|
شمس ِ مولانا
|
||
|
دغدغه های یک روح |
" قصه هاي تمام شهري "
نقدي بر كتاب " سرهنگ تمام "
تقابل فرهنگ مدرن و مدرنيته با فرهنگ سنتي و قديم و پيش آمدن مفهوم شهر نشيني جديد در اكناف و اقصائ ايران از حدود 150 سال پيش تاكنون ، موجب برخورد مابين طرفداران اين دو دسته فرهنگي شده است . معتقدان به اصول و ارزشهاي دنياي سنتي قديم كه احساس مي كنند با موج حمله نوانديشان و نوفرهنگان مدرن شهر نشين از بين خواهند رفت ، به دنبال حفظ موقعيتها و آداب و شعائر سنتي خود هستند ؛ تا بدين طريق پايگاه اجتماعي و سياسي خود را استوار سازند.
جايگزيني مفاهيم جديد فرهنگ شهر نشيني ، همچون : پارك خودرو در خيابان و كوچه ، كافي شاپ بجاي قهوه خانه ، معضل كمبود دستشويي عمومي در خيابانهاي شهرها ، خوابگاه دانشجويي ، امامزاده در كوچه و پس كوچه شهرها ، و ... بهانه اي شده است تا خانم آتوسا افشين نويد اولين مجموعه داستاني اش را با عنوان " سرهنگ تمام " تابستان امسال بدست نشر چشمه بسپارد تا چاپ و منتشر شود . كتاب 118 صفحه اي داراي پنج داستان كوتاه است ، دو داستان آخري نسبت به سه داستان اولي بلندترند .
مولف اثر در پي قصه گويي از آدمهاي شهرنشيني است كه داستانهاي زندگي اشان ، روايت آرزوها و اميال سركوب شده فرو خورده اند . نويسنده به خوبي و با قدرت در بيان قصه ها موفق و پر كشش عمل كرده است . دغدغه هاي راوي داستانها از تنهايي انسانهاي منزوي شهر نشين و له شده زير رشد فرهنگ جديد ويرانگر سنت قديم ، حكايت مي كند . نقطه قوت داستانهاي مجموعه در همين قصه گويي هاي شيرين و جذاب اشان است كه امروزه در كمتر كتاب داستاني به چشم مي خورد .
شخصيت پردازي قهرمانان داستانها نيز بخوبي تمام و با پرهيز از تيپ شدگي رايج قصه ها ، از ديگر نكات بر جسته و خوب داستانهاست . نويسنده در ساختن و پرداختن شخصيتها از ساختار مدرن روايت گويي استفاده كرده است و با روايت غير خطي ، سبك كلاسيك و سنتي قصه گويي را به عمد و آگاهانه به كناري نهاده و با حكايت روايتهاي رويهم و متداخل توانسته است به كشش تعليقي داستانها بيفزايد .
استفاده از جزئيات داستاني و ديالوگ هاي پي در پي در حداقل ميزان مورد نياز در روايتها به كار رفته است ؛ ولي هر جا كه شرايط داستاني اقتضاء كرده است ، پرداخت به نكات ريز و توصيفات مكاني و رفتاري شخصيتها صورت پذيرفته است . اگر چه نمي شود اين نكته را بعنوان يكي از نقاط قوت داستانها بر شمرد ، ولي اجتناب از اطناب و دراز گويي با توجه به كوتاهي داستانها بخوبي جواب داده است .
مولف ، عليرغم چيره دستي در قصه گويي و شخصيت پردازي مناسب قهرمانان و رعايت ايجاز در كلام ، متاسفانه نتوانسته است كه چندين نكته ضروري را در روايت داستانهايش رعايت كند ؛ و همين نكات باعث عدم عمق پذيري متن و عدم ماندگاري تاثير اثر در ذهن و دل مخاطب گرديده است .
پايان نا مناسب اكثر قصه ها و كليشه وار بودن پايان داستانهاي پنج گانه كتاب ، لطمه شديدي به كليت مجموعه وارد كرده است . ناپديد شدن سرهنگ پس از يك دعواي فيزيكي در داستان اول با عنوان "سرهنگ تمام " ؛ و يا خيس شدن شلوار سرباز راهنمايي سر چهارراه در داستان دوم " غوغاي گنگ شهر " ؛ ويا بيهوش شدن حاجي بابايي سنگ قبر فروش در داستان سوم " سفارش يك سنگ قبر " ؛ و وقوع زلزله شهر بم براي پايان قصه آخر كتاب " شب آخر " علاوه بر مصنوعي و تصادفي بودن اتفاقهاي پاياني ، پايان داستانها را ابتر و نا خوشايند كرده است . مخاطب با اين پايانهاي سر دستي و زودهنگام تصادفي ، حس ناتمامي و ناقص شدن قصه را در ذهن مزمزه كرده و با خود مي گويد كه چرا اينهمه مقدمه و گره و تعليق داستاني خوب در بيان موضوعات ،اينگونه ساده لوحانه و سر دستي تمام مي شود ؟
لحن وزبان واقع گرايانه راوي در داستانهاي رئاليستي مجموعه كه بدون استفاده از واژگان رمانتيك و احساسي بيان مي شود در برخي از مواقع به صورت نامناسب ، فرم فراواقعيتي به خود مي گيرد . براي مصداق اين مدعا در داستان اول كتاب ، راوي براي بيان حس خودش اينگونه روايت مي كند .
" محله در سكوتي عميق فرو رفته است؛ سكوتي گزنده كه سرهنگ را پيش از آنكه بميرد به كام مرگ مي فرستد . شايد علت اين سكوت، عدم توانايي قضاوت در مورد سرهنگ باشد . حضور سرهنگ به روزها و ماهها معناي خاصي مي بخشيد . روز هرس كردن بيست و چهار درخت نارون كوچه ، روز بازشدن اولين ياس وحشي روي ديوارها ، روز دعواها و حقارتها . ديگر چندان مطمئن نيستم كه براي حس زنده بودنم به فريادهاي آغشته به بوي گل محمدي نياز نداشته باشم . " ( ص 25 )
بيان تركيب " فرياد آغشته به بوي گل محمدي " در اين قطعه هيچگونه سنخيتي با تركيبات قبلي يعني " روزهرس كردن " يا " روز دعوا " و " روز بازشدن اولين ياس وحشي " غيره كه تركيبات واقعي اند ، ندارد . البته اين لغزش زباني چند جاي ديگر و در داستانهاي ديگر هم تكرار شده است .
ايده مركزي مولف در داستانها نيز به علت قصه گويي شيرين ، پراكنده شده و متمركز بيان نمي شود . اگر در داستان اول كتاب ، منظور مولف از بيان رفتار و كردار شخصيت اصلي داستان كه سرهنگ باز نشسته رژيم قبلي است ، بي هويت شدن شهر و از بين رفتن حرمت سنتي طبقاتي جامعه پيشين و يا دعواهاي خياباني باشد ، با مطرح شدن بيش از اندازه موضوعات فرعي ديگر مانند ، ادبيات غيرقابل فهم ، يا دام گستري خانم مرعشي براي آقاي جولايي ، يا مجيز گويي افراد در حضور سرهنگ و اظهار نارضايتي در غياب او ، يا دوست شدن سريع نويسنده قصه با راننده وانت ، يا ... رشته اصلي ايده مركزي اثر به فراموشي سپرده مي شود .
در قصه دوم كتاب برخورد سرباز روستايي، كرم الله وردي ، با پديده ها و مظاهر شهري متمدن و اظهار تعجب او از گذر ترافيك انبوه ماشين ها يا اصطلاحات آرايشگاه زنانه و يا نبودن قهوه خانه در تهران و بجايش كافي شاپ كه درآن كافه گلاسه مي خورند و نه چايي ؛ با توجه به پيرنگ داستاني ، مصنوعي و باورناپذير از آب درآمده است . سرباز وظيفه اي كه براي روز اول در چهارراه براي كنترل ترافيك مي ايستد كه ديروز از روستا وارد نشده است؛ او مطابق روال متداول قبلا در مراكز آموزشي شهرهاي بزرگ دوره ديده است و مسلما از طريق گشت و گذار در شهر يا مكالمه با همدوره اي هاي دوران آموزش سربازي يا وسايل ارتباط جمعي مخصوصا تلويزيون ، با تمامي اين واژگان و اصطلاحات آشنا شده است .
همين غير قابل باور بودن كنش شخصيتي داستاني در داستان سوم هم رخ داده است . حاجي بابايي بدخلق و عبوس سنگ قبر فروش كه براي خودش سنگ قبر سفيد بلوريني خريده و در كنج كارگاهش گذاشته است ، با يك برخورد با دختراني شاد كه براي مرده اشان سنگ قبر سفيد مي خواهند ، با يادآوري خاطره خنده تنها دخترش ، گلنار، تداعي وضعيت كرده و بي اختيار مدهوش شده و تصميم مي گيرد كه سنگ سفيد كنار گذاشته شده را براي اين سفارش استفاده كند ! اگرچه تعليق داستاني با جمله اي كه حاجي بابايي از روي نوشته دخترها واگويه مي كند ، اينگونه باشد كه :
" – يعني چه مرگ به جرم خنديدن ؟ " ( ص 50 )
تقابل شادي و خنده با مرگ و گريه بعنوان ايده مركزي اثر به تنهايي نمي تواند دليلي كافي براي باورپذيري رفتار قهرمان داستان باشد . واگويي خاطرات غير ارادي حاجي بابايي از خنده هاي دخترش و عذاب وجدان گرفتار شده او بسيار تصنعي و ساده لوحانه در آمده است . در اين داستان هم استفاده از توصيفات غيرواقع گرايانه (سورئاليستي ) مانند " ميلياردها ستاره كوچك يخي بي ترس و دغدغه " ( ص 47 ) ويا " هزاران ستاره كوچك يخي در دشت بي انتها به پرواز درآمد . " ( ص 51 ) به يكدستي زبان و لحن رئاليستي متن لطمه زده است .
عليرغم نكات ضعف گفته شده ، به نظر من كتاب "سرهنگ تمام " ارزش خواندن و لذت بردن به خاطر قصه گويي خوب و شخصيت پردازي مناسب اش را دارد ؛ مخصوصا داستان " كفن كهنه " با ساختار مدرن و تمركز بر ايده اصلي متن ، و نيز پرداخت دقيق رخدادها ، و ديالوگ هاي روان ، و استفاده بجا از خرده حكايتهاي داستاني كه به پيشبرد خط روايي داستان كمك شاياني مي كنند ، بهترين داستان مجموعه مي باشد ؛ و موضوع اصلي آن با گسترش وقايع و شخصيتها و رخدادها و استفاده از مضامين و شخصيتهاي داستان " شب آخر " قابليت تبديل شدن به يك رمان شهري جذاب را خواهد داشت .
|
|