته است یا لغیره؟
22- اگر مطلوبیت و ارزش سعی در جهت شناخت خدا لغیره است چه هدف/اهداف عالیتری وجود دارد/دارند كه سعی در جهت شناخت خدا وسیلهی حصول آن/آنهاست؟
23 تا 26- آثار و نتایج عقیدتی/احساسی و عاطفی/ارادی/عملی سعی در جهت شناخت خدا كدامند؟ و نیز ؛
27- داشتن باور/باورهایی دربارهی خدا مطلوب و ارزشمند است؟ چرا؟
28- مطلوبیت و ارزش داشتنِ باور/باورهای مطلوب و ارزشمند دربارهی خدا لذاته است یا لغیره؟
29- اگر مطلوبیت و ارزشِ داشتنِ باور/باورهای مطلوب و ارزشمند دربارهی خدا لغیره است چه هدف/اهداف عالیتری وجود دارد/دارند كه داشتن آن باور/باورها وسیلهی حصول آن/آنها است؟
30 تا 33- . آثار و نتایج عقیدتی/احساسی و عاطفی/ارادی عملی داشتن باور/باورهای مطلوب و ارزشمند دربارهی خدا كدامند؟
اینك نوبت آن است كه از مولانا،اعّم از اینكه مدعی شناخت خدا باشد یا صرفاً، باور/باورهای خاصی دربارهی خدا را مطلوب و ارزشمند بداند، پرسشهایی خداشناختی بكنیم؛ بدین قرار ؛
34- آیا خدا موجودی متشخص[8] است یا نه؟ یعنی آیا خدا، خود، یكی از موجودات جهان هستی است، به صورتی كه غیر دارد، بدین معنا كه موجوداتی هستند كه خدا نیستند و خدا نیز هیچیك از آن موجودات نیست؟ یا اینكه خدا یكی از موجودات جهان هستی نیست، بلكه همهی آنها است، به صورتی كه غیر ندارد، بدین معنا كه هیچ موجودی نیست كه، در عین اینكه موجود خاصی است، خدا نباشد. به عبارت دیگر، آیا باید به هر موجودی، غیر از خدا اشاره كرد و گفت: "این فلان موجود است و خدا نیست" و به خدا اشاره كرد و گفت: "این خداست و هیچ موجود دیگری نیست"؟ یا باید به هر موجودی اشاره كرد و گفت: "این، در عین حال كه فلان موجود است، خدا هم هست" و نباید سراغ موجودی را گرفت كه فقط خدا باشد و هیچ موجود دیگری نباشد؟
35- اگر خدا موجودی متشخص است، یعنی فقط یكی از موجودات جهان هستی است (هر چند با سایر موجودات تفاوتهای بینهایت عظیم و عمیق دارد)، انسانوار[9] است یا نه؟ یعنی آیا خدا وضع یا خاصههایی را كه، در میان موجودات عالم طبیعت، فقط انسانها واجدند واجد هست یا نه؟ مثلاً، آیا خدا فاعل (اخلاقی) است، از عقل یا عقلانیت برخوردارست، زبان به معنای( Language) دارد و سخن میگوید یا مهارتهای معرفتیای را كه زبان پشتوانهی آنها است، مانند حیث التفاتی و خود آگاهی، داراست، میتواند با انسانها ارتباطات و مناسبات درخور داشته باشد (یا، به تعبیر مارتین بوبر[10]، فیلسوف و الهیدان یهودی آلمانی (1965-1878) با انسانها رابطهی من-تویی برقرار كند و با آنان وارد گفت و شنود شود) و رفتار انسانها را بر حسب باورها، میلها، و نیات آنان تبیین كند؟ یا اینكه هیچ یك از این قبیل وضع یا خاصهها را ندارد و در هیچیك از این ویژگیهای انسانی سهیم و شریك نیست؟
36- خدا، اگر موجودی متشخص نیست، پس چیست؟ و چه الزامی به اعتقاد به وجود او هست؟ اگر جهان هستی را فقط او پر كرده است كثرتها، تفاوتها، اختلافات، و تضادها از كجا نشأت گرفتهاند؟ و هر یك از موجودات محسوس و مشهود، كه فهم عرفی و عقل سلیم به وجود آنها التزام دارد، با سایر موجودات محسوس و مشهود و با خدا چه ربط و نسبتی دارد؟
37- اگر خدا موجودی متشخص اما نا انسان وار است، انسان چگونه میتواند با او ارتباط و داد و ستد و تعامل داشته باشد؟ و ربط و نسبت همهی موجودات غیر او با او چگونه است؟
38- و اگر خدا موجودی متشخص و انسانوار است وجوه تشابهاش با انسانتا چه حد گستره و ژرفا دارند؟ و وجوه اختلافاش با انسان كدامند؟ و اگر، غیر از خدا، موجود متشخص و انسانوار دیگری هم وجود دارد وجوه تشابه و اختلاف او با انسان و با خدا كدامند؟
39- آیا خدای نامتشخص و خدای متشخص ناانسانوار و خدای متشخص انسانوار سه تصور آشتیناپذیر و ناسازگار با یكدیگرند كه چارهای جز قبول یكی از آنها و ردّ دو تصور دیگر نیست یا اینكه دو تصور از این تصورات یا هر سه تصور قابل جمعاند و میتوان، در عین حال به دو تا از آنها یا هر سهی آنها التزام و اعتقاد داشت؟ اگر شقّ دوم صحیح است جمع تصورات مختلف ( در مورد انواع خدا ) چگونه، عقلاً امكانپذیر است؟
اگر خدا موجودی متشخص و انسانوار است (اعم از اینكه ناانسانوار هم باشد یا نباشد و اعم از اینكه نا متشخص هم باشد یا نباشد) جای طرح این پرسشها هست ؛
40- درستترین انگاره و انگاشت از ارتباط خدا و انسان در دنیا چیست؟ مولی – عبد (= خدایگان- بنده = خواجه- برده) یا عاشق و معشوق- معشوق و عاشق یا همكار- همكار یا ... ؟
41- آیا درستترین انگاره و انگاشت از ارتباط خدا و انسان درستترین انگاره و انگاشت از ارتباط خدا و سایر موجودات (غیر از انسان) هم هست یا نه؟ اگر پاسخ مثبت است ؛
42- وجه/وجوه تشابه و اشتراك انسان با سایر موجودات كدام است/اند كه مقتضی ارتباط یكسان آنها با خداست/یند؟ و اگر پاسخ منفیست:
43- وجه/وجوه تخالف و اختلاف انسان با سایر موجودات كدام است/اند كه مقتضی ارتباط نایكسان آنها با خدا است/یند؟
44- اگر انسان حیات پیشادنیاییای هم داشته است، آیا درستترین انگاره و انگاشت از ارتباط خدا و انسان در دنیا درستترین انگاره و انگاشت از ارتباط خدا و انسان در قبل از دنیا هم هست یا نه؟ چرا؟
45- اگر انسان حیات پسادنیاییای هم داشته باشد، آیا درستترین انگاره و انگاشت از ارتباط خدا و انسان در دنیا درستترین انگاره و انگاشت از ارتباط خدا و انسان در بعد از دنیا هم هست یا نه؟ چرا؟
46- لوازم درستترین انگاره و انگاشت از ارتباط خدا و انسان در دنیا برای ساحتهای الف) باورها، ب) احساسات و عواطف، ج) خواستهها، و د) افعال (اعم از درونی و بیرونی) كدامند؟ یعنی، به اقتضای آن انگاره و انگاشت به چه گزارههایی باید باور داشت/نداشت، چه احساسات و عواطفی (نسبت به خدا، خود، انسانهای دیگر، و سایر موجودات) باید داشت/نداشت، چه اموری را باید خواست/نخواست و چه كارهایی را باید كرد/نكرد؟
47- انسان بر اثر الزام نظری و عملی به همهی لوازم درستترین انگاره و انگاشت از ارتباطش با خدا چه سودی میبرد؟ و بر اثر عدم این التزام چه زیانی میبیند؟
48- آیا سعی در جهت التزام مذكور عملی مقرون به صرفه است؟ به عبارت دیگر، آیا دستاوردهای این التزام بیشتر از هزینههای آن هستند یا نه؟ چرا؟
49- آیا همهی دردهایی كه انسان میكشد و همهی رنجهایی كه میبرد ناشی از عدم التزام مذكوراند؟ یا دردها و رنجهایی وجود دارند كه، فارغ از التزام و عدم التزام مذكور، به هر تقدیر، عائد میشوند، یعنی دردها و رنجهای گریز ناپذیر زندگی از وجوه تراژیك حیاتاند؟
50- اگر درد و رنجهای گریز ناپذیر وجود دارند، چگونه میتوان گفت كه خدا وجود دارد؟
********
گفته شد كه برای كشف جهاننگری مولانا كافیست كه جوابهای او را به این منظومهی سوالات بیابیم. و اكنون آشكارست كه آن گفته چه وجهی دارد. جوابهای مولانا به این منظومهی سوالات اركان جهاننگری او را در حوزههای معرفت شناسی، هستی شناسی، خدا شناسی، انسان شناسی، ارزش شناسی، و وظیفه شناسی (= اخلاق شناسی) نشان میدهند. اركان معرفت شناسی مولانا در جوابهای وی به سوالات 2 تا 5، و 8 تا 12، اركان هستی شناسی او را در جوابهای وی به سوالات 1، 6، 34، تا 37، 39 تا 41، 44 تا 45، و 50 اركان انسانشناسیش در جوابهایش به سوالات 1،7، 16 تا 19، 23 تا 26، 30 تا 33، 37، 40 و 42 تا 49 اركان ارزش شناسیش در جوابهایش به سوالات 13 تا 15، 20 تا 22، 27 تا 29، و 47 تا 48 و اركان وظیفه شناسیش در جوابش به سوال 46 عرضه میشوند.
در حوزهی معرفت شناسی، میخواهیم ببینم كه مولانا به این سوالها چه جواب میدهد:
1)- حقیقت و ماهیت شناخت چیست و مولفههای ذاتی آن كدامند؟ 2) - منابع شناخت كدامند؟ 3) - انواع شناخت چیستند؟ 4)- چه اموری ناشناختنی و چه اموری شناختنیاند؟ 5)- حقیقت و ماهیت استدلال چیست و مولفههای ذاتی آن كدامند؟ 6)- دراستدلال، به چه چیزهایی میتوان متوسل شد؟ 7) - انواع استدلال چیستند؟ 8) - چه اموری استدلالناپذیر و چه اموری استدلال پذیرند؟
در حوزهی هستی شناسی، خواستار جواب مولانا به این سوالهاییم:
1)- حقیقت هستی چیست؟ 2) - كثرت مشهود در جهان هستی واقعیست یا ظاهری؟ یعنی، در واقع، جهان هستی را موجودات كثیر پر كردهاند یا یك موجود واحد؟ 3)- چه وصفی/اوصافی در میان همهی موجودات جهان هستی مشتركست/ مشتركند؟ 4)- مقولههای اصلی هستی كدامند؟ یعنی نخستین تقسیمبندی بزرگ موجودات كه همهی آنها را به چند قسم كاهش ناپذیر به یكدیگر فرو كاهد چیست و اقسام این تقسیم كدامند؟ 5) - آیا جهان هستی به عالم طبیعت/دنیا منحصر میشود یا نه؟ و اگر نه، عالم/عوالم دیگر كدامست/كدامند؟ 6)- ربط و نسبت عالم/عوالم دیگر (با فرض وجود) با عالم طبیعت/دنیا چگونه است؟
در حوزهی خدا شناسی، جواب مولانا به این سوالها را میجوییم:
1) - خدا موجودی متشخص است یا نه؟ 2) - اگر خدا موجودی متشخص است انسانوار است یا نه؟ 3)- خدا چه اوصافی دارد و چه اوصافی ندارد؟ 4) - خدا با سایر موجوداتی كه غیر او قلمدادشان میكنیم چه ربط و نسبتی دارد؟ 5)- خدا چه ارتباط/ارتباطهای خاصی با انسان (در تقابل با سایر موجودات) دارد؟ 6) - آیا شر وجود دارد یا نه؟ و اگر بلی، وجود شر با وجود خدا چگونه آشتیپذیر است؟
در حوزهی انسان شناسی، طالب جواب مولانا به این سوالهاییم:
1) - انسان موجود تك ساحتی است یا دو یا چند ساحتی؟ و یگانه ساحت/ساحتهای دو یا چند گانه انسان كدامست/كدامند؟ 2) - اگر انسان بیش از یك ساحت وجودی دارد، چه ساحتی/ساحتهایی خود انسان است/اند و چه ساحتی/ساحتهایی از آنِ انسان است/اند؟ (مثلاً آیا انسان همان بدن است و ذهن/نفس دارد یا، بالعكس ، انسان همان ذهن/نَفس است و بدن دارد؟) 3) - در صورت بیش از یك ساحت داشتنِ انسان، ساحتهای گوناگون وجود او چه ارتباطی با یكدیگر دارند؟ 4)- آیا بیش از یك ساحت داشتنِ انسان، یگانگی و یكپارچگی وجود او را از میان نمیبرد؟ چرا؟ 5) - آیا انسان زندگی پیشا دنیایی نیز داشته است؟ 6) - آیا انسان زندگی پسا دنیایی نیز خواهد داشت؟ 7) - تفرّد/هویت شخصی انسان به چیست؟ 8) - گستره و مرزهای قدرت و اراده تا كجاست؟ (مسألهی جبر و اختیار) 9) - چرا انسان همیشه به مقتضای شناختها و باورهای خود عمل نمیكند؟ 10) - آیا طبیعت اخلاقی انسان نیكست یا بد؟ 11) - خاستگاه/خاستگاههای درد و رنج انسان چیست/چیستند؟ 12) - آیا زندگی بدون هیچگونه درد و رنج یكسره ریشهكن شدنی است، راه ریشهكنی آن چیست؟ 13) - اگر درد و رنج یكسره ریشه كن شدنی نیست، شیوهی كاستن از درد و رنجها چیست؟
در حوزهی ارزش شناسی، میخواهیم كه مولانا به این سوالها جواب گوید:
1) - ارزش/ارزشهای ذاتی، یعنی امری/اموری كه مطلوبیت غائی دارد/دارند، نه اینكه وسیلهی وسیله حصول هدف/اهداف عالیتری باشد/باشند، كدامست/كدامند؟ 2) - اموری كه ارزش غیری دارند، یعنی وسیلهی حصول هدف/اهداف عالیتریاند، چیستند؟ 3) - اگر انسان بیش از یك مطلوب غائی دارد، آیا مطلوبهای غائی او بایكدیگر تعارض ندارند؟ چگونه؟ 4) - اگر مطلوبهای غائی انسان با یكدیگر تعارض دارند، راه رفع تعارض آنها چیست؟ 5) - آیا خوب/بد مطلق وجود دارد یا اینكه همهی خوب/بدها نسبیند؟ 6) - اگر خوب/بد مطلقی وجود دارد چیست/چیستند؟ 7) - یگانه فضیلت/رذیلت یا مادر فضائل/رذایل یا بزرگترین فضیلت/رذیلت انسان چیست؟ 8) - آیا اخلاقی زیستن مقرون به صرفه است؟ سود و دستاوردش چیست؟
و در حوزهی وظیفهشناسی (= اخلاق شناسی)، خواهان شنیدن جواب مولانا به این سوالهاییم:
1) - آیا فعلی/افعالی وجود دارد/دارند كه مطلقاً درست/نادرست اخلاقی باشد/باشند؟ 2) - اگر بلی، كدامست/كدامند؟ 3) - و اگر بیش از یك فعل وجود داردكه مطلقاً درست/نادرست است، آیا میان افعال درست/نادرست سلسلهی مراتب طولی برقرار است یا نه؟ 4) - و اگر فعل مطلقاً درست/نادرست وجود ندارد، در قلمرو اخلاق، چه وضع و حالتی برای انسان مطلقاً خوب/بد است؟[11] 5) - براسا س چه معیاری/معیارهایی انسان میتواند دربارهی خود داوری اخلاقی كند؟ 6) - آیا انسان قدرت اذن دارد كه دربارهی دیگران داوری اخلاقی كند یا نه؟ چرا؟ 7) - اگر انسان قدرت اذن دارد كه دربارهی دیگران داوری اخلاقی كند، این داوری بر چه معیاری/معیارهایی باید مبتنی باشد؟ 8) - آیا باید به داوریهای دیگران در باب خود اعتنا كرد یا نه؟ و اگر بلی، تا چه حد؟
*******
نویسندهی دانشور كتاب "بانگ آب " ، كوشیده تا، با ژرفكاری در مثنوی معنوی مولانا و نیز فیه ما فیه و كلیات شمس او، اركان جهاننگری مولانا را در شش حوزهی پیشگفته، استنباط و استخراج كند و هر چند با نهایت ایجاز، به پیش چشم خواننده آوَرَد. در فصل اول، انسان و ساحات وجودی او، عمدتاًبا انسانشناسی و تا حدی با هستی شناسی مولانا، در فصل دوم، رابطهی انسان و خدا، با مباحثی از هستی شناسی، خدا شناسی، و انسانشناسی او، در فصل سوم، رنج، عمدتاً با انسانشناسی و تا حدی با ارزش شناسی و وظیفه شناسی او، در فصل چهارم، عشق، عمدتاً با انسان شناسی و تا حدی با هستی شناسی، خدا شناسی و ارزش شناسی او، در فصل پنجم معرفت، عمدتاً با معرفت شناسی و تا حدی با هستی شناسی و انسان شناسی او، در فصل ششم، اخلاق با مباحثی از وظیفهشناسی و ارزش شناسی او، و در فصل هفتم، خدا، عمدتاٌ با خدا شناسی و تا حدی با هستی شناسی او آشنا میشویم.
به چشم من كتابی كه پیشاوری خواننده است دو حُسن بزرگ دارد: یكی اینكه نویسنده، در عین آشنایی و انس وافری كه با آثار شارحان و مفسران مولانا دارد، هیچیك از استنباطات و تلقیهای خود را به قول شارح و مفسری مستند نكرده است و همهی شواهد و قرائن و ادله و مؤیدّات خود را در سخنان خود مولانا جُسته و یافته است؛ و دیگر اینكه، در هر یك از فصول هفتگانهی كتاب، بسیاری از استنباطات و تلقیهایی كه از سخنان مولانا عرضه كرده است، تا آنجا كه این بنده اطلاع دارد، بدیع و بیسابقهاند و در آثار شارحان و مفسران دیگر دیده نمیشوند.
حُسن اول چنان بَین است كه مدعی آن نیاز به بینه ندارد. اما در باب حُسن دوم، اشاره به مصادیق اندكی از نوآوریهای كتاب بی مناسبت نیست. بدین منظور، به یكی از نوآوریهای هر فصل اشاره میكنم.
در فصل اول، در عین اینكه همهی مراتب هستی، در قیاس با یكدیگر، دارای جسم و جان تلقّی میشوند، حیات، عقل و عشق سه تجلّی گونهگون جان قلمداد میگردند.
در فصل دوم، میان دو نوع خاموشی تمیز داده میشود: یكی خاموشی فعّالانه، كه در مقام عشق و ادب، تحقق مییابد، و دیگری خاموشی منفعلانه، كه به مقام فنا و حیرت اختصاص دارد.
در فصل سوم، خاستگاههای درد و رنج آدمی به دو دستهی بزرگ تقسیم میشوند: خاستگاههای بیرونی و آفاقی[12] كه از همهی آنها به "جور دنیا" تعبیر میشود، و خاستگاههای درونی و انفسی[13] كه به دو خاستگاه فرعیتر انقسام میپذیرند: یكی فراق، و دیگری مستی از هستی. فراق نیز گاهی توأم با آگاهی است، كه وقتی جزء از كلّ خود جدا میافتد مصداق مییابد و در آن جزء عشق و اشتیاق میزاید، و گاهی توأم با غفلت است، كه وقتی عاشق، به جهت غفلت، از معشوق دور میافتد پدید میآید و عاشق غافل را به افسردگی و ملال دچار میكند. مستی از هستی نیز سه جلوه دارد: اول دست در الوهیت زدن، دوم خواستن، و سوم داشتن (به معنایی خاص)؛ و در هر سه جلوهاش موجب بد فعلی میشود، و خودِ این بد فعلی، به نوبهی خود، خاستگاه درد و رنجهای جدید میگردد.
در فصل چهارم، میان عشق و دلبستگی تفكیك دقیقی انجام میگیرد و عشق متعلق به مقام بودن و دلبستگی متعلق به ساحتِ داشتن (به معنایی خاص) تلقی میشود. [14]
در فصل پنجم، دربارهی فرآیند شناخت و تاثیر معرفت در تحول وجودی آدمی، گفته میشود كه جان چون به آستانهی ادراك پا مینهد، با سه ابزار حواسّ ظاهر، عقل و حواسّ باطن، دادههایی دریافت میكند. این دادهها اگر جزئی از وجود آدمی شوند، یعنی بر بودنِ او بیفزایند، به شناخت ( یا دانش) تبدیل میشوند و مرتبهی وجودی آدمی را تغییر میدهند. دادهها خودِ شناخت نیسند، بلكه میتوانند مقدمهی حصول آن شوند.
در فصل ششم، گفته میشود كه، از نظر مولانا، هیچ فعل ارادی اختیاری مطلقاً درست یا نادرست نیست. یگانه وضع و حالتی كه مطلقاً، یعنی در هر زمان، مكان، و اوضاع و احوال، بلا استثناء، خوبست عشقورزی است. و یگانه وضع و حالتی كه مطلقاً بَدَست مستی از هستی است. هر فعل ارادی اختیاری اگر ناشی از عشقورزی باشد، اعم از اینكه به اصطلاح عالمان اخلاق، حُسن فعلی داشته باشد یا قبح فعلی، درستست و هر فعل ارادی اختیاری اگر ناشی از مستی از هستی باشد، باز، چه قبح فعلی داشته باشد و چه حُسن فعلی، نادرست است. از این لحاظ مولانا به نوعی اخلاق فضیلت[15] قائلست.
در فصل هفتم، خدا شناختنی اما ناشناساندنی معرفی میشود. عارف میتواند خدا را بشناسد و میشناسد؛ اما نمیتواند شناخت خود را به دیگری انتقال دهد.
در پایان، ضمن ابراز شعف و خوشحالی خود از اینكه مشتاقان فهم سخن مولانا میتوانند، بار دیگر، سخن نامُكرر او را از زبان دیگری بشنوند، از همهی این مشتاقان پوزش میخواهم از اینكه، در صدر كتابی كه در آن شمیم سخنان لطیف، روح انگیز، و دلاویز مولانا مشام جان را عطرآگین میدارد، مطالبی خشك و خشن، بیروح، و ذهن آزار آوردم. كلام استندال[16]، اندیشهمند و رماننویس فرانسوی (1842-1783) هم زبان حال و هم چه بسا عذرخواه من است: «سخت، بسی سخت، میكوشم كه سرد و خشم باشم. دل من، به خیال خود، حرفها دارد كه دهانی به پهنای فلك میخواهد، اما میكوشم تا خاموشش بدارم. مدام دستخوش ترسم كه مبادا در آن حال كه گمان میكنم حقیقتی را بیان كردهام تنها آهی برآورده باشم.» [17]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشت :
[1] - پس از هر عدد، لزوماً یک سوال طرح نشده است، بلکه گهگاه دو/سه سوال کنار هم آمدهاند.
[2]- aspects
[3]- perspective
[4] - خوانندهی عزیز به فرق فارق هدف و نتیجه توجّه دارد.
[5]- cognitive
[6]- Affective or emotive
[7]- conative
[8]- individuated
[9]- personal
[10]- Martin Buber
[11]- نگارنده در عین تنبه به این نکته که این سوال به حوزهی ارزششناسی تعلق دارد، نه به حوزهی وظیفهشناسی، چارهای جز طرح آن در اینجا ندید.
[12]- objective
[13]- subjective
[14]- این معنای بودن و داشتن بسیار نزدیک است به معنایی که اریش فروم (Erich Fromm)، روانشناس و فیلسوف اجتماعی آلمانی تبار آمریکایی (1980-1900)، در کتاب To Be or To Have? (=داشتن یا بودن) از دو واژهی "بودن" و "داشتن" مراد میکند.
[15]- virtue ethics
[16]- stendhal
[17]- Stendhal, Love, tr, by Gilbert and Suzanne Sale, (Great Britain: Penguin, 1975), p. 57. )
-----------------------------------------------------------------------------------
* بانك آب، دریچهای به جهاننگری مولانا / سودابه کریمی – نشر شور، ۱۳۸۴
--------------------------------------------------------------------------------------
![]() |